صبا وقتِ سَحر بویی ز زلف یار میآورد
سه شنبه, ۲۵ آذر ۱۳۹۹، ۰۴:۴۷ ب.ظ
صبا وقتِ سَحر بویی ز زلف یار میآورد
دل شوریده ی ما را به بو درکار میآورد
دربعضی نسخه ها به جای "شوریده"
"دیوانه" ثبت شده که درمعناچندان تغییری ایجاد نمی کند.
حافظ ازسحرخیزی واستشمامِ بوی زلف ِیار به روشندلی رسیده وگاه وبیگاه، درغزلیّاتِ خود ازاین موهبتِ الهی به خوشی وخرّمی یاد کرده ومارا دعوت به صبح خیزی وسلامت طلبی دعوت می کند.......
معنی بیت: هنگام ِسَحر باد صبا ،شمیم ِ فرحبخشی از زلف یار می آورد و مارا با این عطردل انگیز به ذوق می آورد، شوق مارا برمی انگیخت وبه وصال امیدوارمی ساخت.
به بوی مُژده ی وصل ِ توتاسحرشبِ دوش
به راه بادنهادم چراغ روشن چشم
من آن شکل صنوبررازباغ دیده برکندم
که هر گل کز غمش بشکفت محنت بار میآورد
غم واندوهِ فراق واقعاً تحمّل سوز وناتوان کننده است. هرکسی نمی تواند طاقت بیاورد، سخت وجانکاهست.
عاشق ِ چون کوه استواری مثل ِ حافظ نیز گاهی طاقت ازکف داده وتصمیم می گیرد، خودرا ازاین غم واندوه برهاند. صداقتِ حافظ دربیانِ احساسات وعواطفِ درونی، مثال زدنیست. وقتی درمقابل ِ فشاررنج ِ هجران کم می آورد، پنهان نمی کند، ریا نمی وَرزد وصادقانه آنچه که دردرونش رُخ داده بیان می کند.
معنی بیت:
به جایی رسیده ام که تصمیم گرفتم دیگر دست به تصویرسازی ِآن یارسروقدنزنم. باهربار تصویر سازی وتجسّم ِ شکل وشمایل ِ یار، رنجش و گزشی بردل وجانم می افتد که قابل ِ تحمّل نیست. دراینجا بازپارادکس حادث می شود. عاشق هروقت دلش بگیرد، با یادآوری ِتصویر ِ معشوق دلش می گشاید وجانی تازه می گیرد. امّا این طراوت وتازگی دیری نمی کشد که به رنجش وگزشی اندوهبار مبدّل می گردد! عاشق دراین دایره ی بی پایان،متحیّر وسرگشته فرومی ماند وهیچ دارویی کارسازنمی افتد. ازآن رو که خواسته ی ِعاشق، خودمعشوقست، وعطش و اشتیاقش با تصویرسازی وخیالبافی، فرونمی نشیند. تصویرسازی مسکّنِ موّقتیست، وبعضی اوقات نیز شوریدگی ِ عاشق راتا سرحدّ ِ شیدایی وجنون فزونی می بخشد ودردی برجای می گذارد که دَوایش جگرسوز و جانکاهست. حافظ درچنین حالی به دام افتاده وازلاعلاجی می فرماید:
عکس آن یارسرو اندام را از باغ چشمانم بَر کندم(ازعشق پاپس می کشم،کم آوردم) چرا که این تصویر خیالی که من درباغ چشمانم کاشته بودم جز غم واندوه حاصل وثمری نداشت. انتخابِ واژه ی "شکل صنوبر" ازطرفِ شاعر هم ازلحاظ معنایی وهم ازلحاظ ظاهری با متن ِبیتِ سازگاری جالبی دارد. شکل صنوبرشبیه ِ قلب است. یار نیز درنظرگاه عاشق،جایگاهِ قلب رادارد. صنوبرراست قامتی یار رانیز تداعی می کند. ضمن ِ آنکه صنوبر بی حاصل وبی ثمراست.
چوشاهدانِ چمن زیردستِ حُسن تواَند
کِرشمه برسَمن وجلوه برصنوبر کن
فروغ ماه میدیدم ز بام قصر او روشن
که روازشرم آن خورشیددردیوار میآورد.
"فروغ ِ ماه می دیدم" یعنی تابش ِ انوار ماهِ آسمان را می دیدم .
روشن" مربوط به "می دیدم" است. یعنی واضح می دیدم.
ازبام ِقصر ِیار، تابش پرتوماهِ رابه وضوح می دیدم که ازشرم وخجالتِ پرتوافشانی ِ آن خورشید (رُخساریار) رو به دیوارکرده بود. روبه دیوارکردن یعنی چهره راازخجلت پنهان کردن.
ماه خورشیدنمایش زپس پرده ی زلف
آفتابیست که درپیش سَحابی دارد.
زبیم غارت عشقش دل پرخون رهاکردم
ولی میریخت خون و رَه بدان هنجار میآورد
هنجار یعنی: روش قائده وقانون
چرا حافظ دراینجا ازواژه ی "هنجار" استفاده کرده است؟
عاشق دراین بیت وبیت قبلی، آنجا که قصدِ کندن ِ شکل ِ صنوبر ازباغ چشم می کند، کم آورده وبه تردید افتاده است که آیا عشق را رها کنم یانه؟ حال باآوردن ِ "هنجار" می خواهد به مخاطبین ِ خود این مطلب را برساند که تصمیم من " ناهنجاریست". راه درست همان عشق ورزیست که دل گرچه درخون شناوراست امّا به سوی آن هنجار روی می آورد. بنابراین قائده وقانون درست همان عشق است وکار من که کم آورده ام یک ناهنجاریست. حافظ هرچه که ازسختی ومشقّاتِ راهِ عشق بگوید، درهمه حال، عشق راعزیز وگرامی داشته وهرگز کاری نمی کند که به عشق بی احترامی صورت پذیرد.
ازبیم به غارت رفتن واز ترس ِ بربادرفتن ِ زندگانی به دست ِعشقش،
خواستم عشقش را رها کنم .تصمیم به دل کندن گرفتم! دل راکندم امّا با وجودِ آنکه خون از سراپایش می ریخت، باز هم به سوی یار می رفت. تصویری واضح وروشن ازدودلی ِعاشق .
گربَرکَنم دل ازتو وبردارم ازتومهر
آن مهربرکه افکنم آن دل کجابَرم؟
بقولِ مطرب و ساقی برون رفتم گه وبیگه
کز آن راه گران قاصدخبر دشوار میآورد
به قول وغزلخوانی های مطرب وشرابِ مستی بخش ِ ساقی گه گاه حال خوشی پیدامی کردم. نمک خورده ونمکدان نمی شکنم. نمی گویم که تمام حاصل عشق خون ِ دل خوردن واندوه بود، نه...من به قول وغزل مطرب وساقی حال ها بدست می آوردم .ولیکن درآن سرمستی ها وازخودبیخودشدن ها گاه گاهی، قاصد خبرهای ناگواری می آورد وحال ِ مرا دیگرگون می ساخت. قبلن گفته شد که "عاشقی" زیستن دراحوالاتِ ضد ونقیض است. پارادکس های پی درپی، عاشق را ازغم واندوهی جانکاه، به حظّی روحانی می کشاند واین رفت وبرگشت تا لحظه ی وصال استمرار دارد.
لذّت داغ غمت بردل مابادحرام
اگرازجورغم هجرتودادی طلبیم
سراسربخششِ جانان طریق لطف واحسان بود
اگر تسبیح میفرمود اگر زُنّار میآورد
منظور از"جانان" دراین غزل،شخص ِ خاصیّ هست. ممکن است همان پیرمغان ِ دوست داشتنی ِ حافظ بوده باشد.
بسیاری ازشارحان "جانان " راشاه شجاع درنظر گرفته اند. امّا نگارنده، معتقد است که حافظ به پیرمغان اشاره دارد نه شاه شجاع. به دلیل اینکه هیچ اسمی ازشاه شجاع بُرده نشده، وغزل عاشقانه تر ازآنست که درمَدح او این سخنان پُرسوز وگداز گفته شود. ضمن ِ آنکه:"زُنّار": کمربندیست که زرتشتیان به هنگام عبادت در پیشگاه آتشگاه به کمر می بستند. شاه شجاع گرچه ادیب وشاعر ودوستِ صمیمی حافظ بوده، لیکن زُنّار نمی بسته وخودرابیشتر دیندار ومسلمان معرفی می نمود وهرگز نشانه ای از زُنّاربستن ِ اووجود ندارد. حداقل قطع یقین می توان گفت که این بیتِ موردبحث، هیچ ارتباطی به شاه شجاع نداشته وبنظراین ناتوان اشاره به پیرمغانست.
حافظ بشدّت مراقب ومواظب است که ازجاده ی عشق منحرف نشود. اگراندکی گِله وشکایتی اززبان ِ عاشقی خسته ودودل بیان کرد وازشدّتِ رنج ومشقّاتِ راه دربیت های پیشین مطرح نمود،دراینجا به خودآمده بلادرنگ شکرگذاری وقدرانی می کند تا مبادا گَردِملالتی بردل ِ دوست یاهمان پیرمُغان بنشیند می فرماید:
معنی بیت :
هرچه بوده وهرچه هست، تماماً بخشش ولطف است که ازجانبِ دوست(پیرمغان) به حسابِ رهروان ِعشق وازیرمی شود. عنایت های دوست(پیرمغان) همه برقائده یِ مهربانی و نیکی بود. چه آن هنگام که به ذکر وتسبیح گفتن ِمعبود به طریقِ شریعت فرمان می داد و چه زمانی که به بستن زُنّاراَمرمی کرد.هرچه اومی گفت لطف وکرامت بود. پیرمغان این نکته را به ما فهمانید که راهِ رستگاری نیکی ومهرورزیست، حال می خواهید زُنّاربه کمرببندید یا تسبیح به دست بگیرید ووِرد وذکر بخوانید. اصل همان نیک اندیشی وعشق ورزیست.
بخشش های او(پیرمغان) که انسان کامل ِ روشن ضمیراست درهمه حال برپایه ی لطف واحسان بود. هرچه او بگوید همان درست است. گرچه بنظرمُریدان ورهروان،ممکن است فرمان های او ضد ونقیض بوده باشد.
به می سجّاده رنگین کن گرت پیرمغان گوید
که سالک بی خبرنبودزراه ورسم منزلها
درمَسلک ِحافظانه، صورت وظاهرکارهیچ اهمیّتی ندارند.بستن زُنّار واحرام،صوفیگری ودرویشی، خرقه پوشی وزُهد و تسیبح گوییِ به هرروشی ، هیچ تفاوتی ندارند. اصل پاکیِ باطن ِ آدمیست که بخشش ها ونعمت های خداوند را دریابد، قدرشناس باشدوبه طریقِ نیکی ومهربانی بااطرافیانش رفتارکند.
همه کس طالبِ یارند چه هشیار وچه مست
همه جاخانه ی عشقست چه مسجد چه کنشت
عفاالله چین ابرویش اگر چه ناتوانمَ کرد
به عشوه هم پیامی بر سر بیمار میآورد
عفاالله: عفاکالله ،مرحبا ، جمله ی دعائی که موقعی بکار می رود که کسی کاربظاهر خشن وجفاگرانه انجام داده لیکن کارش نتیجه ی زیبائی نیزداشته باشد. هم دعایِ طلبِ بخشش برای کسی هم تحسین ِ کاراو. مرحبا وآفرین برگِرهی که ازروی ناز وکِبر،درابروانش می انداخت، خدا او ر ا ببخشاید ،( دراینجا گرهی که برابروان ِ یار نشسته، حاکی ازجور وجفاست). می فرماید:
خدابراو ببخشاید اگرچه با بی توجّهی وکم لطفی(جوروجفا) ناتوان وبیمارم کرد. ولی ناراضی نیستم، گهگاه که عشوه ای می کرد،مَرهمی تسکین بخش برزخمهایم می نهاد ومن همه ی دردهایم رافراموش می کردم.
عتابِ یارپریچهره عاشقانه بکش
که یک کرشمه تلافیِّ صدجفابکند.
همان مضمونِ چند بیت پیشین است که گفتیم عاشق همیشه دریک خطِ رفت وبرگشت ِبرزخی گونه ای) ازدوزخِ هجران تابهشتِ وصال) شناوراست ودرد ودَوا رایکجا تجربه می کند.
دَردم ازیاراست ودرمان نیزهم
دل فدای اوشد وجان نیز
عجب میداشتم دیشب زحافظ جام وپیمانه
ولی منعش نمیکردم که صوفی وار میآورد!
حافظ معمولن دربیت آخرین، ازدرون ِ خویش خارج شده ودرزاویه ی دیدِ دیگری نشسته وعملکردِ خودرا ازدیدگاه ِاو قضاوت وداوری می کند. درس ِ حافظانه ای دیگر برای دوستارانش، که بسیاراثربخش ودربازسازی وبِه سازی ِ شخصیّت راهبردیست. حافظِ رند که از ریاکاران ومتظاهرین ضربه های زیادی خورده، غالبن دراین قضاوت ها سعی می کند، مشتِ حُقّه بازی آنها را وا کرده ورازهای ریاکاری رابَرمَلا سازد. دامنه ی تَبَعاتِ زیانبارِریاکاری، آنقدروسیع وگسترده است که اثراتِ تخریبی ِ آن درهمه ی شئوناتِ زندگی فردی واجتماعی باقی می ماند ومانع پیشرفت وپویایی جامعه می گردد. صداقت ودرستی پیش نیاز اعتلا وترقّی هرجامعه است وحافظِ عزیز بیشترازهرکسی واقف وآگاه به این اَمراست.ازهمین رو درهرغزلی صوفی، زاهد وعابدِ ریاکار، به بهانه ها وعباراتِ گوناگون وای بساشیرین وآگاهی بخش، موردِ طعن وطنز قرارمی گیرند و ازترکش های توپخانه ی او بی نصیب نمی مانند.!
صوفی وارمی آورد : طعنه ای کاری به صوفی ِ ریاکاراست. یعنی باروی و ریا می آورد. صوفیان خود را دیندار وباتقوا نشان می دادند وشراب وباده را در زیر خرقه پنهانی حمل می کردند.
دیشب حافظ را دیدم جام ِ مِی وپیمانه دردست! شگفت آوربود، حافظ و میگساری! خیلی تعجّب نمودم امَا چنان بامهارت، ظاهرسازی می کرد وبه پرهیزگاری ودینداری وانمود می کرد که قانع شدم ومَنعش نکردم.!
نکته ی ِظریف وقابلِ تامّلی که دراین افشاگری نهفته این است که: وقتی ریاکاری وتظاهر درجامعه ای شیوع پیداکرده و نهادینه می شود، روزبروز مهارتِ افراد در فنون ِ ریاکاری افزایش پیدا می کند وبافزونیِ تبحُّردرتظاهر، باعث می گردد دلسوزانِ صدیق ومسئول ِجامعه درمقابله با ریاکاران ناکام مانند! چنانکه دراین بیت شاهد بودیم کسی که ازمیگساری ِحافظ،شگفت زده شده بوده، قصد داشته که مانع ازپرداختن ِ به شرابخواریِ حافظ شود، امّا مهارت درریاکاری ِ حافظ، زبان ِ اورا بندآورده ونتوانسته منعش کند! وچنین می شود که ریا مثل طاعون به جان ِ جامعه می افتد وآن را به زوال وانحطاط می کشاند.
آتش ِ زُهد وریا خرمنِ دین خواهدسوخت
حافظ این خرقه ی پشمینه بینداز وبرو
- ۹۹/۰۹/۲۵
- ۲۴۵ نمایش