خیزتاازدرمیخانه گشادی طلبیم
خیزتاازدرمیخانه گشادی طلبیم
به ره دوست نشینیم ومرادی طلبیم
«میخانه ومیکده» درفرهنگِ حافظانه، معناهای متفاوت ومتضادی دارد. یکی به معنی میخانه ی مجازی که درآنجاشراب وباده انگوری عرضه میگردد ودومی میکده ی حقیقی یامیکده ی عشقست که شرابهای متنوع ومختلفی دارداما مایه ی اصلیِ همه ی آنها باده ی اَزَلیست.
باده ی ازلی همان باده ی هستیست که به اراده خداوند به عمل آمده، ازهمیشه تاهمیشه بوده وخواهدبود وبه رایگان دردسترس همگان قراردارد. حیوانات، درختان، رودخانه هاوتمام ستاره هاوسیاره ها ازاین باده مسرور و درحال رقص وآوازهستند. فقط انسان است که ازاین موهبت غافل مانده وبرای تامین سرمستی خود متوسل به باده های دست ساز خودشده است.
میکده ی عشق برخلاف میکده هایی که به دست انسان ساخته شده ساختمان وبنای مشخصی نداردو درتمام کائنات گسترده وبرقرار هست. این میخانه درهرجایی که زندگی؛ عشق ومحبت ونورجاری شده باشد دردسترس هست وهرکسی می تواند برحسب درک وفهم ونیازمندی خود،ازآن بهره مند گردد.
گشادی طلبیم : فراخی و وسعت رزق وروزی بطلبیم. دراینجا گشایش درکارعاشقی وهموارشدن مسیروصال.
مُرادی طلبیم : خواسته وآرزویی رابطلبیم.
معنی بیت : خطاب به دل خویش:
حال که گره درکارمان افتاده ودرتنگنای فراق ودوری گرفتارشده ایم برخیز تا روی به کوی میخانه کرده وازاین مکان مقدس، فراخی ووسعتِ روزی (دیداردوست ووصلت او) بطلبیم. برخیزتاخودرابه گذرگاه دوست رسانده وازدوست؛ درخواست آرزویی بکنیم تاگره ازکارمان بازشود و گشایش ورونق وکامروایی نصیبمان گردد.
گرچه افتاد ززلفش گرهی درکارم
همچنان چشم گشادازکرمش می دارم.
زاد ِ راه حرم وصل نداریم مگر
به گدایی زدرمیکده زادی طلبیم
زاد راه: توشه وآذوقه ای که درراه سفربه جایی مصرف کنند.
حرم وصل : منزل دوست یاجایی که درآنجا به دیداردوست نایل گردند
مگر : شاید
گدایی: نیازمندی، اظهارنیازوطلب خواسته ازکسی یاجایی
زادی طلبیم: توشه ی راه وآذوقه ای درخواست کنیم.
معنی بیت: برای سفربه سرمنزل دوست، هیچ ره توشه ای نداریم خیزتا برای عرض نیازمندی به درگاه میکده برویم تاشاید درخواستمان اجابت شد.
صدالبته که منظورحضرت حافظ اززادراه وره توشه، خوردوخوراک وآب وغذانیست بلکه منظور اراده وهمت وچالاکیست که بتوان برتنبلی ونفس فایق آمد وبه راه افتاد. راهی که غایت آن سرمنزل دوست است.
دع التکاسل تنعم فقد جری مثلی
که زاد ِ راهروان چستی است وچالاکی
اشگ آلوده ی ماگرچه روان است ولی
به رسالت سوی اوپاک نهادی طلبیم
اشگِ آلوده: اشگ آلوده بخون، اشکی که ازچشم آلوده به نظربازی وچشم چرانی بیرون آمده وآلوده شده است.
رسالت: پیغامبری، پیام رسانیدن، نامه کتبی، نوشته
پاک نهادی: پاکیزگی ودل پاکی
معنی بیت: اگرچه اشگِ آلوده به خون دل ما همچنان روان است وبه روشنی گویای وضعیت روحی واحوالات درونی ماهست لیکن ازآنجاکه این اشک ازچشمان «آلوده به نظر» خارج شده وآلایش زیادی دارد به حکم آنکه:
«چشم آلوده نظر ازرخ جانان دوراست» این اشگهای ِآلوده برای پیغام رسانیدن به او(دوست) ناکافیست ونامه نوشتن بااین جوهرآلوده تاثیرگذار نخواهدبود.
بیا ازدرگاه میکده، پاک سرشتی درخواست کنیم. برای نوشتن نامه به محضرمقدس دوست، اشک پاک وبی آلایش لازم است که سرچشمه ی آن نهادپاک است وبس.
حافظ نهاد نیک تو کامت برآورد
جانها فدای مردم نیکونهاد باد
لذت داغ غمت بردل ما باد حرام
اگرازجورغم عشق تو؛ دادی طلبیم
دردنیای عشق داغ غم فراق معشوق نیزفرحبخش ومایه ی لذت است وعاشق درهمه حال، چه دروصل باشدچه درهجر، درحالتی ازسروروشعف ونشاط است واین یکی ازعجایب شگفت انگیزعشق است.
معنی بیت: لذت داغ غم عشق توبرکام ما حرام باشد اگر روزی ازجوروجفای غم وغصه ی تو نزد کسی شکایتی کرده ودادخواهی نموده باشم.
گردیگران به عیش وطرب خرمندوشاد
مارا غم نگار بود مایه ی سرور
نقطه ی خال توبرلوح بَصَرنتوان زد
مگرازمردمک دیده مدادی طلبیم
نقطه ی خال: ١ـ خال رخ دوست به نقطه تشبیه شده است 2ـ علامتی سیاه که برروی بعضی حروف الفبا مانند خ گذاشته می شود مانند نقطه ی کلمه ی «خال» 3ـ سیاهی
"خـال" در منظر عارفان وعاشقان ازآن روی مقدس وزیباست که نمادِ "وحدت ذات مطلق ، یـا نـقـطـهی وحـدت که مـبـدأ و منتهای کثرت است" می باشد. خال نشانه ویادآور وحدتِ ظهور صفات وزیبایی های خداوندی و نقطه ی بسیار سرآلود وخیال انگیزاست..
خال دریک رخسارِ زیبا،چنانچه درجای خودنشسته باشدتکمیل کننده ی سایر زیبایی های اعضای رخسارمحبوب وبه نوعی کانون توجهات خواهدبود.
لوح: قطعهای پهن که در مکتبخانهها برروی آن مینوشتند. صفحه
«بصر» گرچه به معنای چشم نیزهست لیکن بیشتر وبه ویژه دراینجا به معنی بینایی وچشم درونیست که مربوط به آگاهی ودرک وبینش هست. آدمی به غیرازدوچشم ظاهری،یک بصیرت درونی نیز دارد وبسیاری ازنادیدنیها ونامرئی ها را ازآنطریق دریافت می نماید
مردمک: سوراخی گرد در مرکز عنبیه که نور از خلال آن وارد عدسی چشم می شود. مردم چشم. مردم دیده
"مـردمک چشم" از عجایب خلقت است مـردمک همه را میبـیـنـد ،ولی خودش رانمیبیند مردمک با همهی کوچکیاش جهانی را در خود جای میدهدوازاین جهت به خال شباهت دارد.خال نیزدنیایی از زیبایی هارادرخودجای داده است. دراغلب غزلها این دواژه درکنارهم نشسته ومفاهیم قابل تامّلی رارقم زده اند.
مدادی: یک مداد. اما دراینجا به این معنی نیست. بلکه به معنای تصویرهست. «مدادی» صفت نسبی هست. تصویر یا مطلبیست که با سیاه قلم ترسیم کرده یا نوشته باشند. دراصل کارمردمک چشم تصویربرداری ازپیرامون وانتقال آن به کارگاه بصری جهت تجزیه وتحلیل ودرک وفهم بیشترآدمیست. مداد به معنای کمک واستمدادنیزهست.
معنی بیت: سیاهی ِخال جادویی رخ تو را برلوح دیده ی جان وچشم درونی نمی توان به همان کیفیتی که هست ثبت کرد. این خال باکیفیتی شگفت آوربررخسار تونشسته ویادآوری هرباره ی آن، به سهولت انجام نمی گیرد ومرامی آزارد. قصد دارم نقشی ازآن سیاهی ِ سحرآمیزبرلوح چشم جان بزنم اماموفق نمی شوم مگراینکه دراین امر، ازمردمان چشم (مردمک چشم) استمداد به طلبیم وازمردمک چشم بخواهیم بانگاه کردنِ؛ تصاویری ازخال رخ زیبای تورادر اختیارمان گذارد تاباتجزیه وتحلیل ِکیفیت خال وکشف اسرارنهفته، درکارگاه بصری درونی، مبدّل به فهم وآگاهی وادراک گردد.
دربرداشتی دیگر اگر «مدادی» رابه معنای مرکّب وسیاهی درنظربگیریم:
سیاهی خال رخ تورانمی توان آنگونه که هست برلوح چشم جان نقش زد مگراینکه از مردمکِ چشم، مدادی( مرکب وسیاهی) بگیریم وبوسیله ی آن، این نقشِ جادویی رابازسازی کنیم. چراکه سیاهی مردمک ِچشم، ازجنس سیاهی خال توست. درحقیقت سیاهی چشم همان عکس خال هست.
سوادلوح بینش راعزیزازبهرآن دارم
که جان رانسخه ای باشد زلوح خال هندویت.
عشوه ای ازلب شیرین تودل خواست به جان
به شکرخنده لبت گفت مزادی طلبیم
عشـوه : نـاز و غـمـزه
"بـهجـان": در اِزای جان ، در مـقـابـل جان ، به قیمت جان
"مـَـزاد" : زیـادت ، بـیـشـتـر
مزادی طلبیم: زیاده ازحد می خواهی
معنی بیت: دلِ عاشق من، از لب تـو نـاز و غـمـزهای (بوسـه ای) را به قیمت جان تـقـاضا کردلب تـوبا لـبـخنـد شـیـریـنـی گـفـت :
نـاز و غـمـزهی مـن خیلی گرانبهاست و بـیـشـتـر از جان قیمت دارد. (در ازای یک غـمـزه، زیـاده تـر از جـان میبایست پرداخت کنی.
جان نقدمحقّراست حافظ
ازبهرنثارخوش نباشد.
تـا بـُـوَد نـسخـهی عـطـری دل سـودا زده را
از خـط غـالیـهسـای تـو سـوادی طـلـبـیـم
"نـسـخـه" : نـوشـتـه ، فهرست نوشتهی دارو
در قـدیـم نـوعی دیـوانـگـی (سـودا زدگی) را بـا عـطـر مداوا میکـردهانـد.
عطری : عطرفروش،عطار
"سـودا زده" : دیـوانـه ، عـاشـق ، مبتلا به بیماری عشق وجنون
"خـط" : ایـهـام دارد : 1- دستخـط ، نـامـه ،درقدیم برای خوش بوشدن نامه به مرکب وجوهر کمی عطراضافه می نمودند.
2- مـوی نرم و لـطیـفِ گرداگردِصورتِ معشوق (مـحـاسـِن) ، مـوی سر (زلف) و مـژه ها و ابروها و موی لـطـیـف صورت که در اثـر تـابش نـور بـه رنـگ های مختلف دیـده میشـود ، در ایـنـجـا سیاه رنـگ دیده شده، چون غـالـیـه سیاه رنگ است . در جایی دیگر ارغـوانی رنـگ دیده شده : «بـُتـی دارم کـه گـِرد گل ز سنبل سایهبان دارد
بـهــار عـارضـش خـطـّی ز خـون ارغــــوان دارد»
وگاهی به رنگ سبز: «سبـزهی خـطّ تـو دیدیم وزبستان بهشت به طلبکاری ایـن مهر گیاه آمـدهایـم»
"غـالـیـه" :
مـخـلـوطی از مُشک و عنبر ، هم مـُشـک و هم عـنـبـر سیـاه رنـگـنـد. غـالـیـه را هم به خاطر خوشبـویی و رنـگ سیاه آن برای رنگ کـردن محاسن و موی سر استفاده میکردند.
"غالیه سای" سـایـنـدهی مشک و عنبر ، غالیه ساز (خوشبـو و مـعـطـّر)
"سـواد" : سیـاهی ، نوشته ، رونـوشت ونسخه
با تـوجـه به معنی دوگانهی "خــط" مصرع دوم هم دو معنا پـیـدا میکـنـد
مـعـنـی اول :
ازآنجایی که توسط عطار وطبیب برای مداوای دل عاشق ومبتلابه بیماری شیدایی، استشمام بوی خوش عطر تجویزمی شود بر همین اساس من نیز بدنبال داروی معطر وموثر برای دل شیدای خودم هستم واز دست نوشته ودست خـطِ عطرآگین تـو رونـوشتی میخواهم تابه واسطه ی استشمام بوی خوش آن مداواگردم.
معنی دوم: ازآنجایی که توسط عطار وطبیب برای مداوای دل عاشق ومبتلابه بیماری شیدایی، استشمام بوی خوش عطر تجویزمی شود بر همین اساس من نیز بدنبال داروی معطر وموثر برای دل شیدای خودم هستم وبسیارامیدوارم ، به موهای لطیف و معطـّر گردارگرد رخسارت و گیسوان مُشک فشانت دسترسی داشته باشم تامگربه واسطه ی این فرصت مبارک ومیمون مداواگردم.
آن غالیه خط گرسوی مانامه نوشتی
گردون ورق هستی ما درننوشتی
چون غمت رانتوان یـافت مگر دردل شاد
مـابه امـّیـد غـمـت خـاطـر شـادی طلبیم
"خاطر شاد" همان دل شاد است.
در ایـن بیت نیز همانند بسیاری ازغرلهای حافظ "پـارادوکس" زیبا وقابل تاملی داریـم : غـم در دل شـاد ؟!!
و ایـن غـم ، همان غـمِ عشق است که پیشتردرباره ی آن سخن گفته شد ؛ درد و غم حاصل ازعشق برای عاشق، مایه ی شادی و نشاط میگردد واصولا عشق جزدردل شادمان متبلورنمی شود. این غـم به غیرازغم واندوه دنیویست وازجنسی دیگراست وفقط کسانی که عشق راتجربه کرده اند ازچندوچون آن باخبرند.
معنی بیت: ازآنجایی که نعمت غم عشق توفقط دردلهای بانشاط وشادمان رشد ونموپیدامی کند مانیزبه این امید که شایستگی دریافت غم عشق توراپیداکرده باشیم خواستارخاطرشاد وبانشاط هستیم وسعی می کنیم دل شادمانی داشته باشیم که غم عشق تورابسوی خودجذب کنیم.
هرچه جزبارغمت بردل مسکین من است
برود ازدل من و ز دل من آن نرود.
بردرمدرسه تاچند نشینی حافظ
خیزتاازدرمیخانه گشادی طلبیم
ای حافظ از مدرسه ودرس ودانش هیچ گشایشی درکارتونخواهدافتاد چرا وقت گرانبهایت رادرراه مدرسه بیهوده تلف می کنی برخیز روی به میخانه کن که تنهاراه نجات وسعادت وکارثواب همین رفتن به میخانه وکسب فضایل اخلاقی وتزکیه ی روح باشراب عشق وباده ی محبت است.
آموزشهایی که درمدرسه دراغلب دوران، ارایه شده براین محوربوده که آدمیان را مطیع ووابسته وخدمتگذاربه منافع دولتها پرورش دهند ومیل به آزادی ورهایی ووارستگی رادرآنهانابودسازند. دولتها وحاکمان جوامع؛بیشتربه برده و سرباز وجنگجو نیازدارند. آزادیخواهان وفرزنگان و آزاداندیشان، همیشه مایه ی دردسروزحمت برای حکومتها بوده ونبایدوجود داشته باشند. حافظ ِ آزاداندیش وآزادیخواه؛ برهمین اساس همواره ازمدرسه بیزاربوده ومیخانه راکه مکانی غیردولتی وآزاداست برمدرسه ترجیح می داد. اونیک می دانست که درمیخانه برخلاف مدرسه؛ می توان زندگی راجشن گرفت ازلحظه لحظه ی زندگی بهره برد چگونه شادمان بودن رافهمید وباوارستگی ازتعلقات دینی ودنیوی به رقص وآواز وعیش وعشرت پرداخت وسرمست ازشوق زندگانی باخلوص نیت به نیایش مشغول شد.به ویژه اگرمیخانه همان میکده ی عشق باشد هم کسب فضایل اخلاقی میسرخواهدبود وهم فرصت عشقبازی وعاشقی وخدمت به معشوق نیزامکانپذیرخواهدشد.
ازقیل وقال مدرسه حالی دلم گرفت
یک چندنیزخدمت معشوق ومِی کنم.
- ۹۹/۰۹/۲۷
- ۲۹ نمایش