مـا نگویـیم بد و میل به ناحق نکنیم
يكشنبه, ۲۳ آذر ۱۳۹۹، ۰۶:۴۴ ب.ظ
مـا نگویـیم بد و میل به ناحق نکنیم
جامهی کس سیه ودلق خودازرق نکنیم
حضرت حافظ گرچه دراین غزل اخلاقیّاتِ شخصی ِ خودرا طرح نموده، لیکن به نوعی می توان این صفاتِ اخلاقی راهمان خصوصیّات رندان ِ آزاد منش و وارسته در مقابله با زاهدان، عابدان وصوفیانِ ریاکار دانست. ......
اخلاقیّات ِ حافظ نیز همانندِ غزلیّات ِ او منحصر بفرداست. گرچه برخی معتقدند که تفکّراتِ اوبَرگرفته ازپندارپاک، گفتارپاک وکردارپاک است. امّااین همه ی ماجرانیست و اخلاقیّات ِ رندِ شیراز، جنبهای از فلسفه، روانشناسی ومنطق ودر عین ِحال خارج از سنّتهای مذهبی وقومیست. اخلاقیّاتِ حافظ را درآن روزگاران ِ سیاه، می بایست مُدرن، انسانگرا،و آزاداندیشانه طبقه بندی کرد.....
«مانگوئیم بدو» شامل خیلی چـیـز ها میشود ازجمله: رنجانیدن ِ دیگران،غیبت کردن، عیب جویی ، تهمت زدن ، افـتـرا بـسـتـن" و.....
میل به ناحق نکنیم: تمایلی به کارهای ناشایست، مثل ِ حق کسی را پایمال کردن وتجاوز به حقوق ِ دیگران نداریم وهرگز به انجام دادن ِ چنین کارهایی وَسوَسه نمی شویم.
"جامه" : لـبـاس ، پـیـراهـن
"جـامـهی کسی سیـه نکنیم": بـه کـسی اتّـهام ناروا نزنیم.
"دَلق" : لباسی ژنده و پشمیـن ، لباسی حقیر وپَست که درویشان ِ ازبندِ دنیارسته می پوشیدند وارزش اجتماعی نداشت.
در اینجا "دَلـق" در بـرابـر "جـامـه" آورده شده و دلیلش این است که می خواهدبگوید ما جامه ی فاخر ِدیگران راازحسادت، پَست وبی ارزش ولباس ِپَست خودرااز خودپسندی فاخر و ارزشمند نمی کنیم.دست به تقلّب نمی زنیم.
"اَزرق": آنچه در لباس ِ صوفیان جلب توّجه می کند تنوّع رنگیِ آنهاست. جامه ی صوفیان و رنگ آن بیانگر مقام آنان بوده است. در ابتدای طی طریق باید که پیر به هر صورت که صلاح بیند برای او [صوفی] رنگی برگزیند. آن گونه که آورده اند رنگِ جامه ی صوفیان می بایست مناسب با سیرتِ آنان باشد. رنگ هایی که برای صوفیان ذکر شده اند عبارتند از: رنگ سفید، رنگ کبود، رنگ ازرق، رنگ سیاه، رنگ سبز، رنگ سرخ، رنگ عسلی، خود رنگ و رنگ عودی.
جامه ی اَزرق؛ اَزرق را به معنای رنگِ آبی، زاغ، متمایل به سبز و زرد، کبود، نیلوفری وسُرمه ای آورده اند. اَزرق پوش را معادل ِ صوفی و اَزرق پوشی را به معنای تصوّف نیز به کار برده اند. کاشفی سبزواری (قرن دهم هـ.) آورده است؛ رنگِ کبود، رنگ آسمان است و کسی را زیبـد که در حـال خـود ترّقـی کـرده باشد و روی به بـالا نهـاده و آسمـان که مـقّر ملایکـه اسـت به رنگ کبود نماید. رنگ ِاَزرق جامه ی صوفیان نشان می دهد مراد خود را ترک و از نفس ِ خود روی گردانده اند!
مـعـنـی بـیـت : مـا هرگزبـه بـَد گویـی (شامل: رنجانیدن، مسخره کردن، پشتِ سردیگران حرف زدن، اِفترا وتُهمت بستن و نـکـوهـش ِ دیـگـران نـمـیپـردازیـم ومیل ورَغبتی بـه انجام ِکارهای نـاشایست نداریم. بـه کسی تهمت آلـودگیِ بـه گـنـاه نمیزنـیـم و خـود را پاکیزه، روحـانی و مـنـزّه از گـنـاه وتافته ی جدابافته ازمردم نمی دانیم. روشن است که اینچنین معرفت وبینش خالصانه؛ درسایه ی شناخت دقیق خود؛ آگاهی ازناپایداری دنیا؛ واشتیاق عظیم او به جویندگی حق وحقیت وعشق بوده وسرانجام به چنین جایگاه رفیعی دست پیدانموده است.
گرنورعشق حق به دل وجانت اوفتد
بالله کزآفتاب فلک خوبترشوی
عـیب درویش و توانگر بهکم بیش بدست
کار بـَد مـَصلحت آنسـت که مطلق نکنیم
ارتباطِ افقی وعمودی ازلحاظ ِ معنایی ازابتدا تا پایانِ غزل حفظ شده است.
درادامه ی بیتِ پیشین می فرماید:
سرزنش ِدرویشان به فقروتُهیدستی(اینکه چرا نداری) ونکوهش ِدولتمندان به داشتن ثروت (اینکه چرا داراهستی) درنظرگاهِ ما بَد وناشایست است وما ازچنین رفتارهای فضولانه پرهیز می کنیم. ازلحاظِ اخلاقی کار درست وشایسته این است که مطلقاً(هرگز) تمایلی به چنین رفتارها نداشته باشیم.
عیبِ رندان مکن ای زاهدِپاکیزه سرشت
که گناهِ دگران برتو نخواهند نوشت.
رَقـَمِ ِ مـَـغلـَطه بر دفـتر دانش نزنـیم
سـرّ حق بر وُرق شعـبـده مـُلحق نکنیم
"رقـم" :معانی رقم بسته به جمله ای که بکارگرفته شده متغیّراست ومعانی گوناگونی دارد. دراینجـابه معنی ِ "خَط ِ بُطلان کشیدن" است.
"مـَغـلـَطه" وسَفسَطه یکی هستند. اگرکسی بدونِ منطق ،باتوسّل واستناد به اَمثال وحَکم وتمثیل های غیر علمی مطلبی را به کُرسی نشانده ونتجه ی اشتباه رابه اثباط رساند، گویند که مغلطه یاسفسطه می کند.
"رقم مغلطه بردفتردانش نزنیم ": ما باعلم ودانش ومنطق وفلسفه مخالف نیستیم وبامطالب ِ علمی مقابله نمی کنیم. مااهل منطق ودانش وفلسفه هستیم. "خط زدن" یعنی ازاعتبار انداختن وباطل کردن. همانگونه که در قدیم آموزگاران تکالیف دانشآموز را بررسی کرده ودرنهایت روی ِ آن خـطـی میکشیدند وآن تکالیف باطل شده واز اعتبارساقط می گردید.
حافظ به این جهت تاکید می کند که ما بادانش وفلسفه مخالف نیستم که درآن روزگاران، برخی از زاهدان،عابدان ،صـوفـیـان ومـتـشـرّعـیـن ِ متعصّب ،علنی باعلم ودانش مخالفت می کردند وچیزی خارج ازشریعت راقبول نمی کردند. آنهاعـلم ودانش را فقط به انـدازهی خوانـدن قرآن و نـمـازقبول داشتند!.
امّاحافظ بابیان این غزل وسایردیدگاههای روشنگرانه، نشان می دهد که درآن روزگاران ِ سیاه وفضای بسته، چقدر بی باک وروشنفکربوده است.
"شـَـعـبـده" یا"شُعبده فرقی نمی کند هردودرست است: نـیـرنـگ ، حقّهبازی ، چشم بنـدی
وَرقِ شعبده" قطعه کاغـذ هایی که بـا آن چشم بندی و حـقـّه بازی می کـردنـد،شبیهِ کارهای خارق العاده که امروزه با پاسور انجام می دهند. فال گرفتن ومانندِآن
"مـُلـحـق نکنیم" : به همدیگرپـیـوند ندهیم ، درنیآمیـزیم.
مـعـنـی بـیـت : ما باعلم ودانش موافقیم، بامنطق وفلسفه آشناییم وهرگز خـطِّ بُـطـلان بـر عـلـم و دانـش نمی کشیـم . عـلـم و دانـش با مَغلطه وسَفسطه تخریب نمی کنیم. اسرارحق وحقیقت را باحُقه بازی ونیرنگ،چنانکه برخی ازدراویش وصوفـیـان بـا نـیـرنـگ و حـقـّهبـازی ادّاعای کرامت وفضیلت کرده وخَلق رامی فریبند، در نمی آمیـزیم.
ما نه رندان ریائیم وحریفان نفاق
آنکه او عالِم سِرّاست بدین حال گواست
شاه اگرجرعهی رندان نه به حرمت نوشد
الـتـفـاتـش به مِی صـاف مـُروّق نکنیم
شاه دراینجا شخص خاصی مدِّ نظرنیست ومنظور همان بالاترین وشخص اوّل مقام حکومتیست. حافظ مُدافع مرام ِ رندیست. دربیانِ ویژگیها وخصوصیّاتِ رندان وحفظِ حُرمت ِ این وارستگان وفرزانگانِ آزادمنش، باکسی تعارف ندارد وازهیچکس حتّا شاه که کانونِ قدرت است نمی ترسد.
"جـُرعـه ی رنـدان" : شـرابی که متعلّق به رنـدانست. استعاره ازحقوقِ اجتماعی رندان است. حافظ هرچیزی را باادبیّات ِ رندانه وزبان ِشیرین ِمیخانه مطرح می کند. شاه هم که باشی بایستی حقوق ِ مَدنی واجتماعی ِ رندان را رعایت کنی وگرنه باشمشیر بّران ِ منطق ِ حافظانه وبیان ِ آتشین ِ رسول ِ عشق مواجه خواهی شد.
"حـُرمـت" :رعایتِ احـتـرام
"التـفـات" : تـوجـّـه
مُروّق: شرابِ ناب وتصفیه شده وعاری ازدُرد، زلال
"دراین بیت "شاه شخص اوّل مملکت" با "رندان که هیچ جایگاه اجتماعی نداشتند" وشرابِ رنــدان که دُردآلود بود وارزانترین شراب" با"مروّق که صاف وگرانترین شراب درتضاد هستند.
مـعـنـی بـیـت : چنانچه شاه نسبت به شرابِ دُرد آلودِ رندان، بابی رغبتی نشان دهد وآن را با احترام نـنـوشـد،( ویا چنانچه شاه نسبت به حقوق ِ اجتماعی ِ رندان توجّهی نکند) مـانیز مقابله به مثل کرده و بـه شـرابِ ناب و خالص و زلال اوبی اعتنایی می کـنـیـم.یا مانیز احترام وحُرمتِ اورا رعایت نمی کنیم.
حافظ شاید درعالم ِ دوستی ورفاقت، پادشاهی را موردِ مدح وستایش قرار داده وخودرابنده وچاکر وی خوانده باشد، لیکن چنانکه می بینیم درطرح باورها وتبیین ِ عقاید وجهان بینی ِ خویش، خود را ویک رندِ به ظاهر لا اُبالی وبی ارزش را با پادشاه دریک جانشانده وهردو را باوزنه می سنجد. اوبی هیچ واهمه ای ازتبعاتِ این گستاخی وجسارت، ازیکسو مقام ِ رندان رااز منظراجتماعی ارتقاء می بخشد وهمزمان ازمقام اجتماعی شاه می کاهد تا هردو دریک سطح قرارگیرند.!
تاچه بازی رُخ نماید بیدقی خواهیم راند
عرصه ی شطرنج ِ رندان را مَجال شاه نیست
خـوش بـرانیم جهان درنظرراه روان
فکر اسبِ سیه و زین مُغرّق نکنیم
رانـدن" : ایـهـام دارد : 1- به حرکت در آوردن ، تـاخـتـن 2- طَــرد کردن.
نکته ی ارزشمندی که در"خـوش بـرانـیـم جـهـان" نهفته این است که: "بی آنکه دغدغه ی تجمّلات داشته باشیم فقط به خوشباشی و خوشگذرانی می پردازیم" است. چه بسیارکسانی که غرق درخیالاتِ تجمّلات شده ویک عمراز سرحسرت وحسودی خون ِ دل می خورند واز نعمت هایی که دراختیار دارندبهره نمی جویند.آنها داشته ها رانادیده انگاشته وایّام عمر رابه اندوهِ نداشته ها سپری می کنند.
اگرکسی توانست زهرچه رنگِ تعلّق پذیرد آزادگردد،گویی که افسار اسبِ جـهـان را به دست گرفته وبه تاخت وتازپرداخته وازدنیا وآخرت، اسلام وکفر،شاه وگدا،شادی وغم وووووفارغ شده ،به آزادی ورهایی می رسد.
"راه روان" : سـالکان ، اهل سیـر و سـلـوک
"سـیـه" : سـیـاه
مـنـظـور از "اسب سیـه" ، اسبی کمیاب،اصیل و گران قیمت است.گوینداسب اسفندیار سیـاه بـوده ، اسب سیـاوش ـ شـبـرنـگ ـ سیـاه بـوده ، اسب شیـریـن ـ شـبـدیـز ـ که آن را بـه خسـرو بخشیـد سیـاه بـوده است. "اسبِ سیاه"در ایـنـجـا کـنـایـه از تـجـمـّلاتِ بسیارو دلبستگی به زیور آلات ومـال و مَـنـال دنـیـا ست.
"مـُـغـرّق" : به زروسیم وگوهر آراسـتـه شده ،زین ویراق وافسار اسبِ بزرگان وپادشاهان درقدیم،به سیم وزر زینت داده می شدند.
"زیـن مـُغـرّق" هم نَمادِ تجمّل گرایی و میل ِ به مال و منال دنیا است.
مـعـنـی بـیـت : فارغ وآزاد ازهمه ی تعلّقاتِ دنیوی، رندانه وحافظانه به خوشگذرانی، وعیش وعشرت می پردازیم. چونان رهروان ِ طریق ِ رندی ازهرقید وبندی آزادشده ایم(دردنیا زندگی راجشن می گیریم ولی دنیایی نیستیم) وعمررا فقط بـه خـوشی و سـرمـستـی می گـذرانـیـم .ما ذرّه ای بـه فـکـر تـَجـمـّلات و زَر و زیـور دنـیـاکه حاصلی جزاندوه وغم ببارنمی آورند نیستیم.
سبزاست درودشت بیانگذاریم
دست ازسرآبی که جهان جمله سراب است
آسمان کـِشـتـی اربـابِ هنـر می شکند
تکیه آن بِه که بر این بَحر ِمـُعلـّق نکنیم
"آسـمـان" دراینجا استعاره از روزگار وچرخ فلک است. هنرمندان ظاهراً دراین دوران نیز درمضایقه وسختی بسر می برده اند که رندِ شیراز،روزگار(آسمان) بـه دریـایـی مـوّاج و طوفـانی تشبیه کرده که کشتی صاحبانِ هنر واندیشه رادرهم می کوبد ومی شکند. هنرمندان به ویژه شاعران به سببِ ویژگی ِ خاصی که درتولیدِ اندیشه وآگاهسازی مردم دارند درهمه ی دوره ها تحتِ فشار وظلم هستند.
"کشتی" : استعاره از وجـود ، شخصیت
"هـنــر" : فضیلت ، دانـش ، کمال ، معرفت
"اربابِ هنر" : صاحبان عـلـم و انـدیـشه ، دارنـدگان فـضـایـل انسانی
"تـکـیـه کـردن" : اعـتـمـاد کـردن
"مـُـعـلـّق" : آویـزان ، واژگـون
"بَحرِ مُعلّق" : استعاره از آسمان
مـعـنـی بـیـت : درروزگار ِ نامناسبی بسرمی بریم. صاحبان اندیشه وهنر درشرایطِ نامطلوبی قرارگرفته اند. گویی که آسمان به دریایی طوفانی وموّاج تبدیل شده(البته فقط برای هنرمندان) وکشتی هنرمندان واندیشه وَرزان را دَرهم شکسته ونابود می سازد. به آرامش ِ ظاهری ِ این دریا فریب نخوریم بـهـترآن است کـه بـر این دریای واژگون اعـتماد نکنیم.
حافظ جای دیگر نیز ازاوضاع نامناسب وناامید کننده ی هنرمندان(شاعران) شکایت کرده ومی فرماید:
عشق می وَرزم وامیّد که این فنِّ شریف
چون هنرهای دگر موجبِ حرمان نشود.
گـر بدی گفـت حـسودیّ و رفیـقی رنجـید
گوتوخوش باش که ماگوش به احمق نکنیم
"گربَـدی گفت حسودی" :اگرحسودی بَـد گـویی کـرد ، چنانچه حسودی حـرف بـدی زد.
"احـمـق" : نـادان، جاهل (منظورهمان حسود است)
گوتوخوش باش هم اشاره به "حسود" می تواندباشد هم به کسی که رنجیده خاطرشده است.
مـعـنـی بـیـت : اگـر یک نفرحـسـود به یکی ازرفقا بدگویی کرد وحرفِ ناشایستی زد و آن رفـیـق آزرده خـاطـرشد، بـه او بـگـو کـه رنجیده خـاطـر مَباش، شادباش که مـا بـه سخـن نـادان تـوجـّهـی نـداریـم و حرف حسود را اصلاً نمی شنویم. یا ای حسود،اگ توبه بدگویی دلت خوش است، بدگویی کن وخوش باش که ما گوشی برای شنیدن ناسزا نداریم.
غمناک نبایدبودازطعن ِ حسود ای دل
شایدکه چو وابینی خیر تودراین باشد.
حافـظ اَرخصم خطا گفت نگیریم بر او
وَربه حق گفت جَدَل باسخن حق نکنیم
"اَر" : مخفّف اگـر
"خـصـم" : دشمن
"خـطــا" : نـادرست ، اشتـبـاه
"نگیریم بر او" :عیب جویی نمی کنیم، بـر او خُـرده نمیگیریم
"جـَـدَل" : جرّوبحث وگـفـتوگـو ، مـخـالـفـت و سـتـیـزه در گفتوگو. تسلیم شدن حافظ درمقابل حق وحقیقت؛ فروتنانه ترین وخالصانه ترین پذیرش است. من مطیع حق وحقیقت هستم حتی اگر دشمن کاری مطابق برحقیقت انجام داده وسخنان اوبرحق بوده باشد متواضعانه آن رامی پسندم این نشانه ی خردمندی و رسیدن به قله ی فرزانگیست. حافظ ازبحث وجدل بیزاراست اونیک می داند که بحث وجدل؛ درشأن یک فرزانه ی روشن ضمیرنیست مجادله ومباحثه نفس رابیدارکرده وجنگ بیهوده ای رارقم می زند. هیچ جنگی دردراین دنیا خوب نیست حتی بحث وجدل معمولی نیز انرژی وخلوص قلبی رابه مخاطره می اندازد. دربحث وجدل؛ باهدف پیروزشدن به دشمن یاحریف؛ نفس آدمی واردعمل می شودتا مباحثه ومناظره رابه نفع خود رقم بزند. یک فردخردمند با آگاهی ازاین ترفند نفس؛ باهیچکس به مناظره برنمی خیزدو ازنفس کمک نمی پذیرد تنها دغدغه اش اینست که چه چیزی چه حرفی یاچه کاری مطابق برحق وحقیقت هست فرقی نمی کند که ازجانب چه کسی سخن حق گفته می شود خردمند فرزانه همیشه پشت سرحقیقت قرارمی گیرد اما جاهل وابله همواره تلاش داردتاحقیقت پشت سراو باشد برای اوبرنده شدن اهمیت دارد نه اینکه اصل حقیقت چیست می گوید جایی که من قراردارم حق هست آنچه که من می گویم درست است.
مـعـنـی بـیـت : ای حــافـــظ ! چنانچه دشـمـن (همانندِ حسود دربیتِ پیشین)حـرف نـادرسـتـی زد، گوش نمی دهیم،عیب جویی نمی کنیم، بـر او خُـرده نمیگـیـریم و اگـر حـرف ِحقیقت و درستـی زد حتّاازدشمن نیزمی پذیریم بـا او مـخـالـفـت نمیکـنـیـم.
حافظ درقرنها پیش درآن روزگاران ِ سیاه و جهالت، باغزلی ناب،بخشی از منشور انسانیّت، تمدّن وحقوق بشری را بازبانی شیرین ومنطقی بازگو کرده واین نکته ی مهمّ رابه اثبات رسانده که انسانیّت واخلاقیّات هیچ ارتباطی به دین، مذهب وقومی گری ندارد وبا آزاداندیشی وآزادمنشی نیز می توان به رفتارهای خویش جهت بخشید وبااحترام متقابل وپذیرش ِ عقاید ِ یکدیگربا صلح وصفا وپرهیزازجنگ وخونریزی زندگی کرد.
براساس ِ جهان بینی وباورهای حافظ، تمامی بشربدون نظرداشتِ مذهب واعتقاداتِ آنها، آزاد به دنیا میآیند و از لحاظِ مَنزلَت و حقوق فردی واجتماعی با هم یکسانند. به آنها، موهبتِ عقل و وجدان واحساس عطا شده است، و باید نسبت به یکدیگر روحیه ی برادری داشته باشند. تنها گناهِ نابخشودنی آزار واذیت است که گستره ی آن حتّا حیوانات وطبیعت رانیزشامل می شود. درچنین جهان بینی نه تنها کسی به بهانه ی اندیشیدن مجازات نمی شود بلکه همگان به اندیشه ورزی پیرامونِ خدا، ادیان، اخلاقیّات، انسانیّت، طبیعت وغیره تشویق وترغیب می شوند تا جامعه درمسیر پویایی وشکوفندگی قرار گیرد.ازهمین روحافظِ زخمی باشمشیر کینه وجهالت، که طعم تلخ ِتکفیروتبعید رانیز چشیده، با بیزاری ازتعصّب،ریاکاری وفریب ِ خَلق ،بانگاهی روشنفکرانه وجهان شمول، مَسلکِ رندی راپایه گذاری وبه جهانیان پیشکش کرده وازمیهمانانش چنین پذیرایی می کند:
هرکه خواهـد گوبـیا وهرکه خواهـد گوبـرو
کِبر وناز وحاجب ودَربان بدین درگاه نیست.
- ۹۹/۰۹/۲۳
- ۴۶۹ نمایش