بی مهرِرُخت روز ِ مرا نور نماندست
شنبه, ۲۹ آذر ۱۳۹۹، ۱۱:۴۸ ب.ظ
بی مهرِرُخت روز ِ مرا نور نماندست
وزعمر مرا جز شب دیجور نماندست
مِهر: آفتاب
دیجور: تاریک، ظلمانی
معنی بیت: روزهای من که با آفتاب رخسارتو روشن بود، حال که رفتی، هیچ روشنایی درروزهای من نیست. وازعمر جز ظلمت وتاریکی،چیزی برای من باقی نمانده است. ازفراق تو درتاریکی فرورفته ام.
اگر به دست ِ من افتد فراق رابکُشم
که روزهجرسیه باد وخان ومان فراق
هنگام وداع ِ تو ز بس گریه که کردم
دورازرخ تو چشم مرا نور نماندست
دوراز رخ تو:ایهام دارد هم به معنی چشم بَد از رخ تو دورباد، هم به معنی درنبودِ روی تو.
وداع: خداحافظی
معنی بیت: هنگام رفتن تو، آنقدرگریه کردم که چشمانم نور خودرا ازدست داده است.
همانگونه که شاعراز" دور از رخ تو" دومعنی گرفته است، از"چشم مرانورنمانده "نیزدو معنی گرفته ومعنای بیت راغنی ترکرده وبه معشوق این نکته را می رساند که درحقیقت، تو نورچشم من بودی وبارفتن تو چشمانم نورخود را ازدست داد.
ازمن جدامشو که تواَم نوردیده ای
آرام جان ومونس قلبِ رمیده ای
میرفت خیال توزچشم من و میگفت:
هیهات ازاین گوشه که مَعمورنماندست
معمور: آبادانی،رونق
هیهات: دریغ وافسوس
ازاین گوشه: کنایه ازاین چشم(اشاره به چشم عاشق)
دراین بیت شاعربه خیال ِ معشوق شخصیّتِ انسانی داده است. "خیال ِمعشوق" حرف می زند.
معنی بیت: خیال توازبرابرچشمم عبورمی کرد وبا خود می گفت:
دریغاکه این گوشه(اشاره به چشم گریان عاشق) چقدر تخریب شده است! ازنورو رونق افتاده و تبدیل به ویرانه شده است.
سحرسرشکِ روانم سرخرابی داشت
گرم نه خون جگرمیگرفت دامن چشم
وصل تواَجل را زسرم دورهمیداشت
از دولتِ هجر توکنون دور نماندست
اجل: مرگ
دورهمی داشت: دورنگاه می داشت
معنی بیت: وصالِ تو موهبتی الهی بود ومرگ را ازوجود من دورنگاه می داشت حالا که درفراق تو بسر می برم مرگ رادروجود خویش احساس می کنم.
بسی نماندکه کشتیّ ِ عمرغرقه شود
زموج شوق تودربَحربیکران فراق
نزدیک شد آن دَم که رقیبِ تو بگوید:
دورازرُخت این خسته ی رنجورنماندست
رقیب: نگاهبان،مراقب
"دور ازرخت" ایهام دارد: ۱- چشم بد ازتو دور، درفراق تو(دورازروی تو)
معنی بیت: ای معشوق من، چیزی نمانده برای آن لحظه که مراقبِ توبگوید: این عاشق ِدلخسته ی ناتوان، ازدوری توازبین رفت ودیگروجود ندارد. یا چشم بد ازتو دورباد که این عاشق رنجور مُرد وازدنیا رفت.
صبر است مرا چاره هجران تو لیکن
چون صبرتوان کردکه مقدورنماندست
مقدور نماندست: میسّروامکانپذیرنیست
معنی بیت: می دانم که صبر وشکیبایی تنهاچاره و راهکاریست که من پیش رودارم. امّا چگونه صبر کنم که امکانپذیرنیست. درد ِ فراق بیش ازتاب وتحمّل من است.
کنون چه چاره که دربحرغم به گردابی
فتاده زورق صبرم زبادبانِ فراق
در هجرتوگرچشم مرا آب روان است
گو خون جگر ریز که معذور نماندست
درنبودِ تو اگر درچشمان من آب روان وجاری شده است، بگوتا دردِ فراقت بیشترفشارآورد وخون جگرم رانیز ازروزنِ چشم به بیرون ریزد که دیگرجای عذروبهانه ای باقی نمانده است . درد فراقت به حدّی رسیده که حق داردهرآنچه بتواند انجام دهد،مانیزآمادگی داریم.
ماکه دادیم دل ودیده به طوفان بلا
گوبیا ای سیل غم خانه به یکبارببر
حافظ زغم از گریه نپرداخت به خنده
ماتم زده را داعیه ی سور نماندست
ماتمزده: سوگوار، کنایه ازخودشاعر که داغ هجران دیده است.
داعیه: خواهش، انگیره، اراده،سبب.
سور: جشن،میهمانی،بزم
معنی بیت:
حافظ آنقدر غم واندوه وغصّه می خورد وگریه می کند که فرصتی برای خندیدن ندارد. حافظ ازرفتن توداغدارراست و شخص ِسوگوار، انگیزه ای برای شرکت درجشن وسرور شادمانی ندارد.
به زیر زلفِ دوتا چون گذرکنی بینی
که ازیمین ویسارت چه سوگوارانند!
- ۹۹/۰۹/۲۹
- ۲۹۸ نمایش