حافظانه

شرح غزلیات حافظ

حافظانه

شرح غزلیات حافظ

برداشتهای شخصی من از غــزلهای پیامبر عشق و ادب حضــرت حافـظ

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات

دردم از یـارست و درمان نیزهم

پنجشنبه, ۲۷ آذر ۱۳۹۹، ۰۲:۳۲ ب.ظ


دردم از یـارست و درمان نیزهم 
دل فدای او شـد و جان نیز هم 
حافظ درعاشقی  بی مانند وتمام عَیار است. وقتی ازشدّت درد واندوه ناگزیرزبان به شِکوِه بازکند و حقیقتی از نامهربانی وتندخویی یار را بیان کند که تلخ است وچه بسا ممکن است که به طبع ِ نازک یار بَربخورد،بلافاصله دست بکارمی شود وچیزی رابه زبان می آورد که تاحدّی آن تلخی را خنثی کند. تمام ِ دَغدغه ی ِ او این است که مبادا چیزی گفته باشد که یاررنجیده خاطرگردد! دو واژه یِ "نیز" و"هم" که دارای ِ یک معنی هستند وبه عنوان ردیف در نظرگرفته شده وتاپایان غزل تکرارمی شوند،ازروی ِ اتّفاق یا ازروی کمبودِ وقحطی ِ واژه نیست که شاعردرمضیقه گرفته ونتوانسته واژه ای دیگری برای ِایجادِ توازن پیدا کرده باشد، بلکه عمداً وازرویِ انتخاب درکنارهم قرارگرفته اند تا تاکیدی موکّد وبی وچون چرا برسخن باشد.این دو واژه درکنارِ همدیگرنشسته اند که نگرانی ِ شاعر ازرنجش ِ احتمالی ِ معشوق مرتفع گردد.
غم واندوه و درد و رنج من همه مربوط به دوست است همه از یاراست. روشن است که اگرادامه یِ این مصرع شنیده نشنود،ممکن است چنین برداشتی حاصل آید که" یار" مرتکب جوروجفای عظیمی شده واسباب ِ رنجش دل ِعاشق خویش رافراهم نموده است.امّا بلافاصله که "درمان نیز هم" به آن شِکوه اضافه می شود،تلخی سخن گرفته شده وکلام ملیح ودلنشین می گردد.معلوم می شود که سخن سخنِ عشق است بدان مثل که "آری آری سخن عشق نشانی دارد" 
درد ورنج من که دردِ فراق و دردِ دوریست ازیاراست ودرمان دردمن هم دردستان شفابخش اوست ؛ هم دلم فدای یار شد و هم جانم،هرچه که دارم وندارم فدای او.
من ودل گرفداشدیم چه باک؟
غرض اندرمیان سلامتِ اوست

این که می‌گویند: "آن" خوشترزحُسن 
یار ما " این " دارد و " آن " نیزهم
"آن" معنای بس ژرف وعمیقی دارد وباقلم نتوان "آن" راتقریرکرد. آن لطیفه ای نهانی وکیفیّتی خاص ونامرئیست.
حُسن وزیبایی رخسار رامی توان راحت وآسان باچشم ظاهری مشاهده کرد، امّا"آن"رابه راحتی نه. کیفیّت وحالتی از زیبایی  که زیر ورو کننده یِ دل است ، که نادیدنی و ناشنیدنیست. با تعبیر و توصیف نمی توان  به شرح "آن" پرداخت.
"آن" راگرچه بعضی اهل دل، باچشم وگوش و سایرِ حواس نیزمی توانند درک کنند، امّا طعم  ِ گوارایِ آن فقط باقوّه یِ ذوق درونی وچشم جان قابل ِ چشیدن ودریافت است.
شکی نیست که بادامی بودن ،سیاه وش بودن،خمیدگی ودرازی ِ مژگان برای چشم انسان، زیبایی وحُسن محسوب می گردد امّابعضی ازانسانها علاوه براینکه چشمانشان این زیباییها رادارد،یک نوع جادو و افسونگری نیز هم دارند که آن را "آن" گویند.همینطور کجی وقوس وانحنا درهرابرویی، جذابیّت وزیبایی می آفریند امّا هرابرویی که کج باشد،قادربه صادرکردنِ اشاره هایِ عشوه برانگیزپنهانی نیست. اشاراتی که قادرند عمارتِ دلها وجانهارابه یکباره فروریزند وویران سازند.متقابلاً هرچشمی نیز قادربه دیدنِ اشاراتِ ابرو وپیچش ِبی سروسامان کننده ی ِ زلف نیست واین همان لطیفه ایست نهانی که عشق ازآن برمی خیزد که نام آن نه لبِ لعل ونه خال وخط زنگاریست.
جمال شخص نه چشم است وعارض وخط وخال
هزارنکته دراین کاروبار دلداریست.
"آن" در مصرع دوم دارای ایهام است :
 1- ضمیر ِ اشاره است، مانندِ آن کتاب،آن دفتر (دراینجااشاره به همان "آن" که درمصرع اوّل به معنی کیفیّتی ازجاذبه آمده هست.)   2- لطیفه‌ای غیرقابل ِشنیدن ازحـُسن و
کیفیّتی غیرقابل دیدن از زیبایی. هردو معنی راشاعر درنظرگرفته و معنی بیت باهردومعنی حافظانه تر می شود.
"خوشتر": دلپذیرتر     "حـُسن" : زیبایی
مـعـنـی بـیـت :
این که اهل دل ومعرفت می‌گویند: هرکسی که"آن" وزیبائی سیرت داردخوشتر ازکسیست که زیباییِ صورت دارد این سخن که برسر زبانها افتاده ومی گویند:هرکه صاحبِ جَذَبه ای افسونگرانه هست که دیدنی و شنیدنی نیست، ازکسی که دارای زیـبـایی هایِ چشم وصورت وخال وخط است بالاتر و بـهـتـر می باشد، بیایندتماشاکنند وازسردرگمی خلاص گردند،بیایند واین اتّفاق ِ عجیب راببینند که  یارما همزمان هر دو رابه اتّفاق وباهم دارد. هم زیباست و هم دارای "آن" است. هم زیباییِ ظاهری دارد وهم زیبایی باطنی.
بین "این" و "آن" آرایه ی تضاد و آرایه ی لـفّ و نشر مـرتـّب برقراراست. "ایـن" بر می‌گردد به "حـُسن" و "آن" برمی‌گردد به "آن".
صرفنظرازاینکه یار ِ حضرتِ حافظ دارای چنین ویژگیِ خاصی هست،جالب اینکه،این بیت ازغزل نیز،به لطف  زبانِ شیرین شاعر، دارای ِ "آنی" دلچسب شده است.
یکی دیگراز رازهای ماندگاری غزلیات حافظ، و دلنشین بودن آنها، همین داشتن "آن"های ِفراوان است."آن"هایی که دربیت بیتِ غزلها موج می زند وشاعر رااز سایرِ شعرای غزلسرای طرازاوّلِ درهمه ی دورانهامتمایزمی سازد.   
شاهد آن نیست که موییّ ومیانی دارد
بـنـده‌ی ِ طلعـتِ آن باش که "آنی" دارد.


یادباد آن کو به قصد خون ما 
زلف رابشکست وپیمان نیزهم 
 "یاد باد" : یادش به خیر باد 
"قصد" : نیّت 
زلف شکستن: استعاره ازآرایش کردن زلف وآراسته شدن.
"پـیـمـان" : مـیـثـاق بستـن ، شـرط گذاشتـن، عهد، "اندازه کردن" و "انـدازه گرفتـن" پـیـمـان با پـیمـانـه هم ارتباط دارد.
 "پـیمانه" به معنی "کـیـل" و مقدار معـینی از چیزی است.مقیاسی برای حجم، ظرفِ شراب که اندازه و مقداری از شراب را برای نوشیدن در خود جای می‌دهد.بنابراین پیمان شکستن به معنای پیمانه شکستن نیزهم هست.
کسی که پیمانه ی شراب را می شکند، یعنی همه چیز را زیرپامی نهد ودرهم می شکند استعاره ازغرور وتکبّر وخودخواهی نیزهم هست.
معشوق دراینجا زلف خویش را آنچنان دلبرانه وهوسناک،آراسته وآرایش کرده،سر زلف راشکسته، که هرکه ببیند دل ازکف داده وجانش ازشدّت ِ اشتیاق برلب می رسد،به اصطلاح امروزی، ازشوق می میرد. معشوق هیچ فکر عاشقان رانکرده وبا خودنیاندیشیده که اگرعاشقان مرا اینچنین هوس انگیز ببینندچه خاکی برسرکنند.اوبه فکر خویش است وبرایش مهم نیست که چه برسرعاشقان خواهدآمد.
مـعنی بیت : یـادش به خیـر ،یادش گرامی باد آن کسی که او به قصدِ کشتـن ِمـا ؛به قصدِ دلبری و دل ستاندن ازما، زلفِ خودراچنان هوس انگیز آراست وبرشکست  که جان ما ازبی تابی برلب رسید،قرارنبودچنین سنگین دل باشد. عهد وپیمانِ خویش رازیرپای غرور وکِبرو ناز شکست.
امّاببینیم شاعر ازکدام عهد وپیمان سخن می گوید.؟
آری همان عهدوپیمانی که درازل بین ما ومحبوب ازلی بسته شده بود وقراربود مانیزمثل ملایک همیشه در بهشت جواراوساکن باشیم ماخطا کردیم واومارا عذابی سخت داد وازروی خشم همه چیزرادرهم شکست.
چنانکه ازغزلیاتِ عرفانی حضرت حافظ استنباط می شود،درنظرگاهِ حافظ،درازل همان زمانِ بی آغاز، صفات وزیباییهای بی پایانِ خداوند مستور وپوشیده مانده بود،اراده کرد به تجلّی درآید وزیباییهایِ نهفته ی خویش را برمَلاسازد تا همگان فیض گیرندو دربیکرانه یِ لذّت غوطه ور شوند. "درازل پرتوِ حُسنش زتجلّی دم زد".امّا ملایک و فرشتگان وسایر ساکنان بارگاهِ کبریایی، هیچ یک قابلیّت عشق ورزی نداشتند."جلوه ای کرد رُخش دیدملک عشق نداشت".
خداوندمعشوقی مشتاق  بود مشتاق عشق ورزی عاشقان.اگرمعشوق عاشق نداشته باشد معشوق بودن او به چه دردی می خورد!؟ عاشق است که بازار ِدلبری را گرم می کند وحشی بافقی این داستان رابسیار زیبا بیان کرده است:
دوستان شرح پریشانی من گوش کنید
داستان غم پنهانی من گوش کنید
قصه ی بی سر و سامانی من گوش کنید
گفت وگوی من و حیرانی من گوش کنید
شرح ِاین آتش جان سوز نگفتن تا کی؟
سوختم سوختم این راز نهفتن تا کی؟
روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم
ساکن کوی بت  عربده‌جویی بودیم
عقل و دین باخته، دیوانهٔ رویی بودیم
بسته یِ سلسله ی سلسله مویی بودیم
کس در آن سلسله غیر از من و دل بند نبود
یک گرفتار از این جمله که هستند نبود
این همه مشتری و گرمی بازار نداشت
یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت
اول آن کس که خریدار شدش من بودم
باعث گرمی بازار شدش من بودم
عشق من شد سبب خوبی و رعنایی او
داد رسوایی ِ من شهرتِ زیبایی او
بس که دادم همه جا شرح دلارایی او
شهر پرگشت ز غوغای تماشایی او
این زمان عاشق سرگشته فراوان دارد
کی سر ِ برگِ من بی سر و سامان دارد
عاشق است که معشوق را برجسته کرده وبرقُلّه ی غرور وکِبر وناز می نشاند. درست است که عاشق نیازمند معشوق است،لیکن معشوق نیز اشتیاق دارد که عاشقان ِ سینه چاک داشته باشد وجلوه گریِ اودیده شود. "مابه اومحتاج بودیم او به مامشتاق بود."
خداوند انسان راخلق کرد وازروح ِ قُدسیِ خویش درکالبد ِآن دمید، انسان اشرفِ مخلوقات شد...انسان چشم گشود واوّلین چیزی که مشاهده کرد سیمای ِ آن ساقی ِ سیمین تن ِ سینه چاک بود،آشفته مویِ وخوی کرده وغزلخوان وصُراحی دردست.....
روی ِ خوبت آیتی ازلطف برما کشف کرد/زان سبب جزلطف وخوبی نیست درتفسیر ما.
ماهمانجا ازجام ِ دوست باده ای سرکشیدیم ومست شدیم.چنین که حافظِ مامست ِ باده یِ اَزل است/به هیچ روی نخواهند یافت هشیارش.
ازهمین روست که میلِ به مستی درانسانها ازبین نمی رود.انسان به  جستجوی ِهمان مستیست که سراغ ِ شراب وباده وهرچیزدیگرمی رودتا دوباره آن ازخودبیخودی را تجربه کند.
ما دراَزل، گوشمان بایک موسیقی دل نواز صدای پرندگان بهشتی ،جریان آب نهرها و صدای آبشارها ،سرود برگ‌ها و رقصِ درختان آشناشده ، وازهمین روست هنوز هم به امید ِشنیدن ِ دوباره ی آن نواهای آسمانی، ازموسیقی لذت می بریم ویاهرکودکی حتّا برای اولین بارکه موسیقی می شنودبه وَجدوشعف می آید.....
 دردِ حافظ که دردِ همه ی ماست همین است،ما تمایل داریم وانتظارداشتیم همان روال ادامه پیدا کند،امّاچنین نشد! ...........حالاداستانهایی که هرمذهب برای خودش ساخته وپرداخته نموده بماند به هردلیل ما موردِ غضب گرفته وبهشتِ وصال را ازکف داده ایم!
  به بهانه یِ چیده شدن ِ یک سیب یاگندم یاهرمیوه یِ دیگری ،دوست مارا ازپیش ِ خود رانده وما درهجران به سرمی بریم. ماهرچه زاری کردیم، اشگ ریختیم او توّجهی به ما نکرداو تصمیم بررانده شدنِ ما گرفت.همان روز بود که پیمانه یِ عشرت شاهانه ی مارا درهم شکست به  همان سیاق که زلفِ خودرا باکِبرو نازبیاراست وچلیپا را برشکست.
امّا نومید نیز نتوان بود،اومارافراموش نخواهد کرد. نسیم ِروح نوازلطفِ بیکران ِ او بی وقفه ازچین وشکن ِ زلفش می وزد ودلهای بیتاب وبیقرارماراآرام می سازد.
چوبَرشکست صبا زلفِ عنبرافشانش
به هرشکسته که پیوست تازه شدجانش


دوستان درپـرده می‌گـویم سخن 
گـفته خواهدشد به‌دستان نیزهم 
در پـرده سخن گفتن" کنایه از "رمـز آلود سخن گفتن"است. 
پـرده" معانیِ متفاوتی دارد : 1- حجاب ، مانع  2- پارچه‌ای که پشت پنجره از ورود نور جلوگیری می‌کند . ۳- در سینما جایی که فیلم روی آن نمایش داده می‌شود. 4- در تئاتر و سینما به معنی سکانس . 5- در موسیقی هم به معنی نغمه و آهنگ است و هم به معنی گام ، مقام یا فاصله‌های بین نت ها . 6- در نـقـّالی به معنی نقاشی است و نـقـّالی را پـرده خوانی هم می‌گویند . 7- نغمه ، سرود . ۸- آبرو وحیثیت.
به دَستان: 
الف : در داستانها ،درافسانه ها
ب :با  آواز ، با نغمه و آهنگ، با آهنگ موسیقی و بی پروا اعلام اشتن.
در مصرع اوّل داستان را در پرده و پوشیده می گوید و در مصرع دوم بی پَروا و باساز ودُهل.
مـعـنـی بـیـت : ای همراهان وای همدلان، من حرفم را بااشاره وکنایه ورمزآلود گفتم ( به جهتِ اینکه درشرایطِ سخت سیاسی-اجتماعی بسرمی بریم ونمی توانم آزادانه آنچه راکه دلم هست بگویم)امّامطمئن هستم که درآینده،سخنان من واشعار من با موسیقی وساز وآواز گفته خواهدشد ومطربان وخوانندگان باصدای خوش این غزلهای ناب را که هرکدام یک بیت الغزل معرفت هستند ، دردستگاههای گوناگون موسیقی  خواهند خواند .
گویی که حافظ نیک می دانست که درآینده، چگونه نوازندگان وخوانندگان درخواندن ِ اشعار اوازهمدیگرپیشی خواهندجست واشعار او انتخابِ اوّل ِ آنها خواهدبود.
ظاهراً خودِ حافظ نیز دستی برآتش خوانندگی داشته وازنعمت ِ داشتن صدای ِ خوش بهره مند بوده است.
دلم ازپرده بشدحافظِ خوش لهجه کجاست؟
تا به قول وغزلش نَشوونمایی بکنیم 


چون سرآمد دولت شبهای وصل 
بـگـذرد ایـّام هـجـران نیز هم 
تمام ابیات این غزل نغز وزیبا، اثرات درمانی دارند. کمترکسی پیدا می شود که دراوج ناامیدی ویاس ودرماندگی، این بیت را زیرلب زمزمه کند ودوباره جانی تازه نگیرد. اگرازاین زاویه به اشعارگهربارآنحضرت نگاه کنیم، براستی که تمام ابیات دیوان او بیت الغزل معرفت وآگاهی هستند وبسان نسخه ای اعجازآمیز برای لحظه لحظه های زندگانی ودردهای آدمیان دارویی شفابخش تجویزمی کنند. بی سبب نیست که هرکسی گاه وبیگاه ازسر خوشی وناخوشی دستی به دیوانش می برند وفالی می زنند وشگفتا که همگان نیزجوابی درخور دریافت می کنند.
"دولت" : نیک بختی ، سعادت 
همانگونه که شادی وخوشی ِشبهای وصل به آخر رسید وتمام شد، بی تردیدروزهای هجران هم به پایان خواهد رسید. زمان هرگزمتوقّف نبوده ونخواهد شد.هم روزهای شادمانی درگذرند وهم روزهای سخت واندوهبارپایدارنیستند، بنابر این بهتر این است که انسان درگذر ِ زمان ،توانایی ِ هماهنگ شدن باوقایع ِ پیرامونی راداشته باشد ودرزیرِ بارمشکلات زندگانی،خم به ابرو نیاورد.
بـیـن : "شب ها" و "ایـّام" به معنی روزها و همچنیـن بیـن : "وصـل" و "هجران" آرایه یِ "تضـاد" بر قرار است. 
پنج روزی که دراین مرحله مُهلت داری
خوش بیاسای زمانی که زمان این همه نیست. 


هردوعالَم یک فروغ روی اوست 
گـفـتمت پـیدا وپنهان نیز هم 
فـروغ : اشـعـه ، پـرتـو 
 هردو عالم ،هم این دنیا وهم آخرت ، یک پرتو از روی ِ فروزنده یِ دوست است؛ این نکته راهم آشکار و هم محرمانه به تو گفتم.
این مطلبی که حافظ با این علاقمندی واشتیاق، هم آشکارا وهم باکنایه واشاره می گوید،سنگ بنای اعتقاداتِ اوست. حافظ جهان بینی خاص ومنحصربفردی دارد وبه خداوند، بندگی و جهانِ پیرامونی از زاویه ی خاصی می نگرد. درچشم اوخدا معشوقی زیباروی،دلسِتاننده وملیح ونازنین می بیند وهمه یِ کائنات راپرتوی از روی ِ دلربای او می داند. حافظ سعادتمندی و رستگاری را درعشق ورزی به این معشوق ِ بی همتادانسته وبهترین طریق ِ عبادت وبندگی را درعاشقی ودلدادگی می بیند. 
گفتم که نوش لَعلت مارابه آرزو کُشت
گفتا توبندگی کن کوبنده پرور آید


اعـتمادی نیست بـر کـار جهان 
بلکه بـر گـردون گَردان نیـزهم 
"جهـان" : دو معنا دارد : الف : دنیا   ب : اسم فاعل از مصدر "جـَهـیـدن" به معنی جَهنده ، متحرّک ، هستی را به این جهت که در حال چرخیدن و حرکت است ؛ جهان گفته‌انـد. در این جا منظور ازجهان ، روزگاراست.
"گـردون" : آسـمـان ، فلک
"گـردان" : گـَردنـده ، چرخـان و چَرخنـده .
معنی بیت: روزگار بسیارناپایداراست ، بر اوضاع و احوال زندگانی هیچ اعتمادی نیست، ازاینکه فردا روزگارچه بازی خواهدکردهیچ کس هیچ چیزنمی داند گاهی جَنگ و جدال است،گاهی صلح و خوشی، هیچ اعتبار وتضمینی برای حتّایک لحظه نیست.
قدیمیان معتقدبودندکه نحوه ی چرخش ستارگان وقرارگرفتن آنها درموقعیتی خاص، در چگونگی احوالات روزگار وآدمیان تاثیر مستقیم دارد.درمصرع دوّم اشاره به این مطلب هست وتاکیدی بربی اعتمادی به تاثیر نحوه ی چرخش آنها.
حتّا بر گردش ستارگان و تٲثیر آنها در زندگی ما هم هیچ اعتمادی نیست وهمه چیز ناپایدار ودر تغییراست. بعضی معتقدند آنچنان همه چیز بی وقفه دستخوش تغییرهستند که دریک رودخانه ،بیش ازیک بارنمی توان شناکرد.بعضی نیز پارا فراترنهاده وبراین باورند که دریک رودخانه حتّا یک بارنیز نمی توان شناکرد! چون همان لحظه که یک پای خویش را دررودخانه وارد می کنیم وضعیت ازهرلحاظ(جریان آب، سرعت، دما،هواو زمان و.....) تغییرمی کند و زمانی که پای دوم را واردکردیم این رودخانه دچار ِ دگرگونی شده ودقیقن همان رودخانه نیست که یک پای ما دردرون آن قراردارد!
بعضی ازنظریه پردازان پاراازاین هم فراتر گذاشته ومعتقدهستندهمه چیز بلا استثنا درتغییر و دگرگونیست وهیچ ثباتی برهیچ چیز حاکم نیست به گونه ای که به استنادهمین نظریه، حتّا خودِ این نظریه که (همه چیز درتغییراست) ثبات ندارد وتغییربه قدری فراشمول است که شاملِ خودِ این نظریه نیزمی شود!
فی الجمله اعتمادنیست برثبات ِ دَهر
کاین کارخانه ایست که تغییرمی کنند.
 معلوم می شود که حافظ درآن زمان علاوه بردانش ادبی، تاچه حد برسایر ِعلوم ازجمله نجوم ،طب ،فقه ،فلسفه ومنطق نیزهم احاطه داشته است.


عـاشق ازقاضـی نترسدمِی بیار 
بلکه از یـَرغوی دیوان نیز هـم 
عاشق ازهیچ چیز هراس ندارد. عاشق نه تنهااز قاضی نمی ترسد بلکه از محاکمه و بازجوییِ پادشاه نیز پروایی به دل ندارد.
 "یـرغـو" : واژه‌ای مغولی است که به چند معنا آمده است : 
الف : عوارضی که برای رسیدگی بـه جرائـم گرفته می‌شده   
ب : سیاست (تنبیـه)   
ج :  بازرسی  
 د :  مجلس ِ محاکمه 
"دیـوان" : دستگاه حکومتی ، اداره ، دربـار پادشاهان بخشی به نام دیـوان داشتند .
معنیی بیت : ای ساقی شراب بیاور   عاشق نه فقط از قاضی ‌تـرسی ندارد از محاکمه و تـنـبـیـهِ حـکـومـتی نیزهیچ واهمه ای ندارد.
عاشق دو دست ازجان شسته وازهیچ خطری باکی ندارد.ساقی به کار خود برس وشراب بیاور.
هزاردشمنم اَرمی کنند قصد هلاک
گرَم تودوستی ازدشمنان ندارم باک


مُحتسب داند که حافظ عاشقست
وآصفِ  مُلکِ  سلیمان نیز هم  
"مـُحتسـِب" : مـأمـور اجرای احکام شرع ، مأمور امر به معروف و نهی از منکر. منظور از "محتسب" دربعضی ازاشعار "حـافـظ" ، "امیر مبارز الدین" است که بـر شرابخـواران سخت می‌گـرفتـه و تعصّب به خرج می‌داده هرچندکه خود درجوانی به شرابـخـواری  وفسق وفجورشهرت داشت . 

"آصف": "آصف بن برخیا" وزیر و مشاور "حضرت سلیمان" بود.
حافظ با "جلال الدین تورانـشاه" که وزیری لایق، با کفایت و ادب پـروردر زمان حکومت "شاه شجاع" بود رابطه ی دوستی ِ صمیمانه ای داشت.ازاین جهت که وی فردی مدیر ومدّبروخوشنام بوده حضرت حافظ  ازاو باعنوان ِ آصف دوران وآصف ثانی نام برده وبه نیکی یادکرده است.
"مـُلـک سلیمان" : استعاره از فـارس و شیـراز است 
این بیت در ادامه‌ی بیت قبل است که "عاشق از قاضی و یرغوی دیوان نمی‌ترسد"
معنی بـیـت : مـأمـور امـر به معروف و نهی از منکرنیک می‌داند که حـافـظ عاشق است ، همچنین وزیـر پـادشـاه هم این موضوع رامی‌دانـد یعنی من آشکارا عاشقی می کنم وترسی ازحکومت و سایرین نیز ندارم عاشقی پیشه ی من است.
فاش می گویم وازگفته ی خود دلشادم
بنده ی عشقم و هردو جهان آزادم

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۹۹/۰۹/۲۷
  • ۴۲۷ نمایش
  • رضا ساقی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی