صبح است وژاله میچکد ازابر بهمنی
سه شنبه, ۲۵ آذر ۱۳۹۹، ۰۲:۱۴ ب.ظ
صبح است وژاله میچکد ازابر بهمنی
برگ صبوح ساز و بده جام یک منی
ژاله: قطرهای که روی برگ گل یا گیاه قرار میگیرد، شبنم
برگ: سازونوا،اسباب، آهنگ
صبوح: هرچیزی بامدادان بخورند یابیاشامند. شراب صبحگاهی
ساز: بساز، مهیّا کن
معنی بیت: صبح دمیده وقطرات باران ازابر زمستانی بهمن ماه درحال چکیدن است ساز وبرگ شراب صبحگاهان رامهیّا کن وجام شراب بزرگ یک منی رابه دستم ده.
صبح است ساقیا قدحی پرشراب کن
دورفلک درنگ نداردشتاب کن
در بَحر مایی و منی افتادهام بیار
می تاخلاص بخشدم ازمایی ومنی
بحرمایی ومنی: دریای منیّت، خودبینی وغرور
معنی بیت: دردریای منیّت، غرور وخودخواهی گرفتارشده ام شراب بیاورتابه واسطه ی مستی وازخود بیخودشدن ،ازگرداب مایی ومنی رها گردم.
مستم کن آنچنان که ندانم زبیخودی
درعرصه ی خیال که آمد کدام رفت
خون پیاله خورکه حلال است خون او
درکار یارباش که کاریست کردنی
خون پیاله: شراب سرخرنگ به خون تشبیه شده وپیاله به واسطه ی آن جان گرفته است، استعاره از شراب است.
در کار یار باش: باتمام وجود درخواب وبیداری تنهابه عشق یاربپرداز
معنی بیت: خون پیاله (شراب سرخرنگ) را بنوش که خون پیاله(درمسلک رندی) حلال است وازمیان همه ی کارها تنها به کارعشق یار بپرداز که لذّت بخش ترین وارزشمندترین کار برای انجام دادن است.
درمصراع دوّم، ایهامی در معنای "کاریست کردنی" وجود دارد ودردل آن ایهام شیطنت حافظانه ای به چشم می خورد وطنزی رندانه ولطیف (چنانکه افتد ودانی) نهفته است!
ازاین دست شیطنت های حافظانه دردیوان حافظ کم نیست مانند:
وه که دُردانه ای چنین نازک
درشب تارسُفتنم هوس است!
لیکن آنچه که مهّم وقابل تامّل است اینکه حافظ هرگز درخَلق طنز وشیطنت،مناعت ومتانت کلام رازیرپا نگذاشته وهمانند بعضی ازشاعران از جمله مولانا وایرج میرزادراین کارعفّت کلام نادیده نگرفته وپرده دری نکرده است بلکه بارعایت ادب ونزاکت والبته بسیاررندانه، طنز وشیطنت رادرلایه های زیرین معنا بگونه ای جاسازی کرده تا دردسترس همگانی نباشد وتنها کسانی که به تجربه درشرایط مشابه قرارگرفته اند به نکته ی طنزوشیطنت برسندوازآن محظوظ گردند.
بگشا بندقباتابگشاید دل من
که گشادی که مرا بودزپهلوی توبود!
ساقی به دست باش که غم درکمین ماست
مطرب نگاه دار همین ره که میزنی
به دست باش: آماده باش
معنی بیت: اى ساقى پیاله به دست آماده باش، زیرا که همواره غم واندوه در کمین نشسته تابر دلهای مابتازند ای مطرب تونیزهمین آهنگى را که مىنوازى سبب نشاط وشادیست همین آهنگ راادامه بده.
ساقی به نورباده برافروزجام ما
مطرب بگوکه کارجهان شدبه کام ما
می ده که سر به گوش من آوردچنگ وگفت
خوش بگذران و بشنو از این پیر منحنی
چنگ: سازی است قدیمی ومشهور که سر آن خمیده است و تارها دارد. حافظِ خوش ذوق خمیدگی آن باقدیمی بودن آن درهم آمیخته ولقب پیرمنحنی رابدان داده است.
معنی بیت: ساقی برای من شراب بیاور که چنگ سر به گوش من آورد ونکته ای به من یادآورشد گفت: پند این پیر خمیده قامت را بشنووبپذیرو زندگى را به خوشى بگذران.
چنگ خمیده قامت می خولندت به عشرت
بشنو که پندپیران هیچت زیان ندارد
ساقی به بینیازی رندان که می بده
تا بشنوی ز صوت مُغنّی هُوَالغَنی
بی نیازی رندان: درنظررندان وارسته ؛ هرنیاز وخواسته ای چه مادی وچه معنوی مانعی برای آزادی و یک بند ویک زنجیربرای بردگیست.
یکی درقید مقام اجتماعی؛ یکی درآرزوی ثروت واعتبار؛ دیگری ازطریق زهدورهبانیت وطمع بهشتی شدن؛ آن دیگری ترس ازدوزخی شدن و.... به هرصورت هرکسی خواسته هایی براساس نفس خوددارد واسیرهمان نیازهاوخواستهای نفسانیست. رندانی که حافظ ازآنها یادمی کند هیچ خواسته ای ندارند هیچ امیدواهی به چیزی یاکسی ندارند آنهاباهوشیاری واداراک درونی؛ ساختارنفس راشناخته وآن راازکارانداخته وبه بی نیازی رسیده اند. هرکس که باآگاهی به بی نیازی نائل شده وبه دیگران بی چشمداشت شفقت ورزی می کند به مقصدرسیده ولزومی ندارد برای خداشدن کارهای عجیب وغریب وپیچیده انجام دهد. بی نیازی یک تجربه ی شخصیست هیچ روحانی وکشیش وپیشوایان دینی نمی توانند آن رابرای کسی وعده دهند اگرچه آنها وعده دهندگان ماهری هستند لیکن مناعت طبع وبی نیازی باید توسط هرکس شخصا تجربه وکسب شود.
مُغنّی: مطرب وآوازه خوان
هو الغنى: او(خداوند)بىنیاز و مستغنى است
معنی بیت: اى ساقى،به حرمت بىنیازى رندان، باده بیاور تا از آوازه خوان مجلس نوای حقیقی ِ «خداوندبی نیازاست» را بشنوى. رندان باده نوش که ازهمه ی قیدوبندهای هردوجهان رهاشده و بی نیازی نایل شده اند بهتراززاهدان ریاکاربه بی نیازی خداوند پی برده وبه آن ایمان دارند.
رازدرون پرده زرندان مست پرس
کاین حال نیست زاهد عالی مقام را
- ۹۹/۰۹/۲۵
- ۱۴۴ نمایش