مابی غَمانِ مست دل ازدست دادهایم

مابی غَمانِ مست دل ازدست دادهایم
هـمراز عـشق وهمنفـس جام بادهایم
بی غمان: رندان، درویشان وکسانی هستندکه غم دنیا ندارند. دراینجا "غم" غم فراق وعشق نیست غم دنیاواندوه فرازوفرودزندگانیست.
"دل از دست داد ه ایم" یعنی : عاشقانیم واصلا وابدا به دنیا ومسایل مادّی توّجهی نداریم، مامست ومَدهوش ِ عشقیم وازپیرامون ِ خویش بی خبرهستیم.......
"همرازعشق" :باعشق صمیمی ومانوسیم، رفیق ِشفیقمان عشق است،خوراک فکروذکرمان عشق است،خواب وخورمان عشق است. همدل، همنوا،همفکروهمکارِعشق هستیم
"هم نفس ِجام باده ایم": با پیاله رفیق و همدم وهم صحبت شده ایم.
مـعـنـی بـیـت : ما (رندان ووارستگان) سرمست وبی غم وبی خبریم ازدنیاوپیرامون خویش جزعشق چیزی نمی دانیم ونداریم. تمام ِ وقت باعشق وجام باده سروکارداریم با جام شراب وعشق خلوت می کنیم دردِ دل می کنیم و رفیق و هم صحبت ِ هم هستـیـم .
ماقصّه ی سکندر ودارانخوانده ایم
ازمابجزحکایتِ مِهرووفامَپرس
برمابسی کمان ِ ملامـت کشیدهاند
تاکارخود ز ابروی جانان گشادهایم
دراین بیت نیزهمانند همه ی ابیات غزلهای حافظ،انتخابِ واژه ها بادقت ووسواس زیاد صورت گرفته وواژه های هم خانواده درترکیبی حافظانه درکنارهم نشسته اند. ملامت به کمانی تشبیه شده تا درمصرع دوّم با ابروی یارآرایه ی همخوانی وتناسب معنایی داشته باشد. درمصرع اوّل کمان ملامت درحال کشیده شدن وتیراندازی هست ونشانه ی نارضایتی وخشم وتنبیه. درمصرع دوّم ابروی کمانی ِ یار درحالت ِ رضایت وخنده وگشایش کار است. آرایه های حافظ منحصربفرد وتماشاییست وکمترشاعری توان ِ خَلق ِ چنین آثارزیبا وخیالپروراست.حافظ مهندس بی بدیل چیدمان واژه ها وخلق معناهای متضادو چندپهلوواندیشه زاست.
معنی بیت:
ما سرزنش ها شنیده ونکوهش هادیده ایم ما خون دلها خورده ایم ازکمان ِ ملامت ِ سایرین، تیر طعنه بسیار بردلمان نشسته وآزارها کشیده ایم تا اینکه درنهایت ازابروان ِیاراشاره ی ِ رضایت دریافته ایم ومشکلمان مرتفع گردیده است. دراینجا روشن می شود که چراحافظ ویارانش در بیتِ پیشین خوش بودند وهیچ غمی نداشتند!.
وفاکنیم وملامت کشیم وخوش باشیم
که درطریقتِ ماکافریست رنجیدن
ای گل تودوش داغ صبوحی کشیدهای
مـا آن شقایقیم که بـا داغ زادهایــم
"گل" : منظور گل سرخ است. گل اغلب درغزلها استعاره از محبوب است دراینجانیز به رغم آنکه ظاهرا روی سخن با خودِ گل سرخ است لیکن چیدمان استادانه ی واژه ها بگونه ای طراحی شده که واژه ی "گل" معنای معشوق راهم برساند.
داغ: سرخ شدن
"داغ ِ صبوحی" : سرخ شدن ازشراب صبحگاهی
"صبوحی" : شراب صبحگاهی ، ثلاثـهی غسـّاله ، هنگام صبح سه جام شراب مینوشیدند : یکی برای دفع سر درد و خماری شب پیش ، یکی برای شادابی ، و یکی هم برای شستوشوی معده ، به این سه جام "ثلاثهی غسّاله" یا همان صبوحی میگویند.
حافظ به گل ِ سرخ طعنه می زند ومی فرماید:
معنی بیت: ای گل سرخ یا (ای معشوق )، اینگونه به سرخی ِ خویش مَناز وجلوه گری مکن، سُرخی تو ازاثراتِ شراب ِ صبحگاهیست که خورده ای، توهرروز صبح شراب می خوری ورُخسارت سرخ می شود. اگریک روزشراب نخوری معلوم می شود که صورتت چه رنگی دارد.! سرخی ِ صورت باید ذاتی وجاودانی باشد، همانگونه که ما شقایق ها(عشاق) با سرخ رویی زاده می شوییم وداغی ِ صورت ما ذاتیست. شقایق نمادِ عاشقیست. حافظ دراینجا خودرا جزو شقایق ها گرفته تابگوید که ما عاشقان ازآزل واوّل عاشق زاده شده ایم وداغی که بردلِ ماست اَزلیست. گلِ سرخ که به جلوه گری وخوشگذرانی وبی دردی معروف است هرروزصبحگاهان به عیش وعشرت با هَزاران وبلبلان وبادصبا...مشغول خوشگذرانیست وبا خوردن ِ شرابِ صبوحی رخسارش راسرخ نگه می دارد.
سیاهی وسط شقایق را داغ دانسته ، "با داغ زادهایم" کنایه از عشق ازلی است.
نه این زمان دل حافظ در آتش هوس ست
که داغدار اَزل همچو لالـهی خودرو ست
پـیر مغان ز توبهی ماگـر ملول گـشـت
گوباده صاف کن که به عذر ایستادهایم
پیر مغان: پیر میکده ،انسان عارف کامل ، پیر و مرشدِ حافظ. بعضی بااستنادبه اینکه درمَسلک ومذهبِ زرتشت، شرابخواری حلال است وزرتشت مخالف هرگونه جنگ وخونریزی بوده وکسی رامجبوربه پذیرفتنِ مذهب نکرده، عشق وشادی ورقص وآواز وشرابخواری رامجازشمرده،براین باورهستند که حافظ ارادتمندِ زرتشت شده ووی رابه عنوان پیر وراهنماپذیرفته است:
گفتم شراب وخرقه نه آئینِ مذهب است
گفت این عمل به مذهبِ پیر مغان کنند.
وبعضی دیگربراین باورند که این"پیر" اصلاً وجودعینی وخارجی نداشته ویک شخصیّت خیالی بوده است ، بدانصورت که حافظ درکارگاهِ خیال ابتدا دست به آفرینش یک پیری روشن ضمیرزده، سپس به او شخصیّتِ کامل اَبَرانسانی بخشیده، ودرنهایت ا رابه عنوان شاخص قرارداده تارفتارهای خودرا باشخصیت ومنش اوتنظیم نماید.
برای احتمال اوّلی دلایل فراوانی وجود داردبرای نمونه:
به باغ تازه کن آئین دین زرتشتی
کنون که لاله برافروخت آتش نمرود
یا:
ازآن به دیرمغانم عزیزمی دارند
که آتشی که نمیرد همیشه دردل ماست
وابیات مشابه زیادی که مجال بیان همه آنهادراینجا نیست ضمن ِآنکه معنای لغوی ِ مُغان (جمع مُغ،روحانی زردتشتی) نیزاین احتمال راتقویت وتایید می کند. اگراین احتمال درست بوده باشد خود این بیت مورد بحث، گواه روشنی برعلاقمندی حافظ به بازگشت به آیین زرتشتی می باشد. بعضی ازحافظ پژوهان بااستنادبه ابیات این چنینی دردیوان آن حضرت که اتفاقا تعدادآنهانیزکم نیستند برابن اعتقادهستند که حافظ دراواخر عمرگرامی خود به آیین زرتشتی گرویده بودند.
آن روزبردلم درمعنی گشوده شد
کزساکنان درگه پیرمغان شدم
درهرصورت "پیرمغان" در معنای کلّی مرشد روشن ضمیر، راهنما ودلیل ِ راه است.
"مـَلول" : اندوهگین ، دلخور
زتوبه ی ما گرملول گشت:
یعنی ما پیش ازاین درخدمت پیرمغان بودیم ودرمحضراوکسب فیض می کردیم وشراب می نوشیدیم لیکن بنابه عللی ما سستی کردیم ومحضراوراترک نمودیم وخوردن شراب رانیزترک کردیم حال اگر پیرمغان ازاین حرکت ناشایست ما ناراحت ودلخورشده است.....
باده صاف کن: یعنی دوباره قصدبازگشت داریم مجلس رامهیاکنیدوشراب آماده کنیدکه خودمانیزازاین نمک نشنایی سخت پشیمانیم.
معنی بیت : اگر راهنما وسرور ِما از توبه و ترکِ شرابخواری ما دلگیرو اندوهناک گردیده، ازطرفِ ما به اوبـگـویید که ماهم ازکرده ی خویش پشیمانیم! بنابراین درصورت موافقت، شراب را صاف و آماده کـنید ما خواهان بازگشتِ به اصل خود وآماده ی جبران وعـذر خواهی بابت این اقدام قدر نشناسانه وناسپاسی خودمان هستیم .
از آستان پیرمغان سر چرا کشیم؟!
دولت دراین سَراوگشایش دراین دَراست.
کارازتو میرود مَددی ای دلیل راه
کانصاف میدهیم وزره اوفتادهایم
"کار از تو میرود" : مشکل فقط به دست تـو حـل میشود. دیگران رابسیارآزمودیم ودیدیم که تنهاراه نجات ما بسته به تـدبـیـرتو است.
"دلیل ِ راه" : راهنما ، همان پیر مـُغـان در بیت پیشین است.
"انصاف دادن" :درست قضاوت کردن و حق را به حق دار دادن
"کانصاف میدهیم" تایید میکنیم که تـو درست میگفتی و حق با توهست ما قدرنشناس بودیم .
"از راه افتاده ایم" : راه را گم کـرده ایم،منحرف شده ومستآصل مانده ایم
این بیت در ادامهی بیت پیش ودرحقیقت عذرخواهی ازپـیـر مـُغـان ومددطلبیدن ازمحضرمعنوی اوست.
مـعـنـی بـیـت : ای راهنما وراه بَلد اعتراف واقرار میکنیم که ماگـمراه شدهایـم و رشته ی کارهایمان سخت گره خورده است! نجات ورستگاری ما فقط بازگشت بسوی توتحقق پیدامی کند دراین مدت که ازتودورافتاده ایم دریافتیم که سعادت ونیکبختی ما بسته به تـدبیر تو است ، ماراهدایت وراهنمایی کن تا به راه راست بازگردیم.
گرَم نه پیرمغان در به روی بگشاید
کجاروم؟ چه کنم؟ چاره ازکجا جویم؟
چون لاله می مَبین و قدح در میان کار
این داغ بین که بر دل خونین نهادهایم
"لالـه" ازلحاظِ شکل ظاهری بمانند جام ِ شراب وپیاله هست وسط گل لاله، لکه ی سیاهی دارد گویی که این پیاله محتوای شراب سرخ تیره رنگ است. حافظ نکته بین وخوش ذوق، این سیاهی را به "داغ دل" و"شراب سرخ " تشبیه کرده است. ظاهرلاله که به جام شراب شباهت دارد همواره نمادِسرخوشی بوده ودلالت برشادکامیست. اما دقیق ترکه به درون لاله نگاه کنی "داغ دل" می بینی که نشانه ی غم انگیزداغدیدگیست ومتاثر واندوهناک می شوی.
حافظ به مدد نبوغ خارق العاده ی خویش دراین بیت،مضمون ناب وبی نظیری خلق کرده است. الحق که درهرغزل که سخن ازپیرمغان به میان می آید سینه ی پردردحافظ بسان دیگ می جوشد وازمعدن طبع او الماس شعر وگوهرگفتارومروارید معنا تراوش می کند وعواطف واحساسات درونی اوفوران می کند.
درادامه ی سخنان قبلی به پیرمغان می فرماید: ما(همان قدرنشناسانی که محضرمبارک توراترک کردیم) شبیه گل لاله هستیم ظاهرمارامبین ظاهرما چنین می نمایدکه ازکرده ی خود سرخوش وشادمانیم وهمه چیزوفق مراد است اماحقیقت، غم انگیز ودردناک است بیا درون وباطن ماراببین که چگونه داغی سوزنده بردل داریم؟ دلمان خون است این داغ ِ فراق وداغ ندامت وپشیمانیست ما شرمسارانیم واینک ازتومددمی طلبیم.
تمثیلات ونکته های حافظ واقعاً خیال انگیز وقابل تامل واندیشه زای هستند.
به طرب حمل مکن سرخی رویم که چوجام
خون دل عکس برون می دهد ازرخسارم
گفتی که حافظ این همه رنگ وخیال چیست؟
نقش غلط مبین که همان لوح سادهایم
"رنگ" : ایهام دارد : 1- رنگ ، لـون 2- ریا،مکر و فریب.
"خـیال" : تصـوّر ، گـمان
"رنگ و خیال" اشاره به تصویر سازی درکارگاه ِ اندیشه نیز دارد.
"نـقـش" : تصـویـر ، نـقـاشی
"غـلـط" : نا درست ، اشتباه
مـعـنـی بـیـت : خطاب به منتقدین ومخالفان است که حافظ را موردملامت ونکوهش قرارمی دهندکه چرا ازپیرمغان عذرخواهی کرده وریا وتظاهرمی کنی؟
ای که می گویی ای حافظ توبااین زبان ِ شعری ِ خیال انگیز دست به ریا وفریبکاری می زنی واعمالت باگفته هایت همخوانی ندارد. نه اینگونه که تومی پنداری نیست نقش غلط مبین که ما مثل ِ لوح ساده وبی رنگ هستیم. هیچ نقاب وماسکی برصورت نمی زنیم وآنچه که می گویم ازسرچشمه ی باورها واعتقاداتم برمی خیزد من ازابتدا مریدپیرمغان بودم تاآخرنیزاینچنین خواهدبود.
حلقه ی پیرمغانم زازل درگوش است
برهمانیم که بودیم وهمان خواهدبود.
- ۹۹/۰۹/۲۳
- ۹۳۰ نمایش


