دلا بسوزکه سوزتو کارها بکند
پنجشنبه, ۲۷ آذر ۱۳۹۹، ۰۲:۱۶ ب.ظ
دلا بسوزکه سوزتو کارها بکند
نیازنیم شبی دفع صد بلابکند بسوز : شعله ورباش وبه آتش عشق بسوز،تحمّل ِدرد ورنج را داشته باش وهمچنان سختی و ریاضت بکش وپا پس مکش.نیاز : تمنّا و خواهش ، دعا و مناجات نیمشب : نیمهی شب ، نزدیک ِسحر معنی بیت : خطاب به دل خود می فرماید: ای دل ؛ در راه عشق وزی ورسیدن به وصال،لحظه ای ازسوز و گدازازپای منشین،آه بِکش،ناله کن،ناله ی ِ عاشقان روح انگیز وجانفزاست،درد و رنج ِ فراق رابااشتیاق ووَلَع تحمّل کن، گلایه نکن نق مزن و فروزانتروشعله ورتر همچنان بسوز.لافِ عشق وگِله ازیارزهی لاف ِدروغعشقبازان ِ چنین مستحق ِ هجرانند.
سوز و گدازعاشقانه،ازهمه یِ دعاها ودرخواست ها اثربخش تراست. مناجات و راز و نیازِ نیم شبی بامعشوق سرانجام مستجاب می گردد و موانع وبَلا های بسیار ی را دور می سازد. حافظ معتقداست اگرعاشق،صادقانه عاشقی کند،وبی هیچ چشمداشتی،چابک وچست درسرباختن،هرلحظه درآماده باش بسربرد،بی تردید،فریاد او به گوش ِ معشوق رسیده و ناله وافغان اوکارگر خواهد افتادوموانع را ازسر راه مرتفع خواهدنمود.مَثلی هست گویند هرچرخ خیاطی که بیشترناله کند زودترازچرخ های دیگر روغن کاری می گردد.! درجرگه یِ عاشقان نیزاین قائده وجود دارد وهرعاشقی که جانسوزترعاشقی کند قطعن شیرینی ِ وصال رازودترخواهدچشید.امّابرعکس اگرعاشق، از فراوانی ِ درد ورنج زبان به گِله و شکایت بازکند،مستحق ِ وصال نبوده ودربیابانِ فراق سرگردان وبی حاصل باقی خواهدماند.آن را که بوی عنبر زلف تو آرزوستچون عود گو بر آتش سودا بسوز و ساز
عِـتـاب یارپـری چهره عـاشقانه بکـش
کـه یک کرشمه تلافـیّ صد جـفا بکـنـد
عتاب : عشوه ونازباچاشنی ِخشم ، تندخویی و ملامتکرشمه : غمزه ونازحرکاتِ چشم واشاراتِ ابرو،تَلافی : جبرانمعنی بیت : همچنان روی ِ سخن با دل است،درادامه ی بیت بالا:ازتندخویی وخشم و ملامتِ یاردلگیرومَحزون مشو، رفتار ِ سختگیرانه یِ معشوق راباعطش و اشتیاق ِعاشقانه پذیرا باش آنچنانکه گویی تورانوازش می کند و با توبه لطف ومرحمت رفتارمی کند. مبادا ازغرور وتکبّر معشوق،غمگین شوی، عاشقانه تحمّل کن زیرا یک کِرشمه واشاره ی ِ ابرو وچرخش ِ عشوه انگیزچشم ِ یار،لذّتی درتوپدید خواهد آورد که تمام آن تندخویی هارا به فراموشی خواهی سپرد.اگرصدهابارازسوی ِ اوعتاب و سرزنش دیده باشی،به یک کرشمه ی ِ شورانگیز،دیگرگون شده وازنشاط وشادمانی،کلاه به آسمان خواهی انداخت.وقتی بهار ِعنایتِ معشوق درسرزمین ِ زمستان زده ی ِ جان ِ عاشق،فرامی رسد، یخ های عتاب وتندخویی ذوب می گردد وآرام آرام نسیم ِتوّجهِ دلبرانه، درگلشن وجودِعاشق، وزیدن آغاز کرده وگلهای به تاراج رفته ازخزان ِ ملامت رادوباره به شکفتن وامی دارد.بشد که یادِخوشش باد روزگار ِ وصالخودآن کرشمه کجارفت وآن عتاب کجابشد:سپری شدچنانچه ملاحظه می گردد درنظر عاشق صادقی مثلِ حافظ که به حقیقت درعاشقی کردن بی بدیل است،عتاب وکرشمه ازسوی معشوق،هیچ تفاوتی ندارد ودردوران ِ دوری وفراق،هم دلش برای کرشمه تنگ می شودهم برای عتاب....
ز مُلک تـا ملکـوتـش حجـاب بـردارند
هـرآنکـه خـدمـت جام جهـان نما بکنـد
مـُلک وملکوت: سرزمین ، عالم ماده ، ظاهر ِ هستی را مُلک وباطن ِهستی را که شامل ِ عالم معنا می شود ملکوت . حجاب : پرده ، مانع ، آنچه میان عاشق و معشوق حایل باشدجام جهاننما : جام جم ، گویندجمشید چهارمین پادشاه پیشدادی جامی داشته که در آن احوال جهان را تماشا می کرد! جام گیتی نما، جام جهان نما. پیاله ی جمشید، این جام بعدها به کیخسرو و دارا رسید. در عرفان از این جام به «دل» تعبیر می شود دراشعارحافظ استعاره از جام شراب، ِدل آگاه وباطن روشن است. دل محل حلول عشق ومحبت است هردلی که باچراغ عشق روشن شده باشد به آگاهی می رسد ودرمسیرکمال قرارمی گیرد اگرصاحب این چنین دلی کمرهمت ببنددوبیشتردرعشقورزی بی قید شرط بکوشد درنهایت به بینایی معنوی میرسد وبه قول حافظ زملک تاملکوتش حجاب برمی دارند وآنچه نادیدنیست آن می بیند. دریغ که آدمی به پرورش اندام ظاهری بیشترازپرورش دل وباطن خویش اهمیت می دهد وازاین ام مهم غافل می ماند. معنی بیت : هرآن کس که به خدمتگذاری ِ ضمیر ودل خویش، کمر ِهمّت وخدمت ببندد وعمارت دل رابه چراغ عشق روشن سازد ،به مقامی نایل می شود که تمام حجابهای خاکی و افلاکی ازپیش ِچشم جان ِ او برداشته می شود و بر اسرار ِجهان آگاهی می یابد. دل آدمی به خودی خود آیینه هست لیکن درگذر مان ودراثرغفلت، غبارکینه وحسد ونفرت و.... به مرورکدرشده وتیره وتارمی گردد. امابازلال عشق همه ی این آلودگیها پاک شده وصفای آیینه ی دل بازمی گردد. ای جرعه نوش مجلس جم سینه پاک دارکآیینهایست جام جهان بین که آه ازاو
طبیب ِعشق مَسیحادَم است و مُشفق لیک
چـو دَرد در تـونبیند کـه را دوا بکنـد ؟!!
طبیب عشق :عشق به طبیب تشبیه شده است مَسیحا دَم : استعاره از" انسان ِ کامل وروشن ضمیر" کسی که همچون عیسی نَفَسش جانبخش است (اشاره به داستان ِزنده کردن ِ مُردگان توسط عیسی) مشفق : کسی که شفقت دارد ومهربان است.معنی بیت : عشق طبیبی حاذق ، جانبخش و دلسوز است،اما اگر تو درد نداشته باشی چگونه تو راعلاج کندتابه نیروی ِمسیحا دَمَش واعجاز ِ آن پِی ببری وبه چشم ِ خویش ببینی که عشق معجزه می کند.حافظ علوم ودانش زمان خودرا ودر بسیاری امورحتّا فراتراززمان خودرابه خوبی فراگرفته وتاحَدّی پیش رفته که دربیشترآنها،صاحب ِتئوری و نظریه هست. مهارت وتخصّص ِ فوق العاده ی ِ او درزمینه هایی چون: دانش ِ مذهبی،فقه،روانشناسی ،علم نجوم،فلسفه ومنطق،موسیقی،وووورا که دربیت بیتِ غزلیاتش،انعکاس یافته،غیرقابل انکار بوده و به وضوح می توان مشاهده کرد. روی ِ سخن دراین بیت بیشتربا منکران وملامتگرانی هست که ازدرک وفهم ِ قدرت ِ فراتصوّر ِعشق عاجزمانده وآن را انکارمی کنند.اوازمیان ِآن همه دانش،باورها و وبینش های متفاوت وراههای گوناگون،"عشق" راآگاهانه انتخاب، وآن را مطمئن ترین راه ِ رسیدن به سرمنزل ِ مقصود می داند.اوعشق راطبیبی می بیندکه برای همه یِ دردها ورنج های بشری داروهای شفابخش دارد.برای همه ی سئوالات پاسخی قانع کننده ارایه می کند وباسرانگشتِ خیال،گوشه ی ِ پرده ی ِمجهولاتِ زندگانی رابالا زده وآدمی راتازمانی که معادله ای حل نشده باقی مانده،واداربه اندیشیدن می کند.اندیشیدن درحین ِ قدم زدن درمرزهای دردمندی، معنای ِزندگی راژرفایی عمیق می بخشد."دَرد" دردنیای عاشقی یک نعمت است درد عاشق رابه تکاپو وتلاش،سوق می دهدتاآنجا که پُرسان پُرسان به سرمنزلِ طبیب ِعشق برسدواز دَم ِمسیحایی ِ او فیض گیرد.حال حافظ می فرماید:چنانچه طبیبِ عشق درتودَرد نبیند چگونه تورا مداوا کند؟عاشق که شد که یاربه حالش نظرنکرد؟ای خواجه دردنیست وگرنه طبیب هست
توبا خدای خود اندازکار ودل خـوش دار
کـه رحم اگر نکـند مدّعی ،خـدا بکـنـد
مدّعی : آنکه درزمینه ای ادّعایی دارد. درقدیم بسیاری ازصوفیان و دراویش، هنوزتمامی مراحل ِ سیرو سلوک راطی نکرده، درطمع ِ خام افتاده وادّعای کرامت واهل ِ حق بودن می کردند و تظاهر به عشق و عرفان می نمودند.حافظ ازآنها به عنوان "مدّعی" یادمی کرد.معنی بیت : تو کار های خود را به خدا واگذار کن ( به خدا توّکل کن ) به غیر ازخدا دست به دامن ِ هیچکس مشو،فقط چنگ توسّل به درگاه ِ خداوندی بزن، کسی را واسطه قرارمده ومستقیماًبا خود ِ دوست صحبت کن، زیرا مدّعی هیچ کاره هست ،مشکل گشا نیست ،تنها خداوندِ قادراست که مشکل گشاست. اگر دستِ نیازبه سوی ِغیرازخدا کردی،اوّل اینکه کم لطفی درحق ِ دوست نمودی ،دوم اینکه:مطمئن باش دیری نخواهد کشیدکه آن دست، ناامیدانه به سینه ات بازخواهد گشت.پس ازهمان ابتدا در ِخانه ی ِ دوست رابزن وازاوبخواه که اوتوانایِ بی مانند وطبیبی مشفق است.دردم نهفته بِه زطبیبان ِ مدّعیباشدکه ازخزانه ی غیبم دواکنند.
ز بخـت خـفـتـه مـلـولم بـُـوَد کـه بـیداری
بـه وقـت فـاتحهی صبـح یک دعا بکـنـد بخت : اقبال بخت خفته : بخت خوابیده ، بخت نامساعد "بیداری" یعنی یک نفربیداریکنفردل آگاه، نیکواقبال، خوشبختبـُـوَد :شاید،ممکن استفاتحه : ،شروع ،آغاز معنی بیت : ازنامساعدی بخت واقبال دلگیر وغمگینم آیا ممکن است که یک نفر دل آگاه ِسعادتمند، در هنگام آغاز صبح که هنگام اجابت دعاهاست در حقّ ِ من ِبداقبال دعایی نیک بکند ؟حافظ ازنامرادی وبداقبالی مَحزونست وانتظار دارد کسی دل آگاه وخوش اقبال که حال ِ خوبی دارد، لطفی کرده درحقّ ِ اوبه وقت ِ سحر دعایی بکند،بلکه بخت ِ خفته اش بیدارشود.چه عذر ِبخت ِخودگویم که آن عیّار ِشهرآشوببه تلخی کشت حافظ را وشکّردردهان دارد
بسوخت حافظ وبویی به زلف یارنبرد
مـگـر دلالـت ایـن دولـتـش صبا بکند
بو بردن ازچیزی : فهمیدن موضوع ، اطلاع پیدا کردن وواقف شدنزلف : ، هم حجاب و حایل بین عاشق و معشوق است، هم وسیله و واسطهی نزدیک شدن به دوست.بویی به زلفِ یارنبرد: از وصال محروم شد،نتوانست به حریم ِ حرم دوست وارد شود. توفیق سرمستتی ازعطرزلف معشوق راپیدانکرددلالت :راهنماییدولت : بخت و اقبال ، عنایت ازَلی ِحق صبا : نسیم ِ صبحگاهی ، پیام آور معشوق و پیام رسان عاشق معنی بیت : حافظ از دردِعشق سوخت وگداخت امّا موّفق نشد به مقام ِقُربِ دوست راه پیدا کند. تنهاراه چاره این است که معجزه ای رخ دهد ونسیم صبا این نفخهی الهی، حافظ را به رسیدن به این مقام راهنمایی کند واورا به نیکبختی و مقام قرب برساند. صباگرچاره داری وقت ِ وقت استکه دردِ اشتیاقم قصد ِجان کرد.
- ۹۹/۰۹/۲۷
- ۳۲۱ نمایش