ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست
يكشنبه, ۳۰ آذر ۱۳۹۹، ۰۶:۵۳ ب.ظ
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست
منزل آن مهِ عاشق کش عیّار کجاست
گویند که حافظ این غزل را زمانی سروده که امیرمبارزالدّین شیرازرابه تصرّفِ خویش درآورده بود. دراثر این یورش، شیخ ابواسحاق حاکم شیراز و دوستِ صمیمی حافظ، ازترس جانش متواری شده ودرنتیجه حافظ متاثّرازاین اتّفاق احساسات وعواطف درونی خویش را درقالبِ این غزل زیبا ابرازنموده است.
با اینکه سندِ تاریخی ِ قابلِ قبولی دراین مورد دردست نیست ولی بعضی ازابیات ،بیانگر چنین اوضاع واحوالیست واحتمال دارد که این حدس وگمان صحّت داشته باشد. هرچه هست شاعر درآرزوی دیدن ِ محبوبی عزیز بوده وسعی کرده غم واندوهِ خویش راابراز نماید.....
البته این غزل نیز همانندِ اغلبِ غزلیّات حافظ، بصورتِ کلّی گوی سروده شده تا هرکس توانسته باشد به مقتضای درک ودانش خویش، مطابق باهر اعتقادی که دارد بامفاهیم ِ غزل، هم ذات پنداری کرده وازلذایذِ آن مستفیض گردد.
آرامگه: آسایشگاه وقرارگاه
عیّار: جوانمرد ، تردست، چالاک، مکّار، زیرک
معنی بیت: ای نسیم سحری آیاازمنزلگاه و آسایشگاه یارخبری داری؟ نشانی دوست کجاست؟ آن معشوق ِ ماه رخی که در عاشق کُشی مهارت داشت وشیوه های دلبری را خوب می دانست کجاست؟
جان به شکرانه شودصَرف گر آن دانه ی دُرّ
صدفِ سینه ی حافظ بود آرامگهش
شبِ تار است ورهِ وادیِ ایمن درپیش
آتش ِ طور کجا موعدِ دیدار کجاست
حافظ مثل همیشه داستانی تاریخی را دستمایه ی خویش قرار داده تا ضمن اشاره ویادآوری ِآن، مضمونی بیافریند که بیانگرحالاتِ درونی وی بوده باشد والحق که مضمونی بکر وزیبا خَلق شده است.
شبِ تار: شب تاریک، شبِ فراق وجدایی، شب تاریک می تواند استعاره ازحاکمیّت ظلم وستم باشد.
وادیِ ایمن: بیابانی در دامنه ی کوه طور که درآنجا ندای حق به حضرت موسی رسید. شاعر خود را درتاریکی وظلمت می بیند و منتظر حادثه ایست تابه نور و روشنایی (وصال ودیدار دوست) رهنمون گردد.
طور: به معنای کوه و نام اختصاصی کوهی است در بیابان سینا.
آتشِ طور: اشاره به نوری است که حضرت موسی در وادی ایمن بر سر کوه طور مشاهده کرد و چون نزدیک شد درختی نورانی را مشاهده کرد.
موعد: وعده گاه، محل دیدار
معنی بیت: درادامه ی بیت پیشین خطاب به نسیم سحری:
درتاریکی مطلق شب هجران فرورفته ایم ویا در ظلمت شبِ بیداد وستمگری هستیم، آیا آن اتّفاق ِ عظیمی که برای حضرت موسی افتاد برای ما نیز رقم خواهد خورد و آتش طور(لطفِ خداوندی) شامل حال ما خواهد شد؟ آن لحظه ی آبی ِ دیدار دوست وآن مکانی که با اوملاقات خواهیم کردکجاست؟
شبان وادی ایمن گهی رسد به مُراد
که چندسال به جان خدمت شُعیب کند
هرکه آمد به جهان نقش خرابی دارد
درخرابات بگویید که هشیار کجاست؟
نقش خرابی دارد: یعنی اینکه آدمیزاد شیرخام خورده است وبسیاری ازاوقات بد وخوب راازهمدیگر تشخیص نمی فهمد! باید رنجها کشید،غم وغصّه ها خورد وتلاش ها کرد تا به درک وفهم روشن رسید. هیچ کس با فهم وشعور ودانش زاده نمی شود.همه کج فهم وخرابکار ونادان هستند مگراینکه به تحصیل دانش ومعرفت وآگاهی دست پیداکنندکه آن هم به خون ِ جگرمیسّراست.
خرابات: باتوجّه به نقش خرابی که درمصرع اوّل آمده،خرابات در اینجا معنی عرفانی ندارد وبه معنای ویرانه و مکانیست که ساکنانش خرابِ جهل و ونادانی اند.
دنیا درنظرگاهِ شاعر به خراباتی تشبیه شده که همه تحتِ تاثیر جهل ونادانی خراب افتاده اند! همگان درحال تزویر وحُقّه بازی هستند! هیچ کس برای آبادیِ جهان گامی برنمی دارد! هیچ کس صاحب خرد وفهم وآگاهی نیست! حالا شما درچنین مکانی به دنبال یک فردِ آگاه وفهمیده ودانا بگردید آیا پیدا خواهید کرد؟ داستانِ همان شیخ است که با چراغ دنبال انسان می گشت! گفتند یافت می نشود جُسته ایم ما. گفت آنکه یافت می نشودآنم آرزوست.
معنی بیت: هرکس زاده می شود نادان وجاهل است ونقش خراب کردن دارند نه سازندگی! دنیا به مانندِ ویرانه ایست که نادانها وجاهلان رادر خودجای داده است! دراینجا هوشیار وانسانِ به تمام معنا وجودندارد!
برای انسان شدن، رهیدن ازخرافات وجهل و هوشیاری بدست آوردن، خون دلها بایدخورد وبی وقفه تلاشها کرد وگرنه به این آسانی نیست که با چندروزچلّه نشینی وذکر وتسبیح گفتن، ادّعای انسانیّت وفضل وکرامت کند.
گوبرو وآستین به خون جگر شوی
هرکه دراین آستانه راه ندارد
آنکس است اهل بشارت که اشارت داند
نکتهها هست بسی مَحرم اسرار کجاست
درادامه ی بیت قبلی می فرماید:
انسان کامل وآگاه که با یک اشاره به مطلب پی می برد اهل بشارت ومژده هست. یعنی خوش اقبال است ولیاقتِ دریافتِ نکته ها وحقایق رادارد. نکته های زیادی برای بیان اسراررستگاری هست امّامتاسفانه اهل اشارت که به زبان رمز وراز آگاه بوده باشند کم هستند وبایستی باچراغ دنبال آنها گشت وپیداکرد که شوربختانه به راحتی یافت می نمی شوند!
تلقین ودرس اهل نظر یک اشارتست
کردم اشارتیّ ومکرّرنمی کنم.
هر سر موی مرا با تو هزاران کار است
ما کجاییم و ملامت گر بیکار کجاست
ملامتگر: سرزنش کننده، آنها که منع عشق کنند وعاشقان راملامت نمایند.
خطاب به معشوق است:
تمام وجودِ من مالامال ازعشق توست، دل وجان و پوست وگوشت واستخوانم سرشار ازمحبّتِ توست. حالا بااین اشتیاقی که دروجودمن نسبت به توموج می زند عدّه ای نادان مرا نصیحت می کنند که دست ازعشقبازی بردار! ماکجای کاریم واین بیخبران کجا؟! ببین تفاوت رَه ازکجاست تابه کجا؟
مکن به نامه ی سیاهی ملامتِ من مست
که آگه است که تقدیربرسرش چه نوشت
باز پرسید ز گیسوی شکن در شکنش
کاین دل غمزده سرگشته گرفتارکجاست
سراغ دلِ شوریده وشیدای مارا ازحلقه های زلف وچین وشکن زلفِ معشوق بگیرید تاببینید این دل عاشق پیشه ی غمزده درکجاگرفتارشده است.
گفتی که حافظا دل سرگشته ات کجاست؟
درحلقه های آن خم ِگیسونهاده ایم
عقل دیوانه شدآن سلسله یِ مُشکین کو
دل زماگوشه گرفت ابروی دلدار کجاست
سلسله مُشکین: زنجیرگیسوی سیاهِ معطّر
گوشه گرفتن: قهرکردن،دوری گُزیدن
این بیت درراستای تقابلِ عقل وعشق است. حافظ درمقابل ملامتگران که منع ِ عشق کرده و توصیه می کنند مطابق با عقل رفتارکن! به طنز وتمسخر می فرماید:
معنی بیت: عقلِ ما دراین عشقی که نسبت به یار داریم دیوانه ومجنون شده است! زنجیر گیسوی یار لازم است تا دست وپای عقل رابه زنجیر بکشیم، چنانکه دیوانه رابه زنجیربسته و مهارمی کنند!
درمصرع دوّم: دل من قهرکرده وازمن دوری می کند. اوخواستار ابروی دلدار است نشانی ِ دلدار را برای من بیاورید.
کرشمه ی تو شرابی به عاشقان پیمود
که علم بی خبرافتاد وعقل بی حس شد
ساقی ومطرب ومِی جمله مهیّاست ولی
عیش بی یار مهنّا نشود یار کجاست
مُهنّا: گوارا، خوشگوار
معنی بیت: اگرچه ساقی ومطرب وباده وهمه ی آنچه که برای یک عیش وعشرت لازمست آماده ودر دسترس هستند، لیکن بدون ِ معشوق هیچ لذّتی ندارد وعشرتی ازنظرمن گوارای وجود خواهد بود که درحضوردوست ومعشوق بوده باشد.
گل بی رخ یارخوش نباشد
بی باده بهارخوش نباشد
حافظ ازبادِ خزان درچمن ِدَهر مَرنج
فکرمعقول بفرما گل بی خار کجاست
ای حافظ ازغارتگری ِ بادِخزان دلگیر وغمزده مباش این رسم روزگاراست همیشه دنبال بهاردل انگیز خزانِ ِ یغماگرمی تازد. (چنان نماند وچنین نیز هم نخواهد ماند) معقول باش ودرست بیاندیش ، ببین آیااصلاً گل بی خار دراین دنیا وجود دارد؟ هرگریه ای راخنده ای؛ هرگلی راخاری وهرنوشی رانیشیست.
می بیاورکه ننازد به گل باغ جهان
هرکه غارتگری باد خزانی دانست.
- ۹۹/۰۹/۳۰
- ۴۹۷ نمایش