دلم رمیده لولی وشیست شورانگیز
دلم رمیده یِ لولی وشی ست شور انگیز
دروغ وعـده و قـتـّال وضع و رنگ آمیز
رَمیده : باخته، ترسیده و گریخته
لولی : کولی ،ظریف و نازک وعشوه گر
وَش : پسوند شباهت ، مانند
شورانگیز : شورآفرین ، فتنهانگیز
دروغ وعده : کسی که به وعدهاش وفا نمیکند
قتّـال : بسیار کُشنده ،مبالغه درعاشق کُشی
وضع : شیوه ، روش
رنگآمیز: حیلهگر، فریبکار و فریبنده
"لولی" همان "کولیست" به معنی زنان ِ آوازخوان ِ شوخ وشورآفرین ،دوره گردِ طنّاز وظریف.
معنی بیت : دلم درپِی جَذَبه ی ِ شورآفرین ِ یک کولی،خودش راباخته، دچار ِ دگرگونی شده وازسینه ام گریخته است.این لولی درعین ِ حالی که بسیار شورآفرین ،زیبا وجذّاب است ،فریبنده، فتنهانگیز و عاشق کُش نیز هست. اوبه وعدهاش وفا نمیکند وهرلحظه رنگ عوض می کند وحیله ای بکارمی بندد. دلم ازشیطنت های این نیرنگ باز به خودش راباخته وآواره وسرگردان شده است.
حافظ درجای دیگری دلش برای این لولی ِ شنگول وشورانگیزتنگ شده وازصبا جویای ِ حالِ اومی شود:
صبا زان لولی ِ شنگول ِ سرمست
چه داری آگهی چون است حالش
فـدای پیررهـن چاک مـاه رویـان بــاد
هـزار جـامهی تـقویٰ و خرقهی پـرهیز
جامه تقوی : پرهیزگاری به لباس تشبیه شده است.
"جامه تقوی" و "خرقه پرهیز" هردو یک معنا ومفهوم دارند.خرقه وجامه ازآن جهت دریک بیت بکارگرفته شده، تا با چاکِ پیرهن ِ ماهرویان،آرایه ی تضاد ِ برجسته تری ایجادنمایند. خرقه وجامه هردو درنظرگاه ِشاعر"جلوبسته" هستند.
در اینجا مراد از "پیراهن" ، "جامه تقوی" و "خرقهی پرهیز" خود اشخاص ِ دارنده و پوشندگان ِ آن نیز(صوفیان وزاهدان وخرقه پوشان ) هست .
حافظ ازهرفرصتی استفاده کرده وبه بیان ِ اعتقاداتِ خویش می پردازد.دراین غزل بااینکه مضمون ها ازجنس عاشقانگی می باشد،امّاچنانکه ملاحظه میگرددهنوزبیش ازیک بیت ازغزل سروده نشده،حافظ اقدام به طرح ِ باورها وجهان بینی ِ خویش می نماید.!
معنی بیت :
به حالت دعا می فرماید:هزاران جامهی پارسایی و خرقهی پرهیزکاری، فدای ِ چاک ِ پیراهن زیبارویان بشود.چرا؟
برای اینکه حافظ به عشق ورزی معتقداست نه به عبادت.! درجهان بینی ِ حافظ عشق ورزیدن به خدا بالاتر ازعبادت قرارمی گیرد.امّا ممکن است این سئوال مطرح شود که دراین بیت که صحبت ازخدا نشده است.بلکه سخن ازچاک ِ پیرهن ِ ماهرویان است؟!
باید دانست که درست است که دراینجا مستقیماً به خدا اشاره ای نشده است.سخن دراینجا تمجید ازعشق ورزیدن است حتّا عشق های زمینی،حتّا عشقی که یک عاشق به یک ماهروی ِ پیرهن چاک وعشوه گر می ورزد.این عشق های زمینی ازآن جهت که پُلی هستند به عشق های ِ آسمانی،عزیز و درخور ِ تمجید می باشند. کسی که عشق ِ زمینی را تجربه نکرده ودرک نکرده باشد،چگونه می تواند به عشق های آسمانی نایل گردد.عشق زمینی پیشنیازِ عشق آسمانیست. استادشهریارنمونه ی ِ روشن وبارز ِاین مطلب است.اوقبل ازآنکه به معرفتی نایل گردد،درگیر ِ عشق زمینی شد وسالهای سال درفراق ِ یاراشگ ریخت،آنگاه آرام آرام از پُل ِ عشق زمینی عبورکرد وبه عشق ِ حقیقی نایل شد.بطوریکه معشوق ِ زمینی وقتی ازروی ِ دلسوزی به سویِ شهریار رفت،شهریارضمن ِ آنکه حرمتِ اورانگهداشت،نکته ی بسیار مهّمی را به جامعه ی شعر وادب ومعرفت، گوشزد وهدیه نمود.فرمود:
من ازعشق ِزمینی گذشته وبه چیزدیگری رسیده ام،من ازاین پُل عبورکرده وبه عشقی آسمانی رسیده ام وازهمین رو بودکه غزل ِمعروف ِ" آمدی جانم یقربانت ولی حالا چرا؟" راسرود.!
گرچه اوبه عشق ِ حقیقی نایل شده بود امّا همیشه این نکته رایادآورمی شد که عشق زمینی نباید پس ازعبورازپل به فراموشی سپرده شود.خاطره ی ِعشق ِ زمینی باید همچون گنجینه ای ارزشمند درخاطر ِ عاشق محفوظ بماند.همانگونه که شهریارنیز تاآخر عمر درهمه ی شعرهایی که سروده،اشاره ای به عشق ِ زمینی نیز داشته وآن رامحترم شمرد.
حافظ نیز به همین سبب که عشق ِ زمینی پُلی به عشق حقیق هست آن را گرامی داشته وهزارخرقه وجامه ی ِ پرهیزگاری رافدایِ چاکِ ماهرویان می کند که باعثِ روشن شدن ِ مشعل های عشق می گردند اگرچه ازنوع ِ زمینی.حافظ بهترازهمه می داند که برای رسیدن به عشق ِ حقیقی،باید ازپُل عشق زمینی عبورکرد.
من آدم بهشتی اَم امّا دراین سفر
حالی اسیرعشق ِجوانان ِ مَهوَشم
خیال خـال توباخود به خـاک خـواهم برد
کـه تـاز خـال تو خـاکـم شــود عبیر آمیز
خیال : نقش ، تصویر ذهنی ،خاطره
خاک : تُراب ، خاک گور ، مجازاً خود گور
عبیرآمیز : "عبیر ِآمیخته شده"،خوشبو خوشبویی ِ خال معشوق در ادبیات ما بسیار آمدهاست . اینجا حافظ پارا فراترازتصوّرگذاشته ومیگوید که تصویر و نقش ِخال ِمحبوب نیز معطّر است.
در این بیت حرف "خ" هفت بار تکرار شده ، وموسیقی ِ دل انگیزی ایجادکرده وبه بیت زیبایی بخشیده است.واج آرایی وتولید ِ آهنگ ازتکرار یک حرف،یکی ازهنرهای خاص ِ حافظ است.
معنی بیت : تصویر وخاطره ی ِ خال تورا باخود به گورخواهم برد تااز عطروبوی ِ خال ِ تو خاک ِ مزارم خوشبو گردد.آنقدر معطّر است که نقش و تصویر ِ آن نیزسبب ِ معطّرشدن ِخاک قبرم خواهدشد.
سوادِ دیده ی ِ غمدیده ام به اشگ مشوی
که نقش ِ خال ِ توام هرگزازنظر نرود.
سَواد یعنی سیاهی،اینقدرمرا مگریان، اشگ مرا مریز،بااین کارمی خواهی سیاهی چشم من شسته شود ونابینا شوم ولی درآنصورت نیزنقش وتصویر ِ خال ِ تو ازنظرم(چشمم) نخواهدرفت.نقش ِخال معشوق وسیاهی ِ چشم عاشق چقدرشبیهِ هم است!
فرشته عشق نداندکه چیست ،ای ساقی
بخـواه جام و گـلابی بــه خاک آدم ریـز
شراب به خاک کسی ریختن : از کسی که مرده است یاد خیر کردن،قبلاً نیز درتوضیح این مطلب گفتیم که:
اززمانهای بسیارقدیم، به بنابه دلایلی که برما نامعلوم است،رسم بر این بوده که کسانی که بساطِ عیشی برپامی کردند وشرابی می نوشیدند،جُرعه ای نیز به خاک می ریختند. حالادلیلش هرچی باشد، رسمی بوده که تازمانِ شاعر پای برجابوده است وشاعردر اینجاپیشنهادمی کندکه جام ِ شرابی و قطره ای هم ازاین گلاب(شراب) به خاک ِ حضرت آدم بریز ویادی ازاوبکن که عشق را،پس ازآنکه آسمانها وکائنات نتوانستندبپذیرند اوقبول کرد وحالا نسل به نسل منتقل شده وبه مارسیده است. باریختنِ مقداری مِی روی ِخاک،می خواهدروح اوراشادکرده وآن رسمِ رارعایت کرده باشد.
البته گویا این رسم مختصِّ ایرانیان نبوده ودرسایر نقاطِ جهان نیز دیده شده است.چنانکه گویندهنگامی که جام شوکران(شراب آلوده به زهر) را که میآورند،تاسقراط باخوردنِ آن به زندگی ِ خودپایان دهد، سقراط در کمال متانت و بیآن که دستش بلرزد یا رنگش بگردد جام را گرفت واین درخواست راازمامورین کرد :
"آیا از این شراب اجازه دارم جُرعهای بر خاک بیفشانم؟.....سقراط پس ازموافقتِ مامورین جام راکج کرده جُرعه ای برخاک ریخت سپس باتمام قدرت جام راسرکشید......... "
حضرت حافظ درجای دیگری نیز به جرعه فشانی شراب به خاک اشاره کرده وازآن بعنوان ِ کارثواب یادکرده است.
اگرشراب خوری،جُرعه ای به خاک افشان
ازآن گناه که نفعی رسدبه غیرچه باک؟
شایدازآنجاکه آدمی ازخاک آفریده شده و بازگشتش نیز به خاک است،جرعه ای از شراب رابه احترام درگذشتگان،که دستشان ازدنیا کوتاه شده، به خاک می ریخته اند،همانگونه که امروزه نیزدر سرمزار ِ مردگان، آب ریختن روی قبرمرسوم است وکارثواب پنداشته می شود
امّافرشته چراعشق نمی داند؟
فرشته بر اساس سرشتی که خداوند در وجودش قرار داده، ازاختیار واراده محروم است وهمانگونه رفتارمی کند که حیوانات بر اساس غریزه ،رفتارمی کنند.حتّا آنها مانندِ حیوانات نر ومادگی ندارند و همگی از یک جنس اند .
فرشته از نور و آتش آفریده شده لذا عشق که انگیزه ی جذبِ جنس مخالف و مخصوص موجودات خاکی است در آن ها نیست .درمیان موجوداتِ خاکی نیز اختیار وتفکر وارا ده ،تنها مختصّ ِانسان است واگراختیار واراده،نباشدعشقی صورت نمی پذیرد وچنانکه به وقوع بپیوندد،به فرجامی نخواهدرسید.
حافظ"درجای دیگرمی فرماید :
جلوهای کرد رُخت دید ملک عشق نداشت
عین ِآتش شد از این غیرت و بر آدم زد
"گلاب" دراینجا استعاره ازهمان شراب است که گفیتم میان اهل میخانه مرسوم بوده که به سلامتی دوست و عزیزی که در کنارشان نیست، شراب نوشیده و جرعهای بر خاک میریزند. باتوجه به اینکه درمصرع بعدی سخن ازعطرآمیزشدن وخوشبوشدن خاک به میان آمده، حافظ خوش ذوق، طبق سلیقه ی حافظانه ی خود، ازواژه ی گلاب به جای شراب استفاده نموده تاجنس کلام وواژه هااز خویشاوندان نزدیک یکدیگربوده باشند.
درجایی دیگرنیزمی فرماید:
شراب ارغوانی را گلاب اندرقدح ریزیم
نسیم عطرگردان راشکردرمجمراندازیم
معنی بیت : ای ساقی، فرشته که عشق و سرمستی را درک نمیکند،پس جام شرابی طلب کن و بنوش و جُرعهای از آن به رسمِ گذشتگان،به خاک بریز تا خاک نیز عبیرآمیزوخوشبو شود.
پیاله بـر کـفنم بنـد تـا سحرگه ِ حشـر
بـه مـِی زدل ببرم هول ِ روز رستاخیـز
پیاله: پیمانه،کاسه ، جام شراب
هول : بیم هراس ، ترس
یکی از منافعی که "امام محمد غزالی" برای شراب برشمرده است ، "از بین بردن ترس" است . در قرآن درباره "واقعهی قیامت" بسیار آمده است از جمله وحشتی که همه را فرا میگیرد ، معمولاً در کفن ِمردگان "حرز" و "دعا" و "آیاتی از قرآن" و گاه "تربت ائمه و شهدا" بخصوص "تربت امام حسین میگذارند تابه اصطلاح هولِ قیامت راتخفیف دهند. امّا حافظ که جهان بینی ِ خاصی پیداکرده وبه باده وشراب علاقمنداست، قصد دارد بابه همراه داشتن ِ پیاله ای ازشراب، ومست شدن، وحشت وهراس ِ خود را در روز قیامت مرتفع سازد!امّا این ظاهر ِ قضیه هست وچیزی جز طنزنیست.درژرفای ِ معنا بااندکی دقّت به چیزی فراتر ازشراب می رسیم.وآن چیزی جز "شرابِ معرفت" نیست. حافظ به جویندگان ِحقیقت این نکته رامی رساند که چنانچه آدمی آگاهی ِ کافی کسب کرده باشد وبه لطفِ خداوند ایمان ِ کافی داشته باشدنیازی به بستن ِدعا وتربت وامثالهم نیست.اگرانسان اعمالش ندرست بوده باشد،قطعاً یک خروارتربت ِهیچ شخصی نخواهدتوانست اورا ازشَرِّ اعمالش نجات بخشد. برعکس کسی که درزمان ِحیات،نیک اندیش ونیک گفتار ونیک کرداربوده باشد،به هیچ دعا وتربت وکفن ِمتبرّک نیازمندنخواهدبود.
لطفِ خدابیشتر ازجرم ماست
نکته ی سربسته چه دانی خموش!
معنی بیت : جامی از شراب برکفنم ببندید تا هنگام حشر (زنده شدن مردگان) بنوشم و هراس و وحشت قیامت را با مستی از خود دور سازم . پیاله یی به کفن من ببند تا در سحرگه روز رستاخیز با شراب، ترس را از دل بزدایم .
پس حضرت حافظ به کسانی که "درزمان ِحیات،ریاکاری کرده، رباخواری کرده ،مردم آزاری کرده، ودرآخروصیّت کرده که جَسَدِ مراپس از فوت باکفنی که متبرّک به فلان صحن مطهر و....هست به پیچید وفلان دعا رابه کفن ِ من ببندید تاهول ِ قیامت ازمن دورشود" به طنز وتمسخر وکنایه می فرماید که برکفن ِ من پیاله ای از شراب ببندیدتا ببینیم،درآنسوی ِ هستی،چه متاعی خواهد توانست هول قیامت راخنثی کند، کفن ِ متبرّک ِ شما یا پیاله ی شراب ِ من؟!
به نظر ِحافظ،خداوند آنقدرلطیف ومهربانست که هرگز راضی نمی شود وحشتی بردل ِ بندگانش خویش واردسازد واگربنده ای نادانی کرد وخود وحشتی بردل ِ خود تحمیل کرد این دست ِ مهربان خداخواهد بود که اورا آرام کند.خداحتّا به مجرم ترین وگناهکارترین آدمها نیزمهربان ورحیم است.
بهشت نصیب ِ ماست ای خداشناس برو
که مُستحقّ ِ کرامت گناهکارانند.
حیثِ هول ِ قیامت که گفت واعظ ِ شهر
کنایتیست که ازروزگار ِ هجران گفت.
فـقـیـر وخسته به درگاهـت آمدم رحمی
کـه جز ولای ِ توام نیست هیچ دست آویز
فقیر: دست خالی، بینوا ، نیازمند
خسته : ناتوان ودرمانده ، زخمی ،
ولا : دوستی
دستآویزقراردادن : وسیله قراردادن ، مُستمسک
"رحمی !" : رحمی کن
معنی بیت : من بینوای درماندهای هستم که به درگاهِ تو روی آورده ام ، به من رحم کن که هیچ مُستمسکی جز دوستی تو ندارم.
معمولن چنین بیت هایی را حافظ فقط خطاب به خداوند می سراید وهمواره مناعتِ طبع خودرادرنزد پادشاهان واشخاص دیگر حفظ می کند.بعضی ازشارحان درحق ِ حافظ جفا کرده واین قبیل بیتها که رازونیاز عارفانه ی حافظ بامعشوق حقیقی ِ خویش (خداوند) به پادشاهان وبندگان نسبت می دهند.درحالی که حافظ هرگز به هیچ بنده ای دست نیاز درازنکرده وهمواره مناعت ِ طبع خودرا نگاهداشته است.
ماآبروی فقروقناعت نمی بریم
باپادشه بگو که روزی مقدّراست
بیاکه هـاتف میخانه دوش با من گفت
که در مقام رضا باش واز قضا مگـریز
هاتف: منادی ِ غیبی ، ندا دهنده هاتف به کسی نیز می گفتندکه درمیکده ها خوانندگی می کرد.
میخانه ومیکده» درفرهنگِ حافظانه، معناهای متفاوت ومتضادی دارد. یکی به معنی میخانه ی مجازی که درآنجاشراب وباده انگوری عرضه میگردد ودومی میکده ی حقیقی یامیکده ی عشقست که شرابهای متنوع ومختلفی دارداما مایه ی اصلیِ همه ی آنها باده ی اَزَلیست.
باده ی ازلی همان باده ی هستیست که به اراده خداوند به عمل آمده، ازهمیشه تاهمیشه بوده وخواهدبود وبه رایگان دردسترس همگان قراردارد. حیوانات، درختان، رودخانه هاوتمام ستاره هاوسیاره ها ازاین باده مسرور و درحال رقص وآوازهستند. فقط انسان است که ازاین موهبت غافل مانده وبرای تامین سرمستی خود متوسل به باده های دست ساز خودشده است.
میکده ی عشق برخلاف میکده هایی که به دست انسان ساخته شده ساختمان وبنای مشخصی نداردو درتمام کائنات گسترده وبرقرار هست.
گواراترین وگیراترین شراب این میکده، شراب عشق است. البته عشق نه به معنای امروزی که کاملاتحریف شده ومفهوم اصلی خودراازدست داده است. اغلب رابطه های به اصطلاح عاشقانه که درمیان مردم رواج دارند خالی ازعشق بوده وبه پشتوانه ی نیازهای جنسی ویاگریزازتنهایی وپناه آوردن به دیگریست. درچنین عشق های کذایی هریک ازطرفین سعی درتصاحب ومالکیت یکدیگر دارند وآزادی همدیگرراتباه ساخته وطرف مقابل رازندانی خویش می کنندوسپس انتظاربیهوده دارندکه عشق بین آنهاتداوم داشته باشدغافل ازاینکه عشق بین زندانی وزندانبان امریست محال ومضحک، وخیلی زود تبدیل به انزجارمی گردد.
درعشق حقیقی که نه ازبلوغ جنسی بلکه ازبلوغ روحی، آگاهی وغنای درونی نشٱت می گیرد تصاحب کردن وتملیک وجودندارد وبجای آن بخشیدن ورهاکردن ومحبت بی قیدوشرط است که تداوم رابطه رامیسر وجاودانه می سازد.
دراین چنین عشقی، درجریان ملاقاتهای عاشق ومعشوق شرابی گیراو گوارا به عمل می آید بدین معناکه وقتی یک عاشق صادق درمحضرمعشوق حضورپیدامی کند زمان متوقف شده و بین آنهااتفاق غریبی رخ می دهد، به هر دوی آنها ازغیب چیزی اعطامیگرددوهردو رابه غایتِ خوشی وسرورمی رساند.
دراین میکده ی باده ی ناب وخوشگواردیگریست که درجریان وارستگی ورهاییِ بی باکانه، ازبندهای تعلقات دینی ودنیوی حاصل می شود ورند وسالک راه راد مسیرجستجوی حقیقت، سرخوش وسرمست می سازد .
هرکسی که یکبار یک جرعه ازاین باده ی ناب وازاین شراب گوارا بچشد تاآخرعمر درحالتی سرورانگیز وسرمستی بسر خواهدبرد وهرگز میلی به بیداری وهشیاری پیدانخواهدنمود چراکه این مستی، خودنوعی هشیاری ناب واین نوع خوشی، حالتی از دانایی وآگاهی درسطحی فراتراز حدمعمول است.
به هیچ دورنخواهندیافت هشیارش
چنین که حافظ مامست باده ی ازل است
اما به رغم این تفاوتهای بنیادی، هردومیکده ی «حقیقی ومجازی» وجه مشترکات زیادی دارند:
هردو درمقابل مسجدوکنشت وصومعه قراردارند. چرا که این مکانها دراغلب دوران(البته نه بصورت مطلق) به ویژه دردوران زندگانی حضرت حافظ، محلی برای نمایش، ریاکاری وتظاهرو تزویر بودند چنانکه امروزه نیزهستندو مابه عینه شاهداین اتفاق هستیم.
محصولات هردومیکده «شراب وباده» هست. درهردومیکده ساقیان زیباروی خوش مشرب، مشغول خدمت رسانی بوده وازمشتریان پذیرایی می نمایند. با جامهای شراب وپیاله های باده، غم ازدل آنهازدوده وچهره هایشان راازشادمانی ارغوانی می کنند.
درهردو میکده پیری باتجربه وروشن ضمیر حضور دارد ومیگساران راهدایت وراهنمایی می کند. منیّت وتکبرو خودخواهی به محض ورود به هردومیکده ناپدید ومستی وراستی برجسته ونمایان می گرددوالی آخر...
به واسطه ی همین اشتراکات، حافظ فرزانه ازروی رندی وشیرینکاری، دراغلب غزلها این دومیکده رادرهم ادغام نموده تاذهن مخاطبین خودرا به کاویدن درلایه های تودرتوی معناهاترغیب وتحریک نموده وبه چالش کشیده باشد. دراثراین شیرینکاریهاست که شعروسبک بیان وقلم حافظ، ازسایرشاعران متفاوت ومتمایز شده است.
حافظ به عمد چنین شرایطی راایجادنموده تا هیچ یک ازمخاطبین وخوانندگان غزلهای او، ازاین درگاه دست خالی وناامید برنگردندو عارف وعامی بااندکی کاوش در لایه های سطحی وزیرینی معنا، به فراخور درک وفهم خویش، توانسته باشند از گوهرهای گفتارو مرجانهای ارزشمندِ معانی بهره مندگردند
رضا : راضی بودن وگردن نهادن به مشیّتِ خداوندی؛ کسی که به سرمنزل مقصود رسیده وحقیقت رادریافته باشد نمی تواند نارضا باشد رضایتمندی درهمه حال دروجوداوموج می زند هیچ شکستی نمی توانداوراناشاد وغمگین کند تنهامعیارسعادتمندی انسانها دررضایت خاطر یا نارضا بودن آنهاست.
قضا : حکم الهی، اراده ی خداوند
"هاتف" ایهام دارد : 1- خوانندهای که در میخانه میخواند ، 2- ندای درونی یا صدای خداوند دردرون آدمی،ندای دل پیر و مرشد که عارفِ کامل است .
"قضا" که معمولا باقَدرهمراه می شود آنچه از ازل تا ابد رخ خواهد داده،درحال رخ دادنست ودرآینده رخ خواهد داد. اینکه هراتّفاقی نیک وبد وبزرگ وکوچک،همه تحتِ اراده یِ اوست.
معنی بیت : بیاپندی بگویمت ازچیزی که دیشب درمیخانه دریافتم. ندایی از درون، (یاندای ِ دل پیر و راهنما، یا مطرب وخواننده ی میکده) نکته ای مهّم به من یادآورشد،به من چنین الهام شد که : از آنچه خدا حکم کرده (ازحوادث ِ پیرامونی چه نیک و چه بد ازنظرما) خُرسند و خشنود باش و بر حکم الهی سر ِتسلیم فرودآر......امّاچرا؟
چون خداوند دانای ِ مهربان است وآنچه که برای ما درنظرمی گیرد همان برای ماسودمند است نه آنچه که ما آرزو داریم.مابعضی وقتها همچون کودکی نادان،چیزهایی را آرزومی کنیم که به صَلاح مانیست امّا ما نمی دانیم واصرار می کنیم وازاینکه چرا خواستِ ماتحققّ پیدانمی کند دلگیر وناخشنودمی شویم. ماباید در دعاها وآرزوهایمان تجدیدنظرکنیم،باید ازخدا بخواهیم که به ما توانی ببخشد که بتوانیم خودرا با"خواستِ خدا"(قضا وقدر)تطبیق دهیم.بسیاری ازما دچار اشتباه شده وبه سببِ داشتن ِ فهم ودرک ِ ضعیف،خیر وشرّ ِ خودمان راتشخیص نمی دهیم.پس شایسته آن است که بااتقاقات ِ پیرامونی، خودراهماهنگ کنیم واطمینان داشته باشیم که فَرجام ِ وقایع به سود ِ ما رقم خواهد خورد.اگرهم اندکی نه به وفق ِ مراد بود خُرده نگیریم وناخرسندنشویم.
همچنانکه هرکس به گذشته ی خود نگاه کند،قطعا متوجه خواهدشد که درگذشته اتفاقاتی رُخ داده که به ظاهر تلخ وآزارَنده وناراحت کننده بوده اند. حال نیک که می نگرد،درمی یابد گلهای ِ موفقیّتی که درحال حاضرفضای ِ زندگانیش راعبیرآمیزنموده اند برروی ِ همان شاخه یِ خاردار ِ آزارَنده یِ آن وقایع ِ ناگوار شکفته اند که درچندسال پیش به وقوع پیوسته بود.
رضایتمندی شاه کلیدِ خوشبختی هست.رضامندی حسّ ِ سپاسگزاری تولیدمی کند وسپاسگزاری شادمانی وشادکامی می آفریند.وانسان ِشاد بستری مناسب جهتِ جذب ِ موفقیّتهاست.
یکی ازنکاتِ کلیدی در عرصه ی روان شناسی ِ نوین ِ امروزی رضایتمندیست که حضرت حافظ قرنها پیش با هوشمندی، اثراتِ معجزه آسای ِ آن رادریافته،ساخته وپرداخته کرده وبازبانی شیرین ودلچسب برای ما به یادگارگذاشته است.
دراین بازاراگرسودیست بادرویش ِ خرسند است
خدایامُنعِم ام گردان به درویشیُّ خُرسندی
میان عاشق ومعشوق هیچ حایل نیـست
توخودحجاب خودی حافـظ ازمیان برخیز
حایل : جدا کننده ، مانع ، پرده و حجاب حجاب : پوشاننده،مانع میان ِعاشق و معشوق
"خود" به معنی ِ وجودِ شخص است و مُراد از "خود" گاه جان و شخصیت اوست و گاه جسم ِاوست وگاه هردوراشامل می شود.
مهمترین بحثِ حجاب بنظرمی رسد، بیشتر در مسایل ِ روحانی و اخلاقی شامل : ریا وتزویرکاری ،خودپسندی وکِبروغرور، بُخل ورزی ، حَسد،بَداندیشی، نامردی ونادرویشی و . . .بوده باشدکه با روح ارتباط دارند. جسم که ظَرف وکاسه ای خاکی بیش نیست، پس حجاب ها منظور حجاب های روحانی هستند.البته درسیر وسلوک ِ عارفانه مرحله ای تحتِ عنوان ِ فناء فی الله نیز وجود دارد که عاشق درآن مرحله ی نهایی،اززندان ِ تن واین ظرف ِ خاکی خلاص شده وبه خدا می پیوندد.چنانکه می دانیم نگاه ِ حافظ فراشمول است منظوراوازحجاب (جسم وجان وهردو) را دربَرمی گیرد.
معنی بیت : عشق هرگاه اوج گیرد،عاشق ومعشوق یکی می شود.یعنی هیچ چیزی مانع و جدا کنندهی ِ میان عاشقِ صادق و معشوق نیست.
ای حافظ تو خودت(شاملِ جسم وجان ) مانع پیوستن به معشوق هستی ، پس برای رسیدن و پیوستن به معشوق ، خودرا فراموش کن و خودپرستی را کنار بگذار.بایدبه آنجابرسی که خیال وخور وخواب وبیداریت یارباشد،هرجاکه نگاه می کنی بایست که اوراببینی :
به قول باباطاهر،به دریاکه می نگری به صحراکه می نگری یارراببینی، به هرجامی نگری از کوه ودرودشت،نشان ازقامتِ رعنای اوراببینی وبس.
فقط به معشوق فکرکن وتنها مصلحتِ اورا لَحاظ کن نه مصلحتِ خودرا.بعضی ها درعشق فقط خودشان را می بینند وازپرداختن به عشق،رسیدن به لذت ِ خود را می جویند. درحالی که درعشق ِ حقیقی،خود رانمی بینند وباتمام ِ توان درخدمتِ معشوق قرارمی گیرند ودرهمه ی امور اوست که در راس است نه خودِ عاشق. اتّفاقن درچنین عشق های حقیقیست که لذّتی روحانی وآسمانی نصیبِ عاشق می شود.
بنابراین درنظرگاه ِ حافظ،این جسم و تعلّقاتِ جسمی،هواها وهوسهای نفسانی، مانع ِ پیوستن و اتّحاد با معشوق میشود.
ازاین مَنظر حافظ همیشه از حجابِ تن و جسم مینالد و شِکوِه دارد :
حجابِ چهرهی ِجان میشود غبار ِتنم
خوشا دمی که ازاین چهره پرده بَر فکنم
- ۹۹/۰۹/۲۷
- ۲۶۳ نمایش