چِـل سـال بـیـش رفت کـه مـن لاف میزنـم


چِل سال بیش رفت که من لاف میزنم
کـز چـاکـران پـیـر مـغـان کـمـتـریـن منم
"لاف زدن" : ادّعای بیهوده کردن ، خودستایی کردن
"پـیـر مغان" : پـیـرِ می فروش و راهنمایِ خیالیِ حافظ، در اصطلاحِ عرفانی ، پـیــر و مرشدِ کامل ، قطب و مرادِ مریـدان که از مسایلی باخبر است که دیگران از آنها بی خبرنـد. .....
"پیرمغان" یکی ازکلیدی ترین واژه های دیوان حافظ است. آشنایی بیشتربااین واژه مارابه جهان بینی حافظانه نزدیکترمی کند. "مغان" در اصل قبیله ای از قوم ماد بودند که مقام روحانیت منحصراً به آنان تعلّق داشت . آنگاه که آیینِ زرتشت بر نواحی غرب و جنوب ایران یعنی ماد و پارس مستولی شد "مغان" پیشوایان دیانت جدید شدند. در کتاب اوستا نام طبقه ٔ روحانی را به همان عنوان قدیمی که داشته اند یعنی آترون می بینیم اما در عهد اشکانیان و ساسانیان معمولاً این طایفه را"مغان" می خوانده اند. فردوسی: برفتندتُرکان زپیش مغان کشیدندلشکر سوی دامغان فرّخی : پیش دو دستِ او سجود کنند چون مغان پیش آذر خرداد. خاقانی سفرکعبه به صد جهد برآوردم ورفت سفر کوی مغان است دگر بار مرا نظامی: برآمد ناگه آن مرغ فسون ساز به آیین مغان بنمود پرواز مولوی: رو بتابید از زر و گفت ای مغان تا نیاریدم ابوبکر ازمغان در خانقه نگنجد اسرار عشق و مستی جام می مغانه هم با مغان توان زد. حافظ بیشترازهمه درکوی مغان پرسه زده وازهمه بیشتر به "پیرمغان" ارادت دارد! امّاچرا؟ شاید به این سبب بوده باشد که حافظ پیش ازآنکه به مذهب بیاندیشد به فرهنگِ کهن ایرانی ومیراث نیاکانمان می اندیشیده وازشدّتِ علاقه وارادت به حضرت زرتشت به این نگرش رسیده باشد. به باغ تازه کن آئین دین زرتشتی کنون که لاله برافروخت آتش نمرود
احترام وارادتِ خاصّی که ازجانبِ حافظ به زرتشت دیده می شود به سبب این نیست که حافظ به مذهبِ اوگرایش داشته! چراکه حافظ اصلاً درچارچوبِ مذهب نمی گنجد واندیشه های اوفراتر ازهرمذهب وهرمسلک است. بنظرچنین می رسد که احترام وارادتِ قلبیِ پایان ناپذیراو،ریشه دراندیشه های نابِ زرتشت، افکار نیک، پندارنیک، کردارنیک و پیرامون مهرورزی وعشق وصلح دوستی داشته باشد. درخراباتِ مغان نورخدا می بینم این عجب بین که چه نوری زکجا می بینم! نزدیکی افکار خواجه با افکارزرتشت وحس وطن دوستیِ فوق العاده نیزدلیلی مضاعف شده تا آتش این ارادت همچنان درسینه ی شعله ور وفروزان بماند. ازآن به دیرمغانم عزیزمی دارند که آتش که نمیردهمیشه دردل ماست یا: آن روزبردلم درمعنی گشوده شد کزساکنان درگهِ پیرمغان شدم ضمن آنکه علاقه ی حافظ به شراب خواری وآزاد بودنِ شرابخواری درمذهبِ زرتشت را نیزنباید ازنظرپنهان داشت. گفتم شراب وخرقه نه آئین مذهب است گفت این عمل به مذهب پیرمغان کنند. یا: مریدِ پیرمغانم زمن مرنج ای شیخ چراکه وعده توکردیُّ اوبجاآورد! بنابراین "پیرمغان" ارجاع مخاطبین به فرهنگ کهن،باورهای قبل ازحمله ی اعراب به ایران وتاکید وبرجسته سازی اندیشه های ناب زرتشت است.
معنـیِ بـیت : بیش از چهل سال است که من به دروغ ادّعـا میکنم{نوعی شکسته نفسیست} که از کوچکتـرین خدمـتـگـزارانِ پیرِمغان هستم،درحالی که نمی توانم(بنابه دلایل سیاسی اجتماعی)اعمال ورفتارم رامطابقِ خواستِ اوتطبیق دهم .
گرم نه پیرِمغان دربه روی بگشاید
کدام در بزنم چاره ازکجا جویم ؟
هـر گز به یـُـمـنِ عـاطفتِ پـیر می فـروش
سـاغـر تـُهــی نـشـد ز مـیِ صـافِ روشنم
"یـُمـن" : مبارکی ، برکت
"پیـرِ می فروش" : همان پیرمغان است
معنایِ سطحیِ این بیت نیز اشاره به مجازبودنِ شرابخواری درمذهبِ زرتشت دارد:
به لطف ومرحمتِ پیرِ می فروش(حضرت زرتشت) ساغر وپیمانه یِ من هرگز ازشرابِ صاف وناب خالی نگردید.
امِا ازنظرگاهِ عرفانی "ساغـر" دراینجا کنایه از دلِ شاعراست که همواره به برکتِ عنایاتِ پیرِ خیالی، از شرابِ آگاهی بخش خالی نبوده وتاریکیهایِ دل وجانش را روشن نموده است.
معنی بیت:
به میمنتِ راهنمایی هایِ روشنگرانه وانسانساز آنحضرت فرزانه ی بی مثال ومحبت هایِ بیدریغِ او هیچگاه دل من از معرفت و حقیقتِ حق تعالی خالی نشده است.
به جانِ پیرِ خرابات وحقِ صحبتِ او
که نیست درسرِ من جزهوایِ خدمتِ او
چراغِ صاعقه یِ آن صحاب روشن باد
که زد به خرمنِ ما آتشِ محبّتِ او
ازجاهِ عـشـق ودولـت رندانِ پـاکبــاز
پـیوسته صدرمـِصطبه هابُوَدمَسـکنم
"جـاه" : جایـگاه ، مقام و مرتبه
"دولت" : اقبال ، سعادت و نیکبختی
"پـاکـبـاز" : پاک باخته،و به کسی گفته میشود که تمام دار و نـدارش را یکباره ببازد ، در اصطلاح عرفان ؛ به سالکی گفته میشود که همهیِ هستیاش را فدای معشوق کند .
"مـِـصـطـَبه" : سـکـو ، تختـگاه ، در میکده ها و قهوه خانه های قـدیـم سکو هایی میساختند و روی آن را برای نشستنِ میگساران و مشتری ها فرش میکردند مثل قهوهخانه های سنّتی امـروز ، بعضی از این سکوها و تختــها بلندتر و جایـگـاهِ افراد خاص و پهلوانان بـوده که به آن "صـدر مـِصطبه" میگفتهاند .
"مـیـکـده" در اصطلاح عرفان ؛ محلِّ راز و نیازِ سالکان طریق معرفت و محفل و مجلسِ رندانِ عارف است .
معنی بیت:
درسایه یِ مقامِ والایِ عاشقی که بدست آورده ام و به لطف وبرکتِ همراهی،همدلی وهمنواییِ رنـدانِ پاکباخته، همیشه در میکدهیِ معرفت جایگاهِ مخصوص و مرتبهیِ بالایی داشتهام .
به صدرِ مَصطبه ام می نشانداکنون دوست
گدایِ شهرنگه کن که میرِ مجلس شد.
درشـأنِ مـن بـه دُرد کـشی ظـَنِّ بد مـَبـَـر
کــآلـوده گـشـت جـامـه ولی پـاکـدامـنـم
"شأن" : قـدر و مرتبه
"دُرد کشی" : شرابخواری ، "شراب را تا ته و با دُرد سر کشیدن"
دُردکشان همان رندانِ پاکباخته ای بودندکه هرچه داشتندهزینهی شراب می کردند و دیگر پـولی برایشان باقی نمی ماند وازهمین رودر میکده ها پرسه می زدند و دُردِ تهِ جام ها را جمع میکردند ومی نوشیدند.
ظـَنِّ بدمبر : حدس و گـمـانِ بدمکن ،
معنی بیت:
به شرابخواریِ من وطرزِ اندیشه وجهان بینیِ من گمانِ بـدمـبـر،من رندم ،شایدظاهرآلوده وگناهکاری داشته باشم لیکن باطنِ پاکی دارم.من سالکِ راهِ عشقم وهرچه که پیرمغان فرمایدآن کنم وازسرزنشِ دیگران نیندیشم:
گفتم شراب وخرقه نه آیین مذهب است
گفت این عمل به مذهبِ پیرمغان کنند.
به می سجاده رنگین کن گرت پیرمغان گوید
که سالک بی خبرنبودزِ راه ورسمِ منزلها
شهبازِدست پادشهم این چه حالتست؟!
کــز یـاد بـردهانـد هــوایِ نشیمنـم
"شـهـبـاز" : بـازِسفید ، (عقاب) پرنده ی شکاری
"پادشاه" : استعاره از پیرمغان است ،
در قدیم پادشاهان ، شهباز را دست آموز و برای شکار تربیت میکردند ، روی مچ دست چپ پاشاه دستبندی چرمی میبستند که نـشیـمنگاهِ شهباز بـود.
معنی بیت:
من درنزدِ پیرِمغان جایگاهِ ویژه ای داشتم،نمی دانم چرااینگونه رقم خورد....؟ این چه وضعیتی است که پیش آمده وتـمـایـل و آرزویِ رسیدن به نشمینگاه اصلی و مسکنِ مألوف را از یـادم بردهاند؟ .
"دست پادشاه" کنایه از نزدیک بودن،همدم وهمنفس بودن باپیرِمغان است.
حافظ جنابِ پیرمغان جایِ دولتست
من ترکِ خاکبوسیِ این درنمی کنم
حـیف است بلبلی چومن اکنون دراین قفس
بااین لـسـان عَذب که خامُش چوسـوسـم
"حیف" : ستم ، افسوس
"لسان عذب" : زبان فصیح و شیرین
"سـوسـن" : نام گل است ، چون پنج کاسبرگ و پنج گلبرگ دارد و کاسبرگها به رنگ گلبرگ هستند به گل "ده زبان" نیزمشهور شده است
معنی بیت:
بسی مایهیِ ستم و جفاست که شاعرِ شیرین زبانی همچون من در این شرایط{وضعیّتِ بیتِ قبل}قرارگرفته ام.
گویی که بلبلی رادرقفس زندانی کرده باشندواجازه یِ آوازخوانی راازوبگیرند. سوسن نیزبااینکه ده زبان دارد خاموش است وقادربه بیانِ احساساتِ درونیِ خویش نیست من هم ناگزیرم ساکت باشم ونمی توانم آنچه راکه دردل دارم واضح بیان کنم.
دراین غوغاکه کس کس رانپرسد
من ازپیرِ مغان منّت پذیرم
آب وهوای فـارس عـجـب سـِفلـه پرور سـت
کو همرهی ؟کـه خـیمه از ایـن خاک بر کنم
"سـِـفـلـه" : لـئـیـم ، پست و فرومایه
"خیمه برکندن" : کوچ کردن و سفر کردن همراه بادل کندن است.
شاعر ازشرایطِ حاکم برشهرِخویش و اوضاع و احوالِ جامعه، دلشکسته ودلگیراست،به حدّی که قصد دارد با همسفری همدل وهمفکر،مهاجرت کرده ودرجایِ دیگری رَحلِ اقامت بیافکند.
معنی بیت:
اوضاعِ فارس به کامِ فرومایگان است کجاست همسفرِ هم رأیی که باهمراهیِ او از این دیار کوچ کـنـم .
دولتِ پیرِ مغان بادکه باقی سهلست
دیگری گوبرو ونامِ من ازیادببر
حـافظ به زیر خرقه قدح تابه کی کشـی؟!
در بـزم خـواجـه پـرده ز کـارت بـر افـکـنم
"قدح کشیدن به زیر خرقه" : جام وظرفِ شراب حمل کردنِ پنهانی تحتِ پوششِ خرقه
میدانیم که خرقهیِ زهدکه اسباب ووسیله یِ ریاوتظاهربوده، درنظرگاهِ حافظ بسیار ننگ آور و کثیف است .دراینجا خطاب به خودش میفرماید:
معنی بیت:
ای حافظ تاکی به زیرِ خرقه،پنهانی شراب حمل می کنی؟ این کارننگ است،پلیدیست وشیوه یِ شیّادان است.به عبارتی به دَر میگویـد تا دیـوار بشنود .
از طرفی دیگرمیخواهدبـگـویـد که درشرایطِ اختناق و خفقانی که حـکـومتِ وقت ایجاد کرده، ناگزیرم برخلافِ میلِ قلبی،من نیز همانندِ ریاکاران وسالوسان،ظرفِ شراب را زیر خرقه پنهان کنم{ریاکاری کنم وعقایدم را نتوانم ابرازکنم}
"خواجه" : "خواجه جلال الـدین تـورانـشاه" از وزرایِ شاه شجاع و از ممدوحانِ حافظ است و حافـظ بسیار به او علاقهمند بوده است
"پـرده بر افکندن" : افشاگری و رسوا کردن است .
خودراتهدیدبه افشاگری کرده ومی گوید:
اینبار دربزمِ خواجه تورانشاه،همانندِ گذشته پرده پوشی وپنهانکاری نخواهم کرد.بی ریاابرازعقیده خواهم نمود وضمنِ پوزش ازپیرِمغان ازسرزنشِ دیگران اِبایی نخواهم داشت.
پیرِمغان زِتوبه یِ ماگرملول شد
گوباده صاف کن که به عذرایستاده ایم.
تورانشـهِ خجـسته که در"مـنْ یـَزید" فضل
شـد مـنـّت مـَـواهـِـب او طــــوق گــردنــم
"مـَنْ یـَزیـد" : مخفّفِ "هـَلْ مـَن یـَزیدُ"است { آیا کسی هست که برقیمتِ پیشنهادی بیافزاید؟} این عبارت در مـزایـده وحراجِ یک کالا به کار می رود.
"فـضـل" : دانش ،برتری ، شایستگی ، احسان ، لطف
"مـِنـَّت" : احسان ، نیـکی کردن
"مـواهـب" : جمع موهبت به معنیِ عطا و بخشش
"طوق گردن شدن" : مـدیـون شدن ،زیربارِ دِینِ کسی قرارگرفتن وبدهکاراوشدن
معنی بیت:
از آنجا که تـورانـشـاهِ فرخنده پی وسعادتمند، در احسان کردن و بخشش همیشه دستان گشاده ای دارد وازهمگان دراینکاربرتر است و نیزبرای دانش و معرفت ارزشِ بیشتری قائـل میشود، با لطف و عنایاتی که درحقِ من کرده ، مرا مطیع و فرمانبرِ خودش کرده است.
خوشم آمدکه سحرخسروِخاورمی گفت
باهمه پادشهی بنده یِ تورانشاهم
- ۹۹/۰۹/۲۸
- ۴۵۷ نمایش



