غلام نرگس مـسـت تـو تاجدارانند
خراب بـادهی لـعـلِ تـو هوشیارانند
نرگس : استعاره از چشم
تاجداران : پادشاهان وبزرگان وملکه ها
خراب : مست
لَعل : استعاره از لب
معنی بیت :خطاب به معشوق است. ای یارتوآنقدربزرگ وخواستنی هستی که پادشاهان وبزرگان، درمقابلِ گیرایی ِ چشمانِ مست وخمارآلودِ توسرتعظیم فرودآورده وکمربه غلامی توبسته اند.بزرگان وتاجدارانی که بعضاًخود دارای دهها غلام وبنده دارند،مشتاق ِ بندگی دربارگاهِ توهستند.......
برداشتِ دوّم از مصراع اوّل:
آنها که غلامیِ چشمانِ مست تورا با اشتیاق وعطش به جان خریدند، افتخاربزرگی کسب کردند، آنهااز هرپادشاه وملکه ای تاجداراترینانند!. آنها رستگارانند.
درمصراع دوّم نیز می توان دوبرداشت حاصل نمود.
برداشت اوّل:
آنها که ازشرابِ لعل ِ لبِ تو خراب ومست و لایعقل افتاده اند،ازهمه ی مردم، هشیارتر هستند!. هم ازاین نظر که عشق توراانتخاب کرده اند،هم ازاین نظرکه کیفیّتِ شرابِ لعلِ لبِ توآنقدر بالاست که نوشندگانِ آن، به جای ِ یک مست شدن وبی خبرافتادن، یک نوع هوشیاری ِ روحانی ومعنوی به دست می آورد ودرمسیرکمال وپویایی اوج می گیرد.
برداشتِ دوّم:
هرکس هرچقدرهوشمندوهوشیارهم بوده باشد و توانسته باشددرمقابل هرشرابِ باکیفیّتی مقاومت کند وبه خرابی دچارنگردد،اگر از شرابِ لعل لب توبنوشد مست و بیهوش می شوند وتابِ مقاومت ازکف می نهد.!امّا این خرابی ازهزار آبادی، آبادتراست.
اگرچه مستی عشقم خراب کرد ولی
اساس هستی من زان خراب آبادست
ترا صبـا ومرا آب دیده شـد غمـّاز
و گرنه عاشـق و معشوق راز دارانند
صبا : نسیم صبحگاهی ، پیام رسان عاشق و معشوق
غمّاز :برمَلاکننده ی ،رازسخنچین ، افشاگر
معنی بیت : صباکه به سرمنزل تورفت وآمد دارد، عطروبوی دل انگیزتورابا خود به همه جا می برد.با انتشاررایحه ی تو،همگان ازوجود وحضورتوآگاه می گردند. اشکِ من که ازسوزدرون همیشه ازدیدگانم جاریست، مشتِ مرا وامی کندو رازعشق ِ من به تو را برمَلامی سازد.! و گرنه من وتو(عاشق معشوق ) دوست داریم که اسرار عشقمان پوشیده وپنهان بماند.
چه گویمت که زسوز درون چه می بینم
زاشک پرس حکایت که من نیم غمّاز
ز زیر زلـف دوتاچون گذر کنی بنگر
که ازیمین ویسارت چه سوگوارانند
زلف ِدوتا : دوقسمتِ زلف که ازدوطرفِ صورت آویخته می شود وبعضاً مقابل چشمان ِ یارمی افتند واو اطرافش رانمی بیند.
"چون گذرکنی،بنگر": بعضی ازشارحان به خطا رفته و"چون عبورکنی" برداشت کرده اند! درحالی که ازمیان دوزلف ِ آویخته که عبور کردن حافظانه نیست! "چون گذرکنی" ازنگاهِ گذرا که امروزه هم استفاده می شود مایه می گیرد.بنابراین معنی بیت چنین می شود:
خطاب به معشوق، لطف کن، از زیر زلفی که ازدوطرفِ رُخسارت ریخته ومقابلِ چشمانت رافراگرفته، نگاهی گذرابه پیرامونت بیانداز وببین که ازچپ وراست(یمین ویسار) چه دلهایی که درحلقه های زلفت گرفتارانند وسوگواری می کنند.
زلفت هزاردل به یکی تارموببست
راهِ هزارچاره گرازچارسوببست
درخوانش وبرداشتِ معنی باید دقّت شود که منظوراز سوگواران، دوقسمتِ زلف که ازدوطرف آویخته به صورتِ یار نیست. بلکه دلهائیست که درمیان ِ حلقه حلقه های زلف گرفتارشده اند. بعضی ها کشته شده وبعضی دیگر سوگوار وداغدار هستند. درست است که آنها درحلقه های زلف توساکنند وخود سعادتیست والا. لیکن این اتّفاق برای عاشقان کافی نیست، عاشقان دراین مرحله فقط دل ازکف داده اند وهنوز به وصال نرسیده اند. بنابراین هم عاشقانِ دل ازدست داده، سوگوارانند، هم دلهایی که دربندِ زلف گرفتارشده اند چون آنها نیزازصاحبانشان جداشده ودربندافتاده اند، وبعضی ها نیز که درهمان حلقه های زلفِ جانان،جان سپرده وکشته شده اند.!
درزلفِ چون کمندش ای دل مَپیچ کانجا
سرها بُریده بینی بی جرم وبی جنایت!
گذارکن چوصبا بربنفشهزار وببین
که از تطاولِ زلفت چه بیقرارانند
تطاول : غارتگری ، دراز دستی ، گردنکشی و بی اعتنایی ، در ضمن با توجه به زلف، طول و درازی را هم به ذهن متبادر می کند.
منظوراز"تطاول ِزلف" این است که زلفِ معشوق بی اعتنابه اینکه به عاشقان چه حالی دست می دهد، جلوه گری می کند،پریشان می شود ودلها رابیقرار وپُرآشوب، وخاطر عشّاق راپریشان می سازد.
"معنی بیت"درخطاب به معشوق می فرماید:
همچون نسیم صبحگاهی آرام و خرامان بر بنفشه زارعبور کن و ببین که از غارتگری ِزلف تو، چه بسیار عاشقان (بنفشه ها)بی تاب و نا آرامند. بنفشه ها گردنشان ظریف وخمیده وسرشان به پایین است. درنظرگاه ِ حافظ نکته پرداز،گویی که دراندوه وغم وحسدوحسرتِ گردنکشی ِ زلفِ یار، فرورفته اند. به معشوق می فرماید به بنفشه زارگذاری کن وببین که بنفشه هاچسان ازحسرت وحسدِ درازی وپیچ وتابِ زلفِ تو بی قرار وبی تاب شده اند.! ضمن ِ آنکه وقتی معشوق پای دربنفشه زاربگذارد همانندِ صبا،نسیم ِ زلفِ یار بربنفشه ها وزیدن خواهدگرفت وساقه یِ لرزان وگردن ِ ظریفِ بنفشه ها رابه لرزش وادار خواهدکرد وبیقراری ِ آنهارا نمایان خواهدنمود.
درغزل پیشین به یاد داریم که حافظ درموردِ حسدِ "سرو وماه" به قامت ورخساریارچه فرمود:
کافر مبیناد این غم که دیدهست
از قامتت سرو از عارضت ماه
سَروازاینکه قامتش مثل ِ توموزون ودلربا نیست و مـاه ازاینکه تحت الشعاع ِ فروغ ِ چهرهی تـو قرارگرفته،هردودرغم واندوه فرورفته اند ودررنج وحسرت بسرمی برند. حال دراین بیت شاعر باطبع لطیفِ خودسُراغ بنفشه ها رفته وآنهارا نیزازحسد وحسرتِ زلفِ یار بیقراروپریشان خاطر دیده است.
نصیبِ ماست بهشت ای خداشناس برو
کــه مُـسـتحقّ ِ کرامت گناهکا را نند
نصیب : سهم و بهره ، قسمت
کرامت : بخشندگی ، بزرگواری
معنی بیت : ای خداشناس ای زاهد وعابد،دست ازسرما بردار وبرو،آن بهشتی راکه توصیف می کنی،دراصل حقِّ ما و قسمتِ ماست. طبق ِ باورهای خودتان،خداوند بخشنده وبزرگواراست وبخشندگی در موردِ خطاکاران و گناهکاران صدق پیدا می کند. این مائیم که استحقاق ِ دریافت فضل وبخشش ِ خداوندرا داریم. اگرماطبقِ خواسته های خداوند عمل کنیم وبهشت نصیبمان شود این که مُزدِما ودسترنج ماست. دراینجا که لطف و بخششی صورت نگرفته، ما خواسته ی اورا برآورده ساختیم واونیزبه ما بهشت داد.!
خیّام دراین باره رباعی ِ معروفی دارد:
من بنده ی عاصیم رضای توکجاست؟
تاریک دلم نور وضیای توکجاست.؟
مارا توبهشت اگربه طاعت بخشی
آن مُزد بُوَد لطف وعطای توکجاست!؟
خودِ حافظ نیز دراین زمینه می فرماید:
سهو وخطای بنده گرش اعتبارنیست
معنیّ ِعفو ورحمتِ آمرزگارچیست؟
نه من برآن گلِ عارض غزل سُرایم وبس
که عنـدلـیـب تو از هر طرف هـزارانند
عارض : چهره ،رخسار
گل ِعارض : رُخساربه گل تشبیه شده است.
عندلیب : بلبل
هزار: هم به کسر اوّل هم به فَتح اوّل صحیح است و دو معنادارد:
یکی اینکه هزاران بلبل ازهرسوبرایی گلِ رُخسارتوآوازخوانی می کنند. دوّم اینکه: بلبلی که برای توآوازخوانی می کند "هَزار" است .نوعی بلبل که خاص است ونوای خوش و رسایی دارد. عندلیبِ گلهای دیگر معمولیست ولی برای توکه خاص هستی، عندلیبِ ویژه ای، غزلخوانی می کند.
معنی بیت : نه تنها من به درفراق وحسرتِ گلِ رویِ توغزلخوانی می کنم وشعرمی سُرایم،بلکه از هر سویی هزاران بلبل وعاشق چومن، ترانه سرای ِ گل ِ روی توهستند.
حافظ دراینجا خودرا همانندِ بلبل گرفته ومتقابلاً بلبلان را همانندِ عاشقان!
بنال بلبل اگربامَنَت سرِ یاریست
که مادوعاشق ِ زاریم وکارمازاریست.
تودستگیرشوای خضرپیخجسته که من
پیاده می روم و همـرهان سـوارانـنـد
خضر: گوینداز پیامبران بوده وشخصیّتِ پسندیده ودوست داشتنی داشت. بنده صالحی بود. از معجزاتش این بود که روی هر زمین بایر وخشکی مینشست، زمین سبز و خرّم می شد و دلیل نامش، خضر (سبز) نیز همین است.
براساس برخی روایات،زندگانی خضر، از قبل از زمان موسی آغاز شده وتا زمان حاضر، و ادامهٔ زندگیش تا پایان دنیاخواهدبود! خضر، طولانیترین عُمر را در میانِ فرزندانِ آدم دارد.
حافظ به سببِ اینکه خضربنده ی صالحی بوده، بااحترام ازاویاد کرده واز انرژیِ مثبت وهمّتِ او استمدادطلبیده است. بعضی جانیز احتمالاً به "پیرمُغان" لقبِ خضرمی داده است.
شایددر اینجانیزخضر استعاره از پیر و مرشد بوده باشد.
پی خجسته : مبارک قدم ، فرخ پی
معنی بیت : ای خضرنبی،یاریم کن.یا
ای مُرشدِ مبارک قدم دستگیری کن که در مسیرِ طریقِ حق من تنها وپیاده می روم درحالی که همراهان سوار برمرکب هستند وتندترمی روند. من از قافله یِ آنها عقب مانده ام .
حافظ دراینجاشکسته نفسی کرده وازروی تواضع وفروتنی، چنین می گوید وازخضرپی خجسته فیض طلب می کند. درعالم طبیعت،هردرختی که ثمر ومیوه ی زیاد داشته باشد،سربزیر وافتاده می شود. برعکس درختانی که بی ثمرهستند، گردنکش وسرکش ظاهرمی گردند آدمیان نیز همین خصلت رادارند، هرکه دارای فهم و شعور بیشتربوده باشد فروتنی وتواضع پیشه می سازد و هرکس که جاهل ونادان باشد،حرّاف تر و مغرورتر! آدمی نبایدزیاد به خودش مغرورباشد، چراکه با یک نقطه دربسیاری جا، جابجا می شویم. رحمت هستیم زحمت می شویم، زبان زیان می شود،محرم مُجرم! ژست زشت می شود وغصّه قصّه!
زاهدغرورداشت سلامت نبرد راه
رند ازره نیازبه داراسّلام رفت.
بیا به میکده و چهره ارغـوانی کن
مرو به صومعه کانجا سیاهکارانند.
میخانه ومیکده» درفرهنگِ حافظانه، معناهای متفاوت ومتضادی دارد. یکی به معنی میخانه ی مجازی که درآنجاشراب وباده انگوری عرضه میگردد ودومی میکده ی حقیقی یامیکده ی عشقست که شرابهای متنوع ومختلفی دارداما مایه ی اصلیِ همه ی آنها باده ی اَزَلیست.
باده ی ازلی همان باده ی هستیست که به اراده خداوند به عمل آمده، ازهمیشه تاهمیشه بوده وخواهدبود وبه رایگان دردسترس همگان قراردارد. حیوانات، درختان، رودخانه هاوتمام ستاره هاوسیاره ها ازاین باده مسرور و درحال رقص وآوازهستند. فقط انسان است که ازاین موهبت غافل مانده وبرای تامین سرمستی خود متوسل به باده های دست ساز خودشده است.
میکده ی عشق برخلاف میکده هایی که به دست انسان ساخته شده ساختمان وبنای مشخصی نداردو درتمام کائنات گسترده وبرقرار هست.
گواراترین وگیراترین شراب این میکده، شراب عشق است. البته عشق نه به معنای امروزی که کاملاتحریف شده ومفهوم اصلی خودراازدست داده است. اغلب رابطه های به اصطلاح عاشقانه که درمیان مردم رواج دارند خالی ازعشق بوده وبه پشتوانه ی نیازهای جنسی ویاگریزازتنهایی وپناه آوردن به دیگریست. درچنین عشق های کذایی هریک ازطرفین سعی درتصاحب ومالکیت یکدیگر دارند وآزادی همدیگرراتباه ساخته وطرف مقابل رازندانی خویش می کنندوسپس انتظاربیهوده دارندکه عشق بین آنهاتداوم داشته باشدغافل ازاینکه عشق بین زندانی وزندانبان امریست محال ومضحک، وخیلی زود تبدیل به انزجارمی گردد.
درعشق حقیقی که نه ازبلوغ جنسی بلکه ازبلوغ روحی، آگاهی وغنای درونی نشٱت می گیرد تصاحب کردن وتملیک وجودندارد وبجای آن بخشیدن ورهاکردن ومحبت بی قیدوشرط است که تداوم رابطه رامیسر وجاودانه می سازد.
دراین چنین عشقی، درجریان ملاقاتهای عاشق ومعشوق شرابی گیراو گوارا به عمل می آید بدین معناکه وقتی یک عاشق صادق درمحضرمعشوق حضورپیدامی کند زمان متوقف شده و بین آنهااتفاق غریبی رخ می دهد، به هر دوی آنها ازغیب چیزی اعطامیگرددوهردو رابه غایتِ خوشی وسرورمی رساند.
دراین میکده ی باده ی ناب وخوشگواردیگریست که درجریان وارستگی ورهاییِ بی باکانه، ازبندهای تعلقات دینی ودنیوی حاصل می شود ورند وسالک راه راد مسیرجستجوی حقیقت، سرخوش وسرمست می سازد .
هرکسی که یکبار یک جرعه ازاین باده ی ناب وازاین شراب گوارا بچشد تاآخرعمر درحالتی سرورانگیز وسرمستی بسر خواهدبرد وهرگز میلی به بیداری وهشیاری پیدانخواهدنمود چراکه این مستی، خودنوعی هشیاری ناب واین نوع خوشی، حالتی از دانایی وآگاهی درسطحی فراتراز حدمعمول است.
به هیچ دورنخواهندیافت هشیارش
چنین که حافظ مامست باده ی ازل است
اما به رغم این تفاوتهای بنیادی، هردومیکده ی «حقیقی ومجازی» وجه مشترکات زیادی دارند:
هردو درمقابل مسجدوکنشت وصومعه قراردارند. چرا که این مکانها دراغلب دوران(البته نه بصورت مطلق) به ویژه دردوران زندگانی حضرت حافظ، محلی برای نمایش، ریاکاری وتظاهرو تزویر بودند چنانکه امروزه نیزهستندو مابه عینه شاهداین اتفاق هستیم.
محصولات هردومیکده «شراب وباده» هست. درهردومیکده ساقیان زیباروی خوش مشرب، مشغول خدمت رسانی بوده وازمشتریان پذیرایی می نمایند. با جامهای شراب وپیاله های باده، غم ازدل آنهازدوده وچهره هایشان راازشادمانی ارغوانی می کنند.
درهردو میکده پیری باتجربه وروشن ضمیر حضور دارد ومیگساران راهدایت وراهنمایی می کند. منیّت وتکبرو خودخواهی به محض ورود به هردومیکده ناپدید ومستی وراستی برجسته ونمایان می گرددوالی آخر...
به واسطه ی همین اشتراکات، حافظ فرزانه ازروی رندی وشیرینکاری، دراغلب غزلها این دومیکده رادرهم ادغام نموده تاذهن مخاطبین خودرا به کاویدن درلایه های تودرتوی معناهاترغیب وتحریک نموده وبه چالش کشیده باشد. دراثراین شیرینکاریهاست که شعروسبک بیان وقلم حافظ، ازسایرشاعران متفاوت ومتمایز شده است.
حافظ به عمد چنین شرایطی راایجادنموده تا هیچ یک ازمخاطبین وخوانندگان غزلهای او، ازاین درگاه دست خالی وناامید برنگردندو عارف وعامی بااندکی کاوش در لایه های سطحی وزیرینی معنا، به فراخور درک وفهم خویش، توانسته باشند از گوهرهای گفتارو مرجانهای ارزشمندِ معانی بهره مندگردند.
مَسلکی که حافظ به ارمغان آورده، مسلکی جهان شمول وفرانگراست. اوازفرقه گرایی ویکسویه نگری بیزاراست. اوازسربُریدن وشلّاق وخنجرسخن نمی گوید. شعاراو سرمست شدن ازباده ی عشق است ومیدانی فراترازچارچوب مذهب وفرقه گرایی می طلبد.میدانی به وسعت ِ انسانیّت ومِهرورزی،بی آنکه بخواهیم وبدانیم که طرف ِ مقابل دارای چه مذهب وچه فرقه ایست. درعالم مستی، به ویژه اگرباده باده ی عشق ومحبّت بوده باشد، سراسرراستی ودرستیست.حافظ اگر میکده را در برابر مسجد و صومعه قرار می دهد به سببِ ریاکاریهاییست که ازمُتعصّبین ِ بدبین ِ داعش تفکّر، درآنجاهادیده وزخم هاخورده است. تهدیدشده،تکفیرشده ونهایتاً خودرا کنار کشیده است. درصومعه خرقه می پوشند وخودرا ازصفوفِ مردم جدا می کنند وخودرا پرهیزکار وپاکدامن معرّفی می کنند وچون به خلوت می روندآن کار دیگرمی کنند! حافظ بی نشانی،بی نامی وخلوص ِ نیّت را می پسندد وتنها راهِ رستگاری را درراستی ودرستی ومِهرورزی می داندوبس.
معنی بیت : به میخانه مکانِ عاشقان وپاکباختگانِ بی ادّعا بیا و با نوشیدن شراب چهره ات را گلگون کن. به خانگاه و دِیر پا مگذار که آنجا صوفیان دامن آلودهاند. آنها مدّعیان ِدروغگویانند که ظاهروباطنشان یکی نیست. به جمع رندانِ عاشق بیا که خالصانه به مناجات با حق(معشوق) مشغولند نه صوفیان ریایی که به پاکدامنی وانمود وتظاهر می کنند .
برآستانه ی میخانه هرکه یافت رهی
به فیض ِ جام مِی اسرارخانقه دانست.
خلاص حافظ از آن زلف تابدار مباد
کـه بستگان کمند تـو رستگارانند
دراینجا بازحافظ دست به خَلق پارادکس زده است. "گرفتاری دربندِ زلف وآزادی ورهایی ورستگاری"
معنی بیت :
کاش هرگزحافظ ازبندو زنجیرِزلفِ معشوق آزاد نشود وتااَبد درحلقه های ِ آزادیبخشش گرفتاربماند.!زیرا آنان که اسیر کمندِعشق تو هستند رستگاراران و نجات یافتگانانِ راستینند.
حافظ این عاشق عشق وفرزانه ی روزگار،آزادی را در بندِ عشق می جُست ورستگاری را درعشق وَرزی.
فاش می گویم وازگفته ی خود دلشادم
بنده ی عشقم و از هر دو جهان آزادم.