حافظانه

شرح غزلیات حافظ

حافظانه

شرح غزلیات حافظ

برداشتهای شخصی من از غــزلهای پیامبر عشق و ادب حضــرت حافـظ

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات

۴۱۴ مطلب در آذر ۱۳۹۹ ثبت شده است


 


گـُلبـُن عیش مـی‌دمدساقی گـُلعـُذار کو ؟



بـاد بـهـار می‌وزد بـاده‌ی  خوشگوار کـو ؟



گلـبـُن : درخت وبوته ی گل، بیخ وریشه ی گل 

گلبُن  عیش  میدمدموسم  

بهار  میرسد ،گلِ عیش و عشرت شکوفا  میشود.


"گلعِذار یاگلعذار" :

کسی که چهره ای به لطافت و زیبایی گل دارد.

  

چهرهی ساقی ازانعکاس سرخی شراب یا از شدت سرمستی همچون گل سرخ شکفته شده است. .....


  • رضا ساقی



گل بی رُخ یارخوش نباشد

بی باده بهار خوش نباشد


معنی بیت: 
"گل" هرچندکه عزیزاست لیکن بدون حضوریار و رخسارزیبای اوهیچ لطفی ندارد همچنین "بهار" باآن همه صفا وطراوت ، فقط با وجودشراب است که نشاط انگیزوروح افزامی گردد.
  • رضا ساقی




گُلعِذاری زگلستان جهان ما را بس

زین چمن سایه ی آن سروروان مارابس


گُلعِذار : زیباروی،گل رو،خوش سیما
"سروِ روان" کنایه از معشوق ِ خوش قدوبالاست. 
چمن: باغ، کنایه ازدنیاست.
 معنی بیت: (مازیاده خواه نیستیم) ازگلستان جهان تنها یک گلرُخ ِ دلستان برای مادل عاشق پیشه ی کفایت می کند ازمیان این همه نعمت واز این باغ باصفای دنیا، همین که سایه ی آن سرو قامت برسرماباشد برای ماکافیست.
تابوکه یابم آگهی ازسایه ی سروسَهی
گلبانگ عشق ازهرطرف برخوش خرامی می زنم
  • رضا ساقی


 


گفتابرون شدی به تماشای ماه نو

از ماهِ  ابروانِ من اَت شرم باد رو
معنی بیت:
معشوق گفت: ای عاشق به تماشای ماه نودر آسمان آمدی! برو، ازماهِ ابروان من شرم نمی کنی؟ وقتی عاشق هستی فقط باید به معشوق توجّه کنی و همه ی زیبائیها رادر وجود او ببینی.
آسمان گو مفروش این  عظمت  کاندر عشق
خرمن مه به جوی خوشه ی پروین به دوجو
حافظ دراین غزل اززبان معشوق، عاشق را پندواندرزمی دهد واورابااصول عشق ورزی آشنا می سازد.
  • رضا ساقی




گفتم ای سلطان خوبان رحم کن براین غریب

گفت در دنبال دل ره گم کند مسکین غریب


این غزل گفت وشنودِ عاشق و معشوق زمینیست. معشوق حافظ نیز مانندِ خودش رند است و پاسخ های رندانه می دهد.
معنی بیت:
گفتم ای پادشاه خوبرویان برمنِ غریب وبی کس رحم کن گفت: هرکس که به دنبالِ تمنیّات وخواهش های دل ِ خودروان گردد بی تردید راهِ خودرا گم می کند ای بینوای غریب تونیز حق داری که گمگشته و سرگردان شده ای.
به دام زلفِ تو دل مبتلای خویشتن است
بکُش به غمزه که اینش سزای خویشتن است
  • رضا ساقی

    

 


گفتم  غم تـو دارم ، گفتا غمت سرآیـد

گفتم  که ماهِ من شو ، گفتا اگر بـرآیـد

این غزل ِ زیبا وبیادماندنی نیز همانندِ غزل ِ پیشین شرح حال ِ یک گفتگوی خیال انگیزبین ِ حافظ ِ عاشق ومعشوقه ی رند وزیرک ِ او ست. معشوقه ای که پاسخ هایش اندیشه زای، خیالپرور ومنحصر بفرداست.......
  • رضا ساقی



 


گفتم  کِی ام دهـان و لـبـت کامران کنـنـد؟ 

گفتا به چشم   هر چه تـو گویی چنان کننـد 

کِی‌ام : چه وقت مرا  
معنی بیت : از معشوق  پرسیدم  پس چه وقت  ازآن دهانِ گُهربارت سخنان ِ لطف آمیز و مِهرانگیز خواهم شنید؟  کی  لَبت بوسه ی وصال خواهد بخشید ومرا کامرانخواهدکرد؟ کی  نفس ِ جان بخش ِ  تو  با  نفس ِ نیمه  جان ِ من  درهم خواهند آمیخت؟.........
  • رضا ساقی




گوهرِ  مخزنِ  اسرار  همان  است  که بود 

حُقّه یِ مِهربدان مُهر و نشان است که بود


گوهر  : جوهر، سنگِ باارزش و قیمتی ، استعاره از ذاتِ عشق منظور  از  "مخزنِ اسرار" دل  است  که  محلِ تجلّیِ  محبّت است. خزینه یِ رازها وسینه یِ عاشق که صندوقچه یِ اسرارِ است.........
  • رضا ساقی



لبش می‌بوسم ودَرمی‌کشم می

به آبِ زندگانی برده‌ام پی


در می ‌کشم :  سر می ‌کشم
آب زندگانی: آب حیات، آبی که خضر بدان دست یافت وعمرجاودانه پیداکرد.
معنی بیت: لب معشوق را می بوسم وازسرکشیدن شراب لبش سرمست می شوم آب دهانش جانفزا وزندگی بخش است من به  آب حیات دسترسی پیداکرده ام وعمرجاوید یافته ام.
لب توخضرودهان تو آب حیوان است
قد تو سرو ومیان موی وبَربه هیئت عاج
  • رضا ساقی



لَعلِ سیرابِ بخون تشنه،لبِ یارمن است

وز پی دیدن او دادن جان کار من است


لعل: جواهر،سنگی قیمتی سرخ رنگ که دارای خواص گوناگون نیزهست.
لَعل سیراب: سنگی که سرخی آن درحدّ اعلا وکمال بوده باشد.
معنی بیت: لب ِ یار من همانندِ لعلی که درسرخی به کمال است، همچنان تشنه ی خون عاشقان است. من ِعاشق نیز به همان اندازه که اوتشنه ی خون است به دادن  خون مشتاقم. هرروزفقط برای دیدن او جان دادن کارمن است.
 خونم بخور که هیچ مَلِک باچنان جمال
 ازدل نیایدش که نویسد گناهِ تو
  • رضا ساقی


 


مابی غَمانِ مست دل ازدست داده‌ایم 

هـمراز عـشق وهم‌نفـس جام باده‌ایم 


بی غمان: همان رندان، درویشان وکسانی هستندکه غم دنیا ندارند. دراینجا "غم" غم فراق وعشق نیست غم مادّیاتست.
"دل از دست داد ه ایم" یعنی : عاشقانیم واصلا وابدا به دنیا ومسایل مادّی توّجهی نداریم، مامست ومَدهوش ِ عشقیم وازپیرامون ِ خویش بی خبرهستیم.......
  • رضا ساقی



مـا درس سـحـر درره مـیـخانه نهادیم 

مـحـصـول دعـا در ره جـانـانه نهادیم


این غزل زیبا و خوش آهنگ  و نغز نیز همانندِ اغلبِ غزلیّاتِ حافظ، درراستای تبیین ِ جهان بینی ومعرّفی ِمَسلکِ رندی  درمقابله با تفکّراتِ زاهدانه ومتحجرانه سروده شده است. 
برای درک بیشتروعمیق ترمفهوم این غزل باید درنظرداشت که حافظ درآغازجستجوی حقیقت؛ مدتی به همراه متشرّعین وجویندگانِ علم ِ شریعت به تحقیق وکسب دانش متون فقهی ودینی پرداخته وخیلی زود بارسیدن به معرفتی ناب وخالص؛ راه خودراازآنهاجدانموده وبینشی منحصربفرد (رندانگی) رابه جهانیان پیشکش نموده است. دراین بینش  «رند ی» یک جهش شجاعانه به سطحی بکر ازآگاهی وهوشمندیست. رهاشدگی ازقیدوبند دینی ودنیوی   وحرکت به سمت روشنای آزادگی؛ اشتیاقی عمیق به ناشناختگی ومیل به هیچ شدن است. 
  • رضا ساقی




مابدین درنه پی حشمت وجاه آمده‌ایم

از بدِ حادثه  اینجـا بـه پنـاه آمده‌ ایـم


اگربخواهیم ده تاغزل ناب وآبدار ازدیوان حضرت حافظ گلچین کنیم بی گمان یکی ازغزلها،همین غزل زیبا وپُررمز ورازاست.این غزل ازاَعماق ِ وجود شاعر عزیزما سرچشمه گرفته ودربَرگیرنده ی باورها واعتقاداتِ سرحلقه ی رندان ِ جهان است. به جرات می توان گفت مظهر حافظانگی ِ حافظ همین غزل است. این غزل به تنهایی می تواند حافظ را ازسایر شاعران جداساخته ودراوج ِقُلّه ی افتخاردرعرصه ی اندیشه ورزی نشانَد.........
  • رضا ساقی




ما ز ِ یاران چـشم یاری داشـتـیـم

خـود غلط بود آنچه ما پنداشتـیـم 


"چشم یاری داشتیم" : امید کمک داشتیم،  تـوقـّع و انتـظار مساعدت داشتیم.
"غـلـط" : نا درست ، اشتـبـاه
"پـنـداشتـن" : گـمـان کردن ، فـکـر کـردن
مـعـنـی بـیـت :مـا از دوستان ِ خویش توقّع کمک و مساعدت داشتـیـم ، امـّا دریغا که توقّع ِما  نابجا بوده  و آنگونه که می پنداشتیم  رشته ی دوستی و اُلفتِ  ما محکم نبوده است. ما اشتباه می کردیم وظاهراّ دوستی بین ما اصلاً جاری نبودهاست.! پس انتظارمان نیزبیهوده وبیجاست.....
  • رضا ساقی





ما آزموده‌ایم در این شهر بخت خویش 

بیرون کشیدبایدازین وَرطه رختِ خویش 


بخت :شانس، طالع و اقبال
وَرطه:منجلاب،جای خطرناک،گرداب 
رَخت : لباس ،وسایل زندگی
منظوراز"شهر" شیراز نیست  بنظرمی رسد استعاره ازجهانِخاکی باشد. دراینصورت "رخت" نیز وسایل شخصی نیست استعاره از تعلّقاتِ دنیویست.......
  • رضا ساقی
 


مـا نگویـیم بد و میل به ناحق  نکنیم

جامه‌ی کس سیه ودلق خودازرق نکنیم


حضرت حافظ گرچه دراین غزل  اخلاقیّاتِ شخصی ِ خودرا طرح نموده،  لیکن  به نوعی می توان این صفاتِ اخلاقی راهمان  خصوصیّات رندان ِ آزاد منش و  وارسته در مقابله با زاهدان،  عابدان وصوفیانِ ریاکار دانست‌. ......
  • رضا ساقی



مـا شبـی دسـت بر آریم ودعایی بکنیم 

غـم هجران تو را چـاره ز جایـی بکنیم 


"دعـا" : آرزو و خواستن ِ چیزی از درگاهِ خداوند، بعضی ها با خواهش وگریه و زاری دعامی کنند وبعضی هامعتقدند خنده صدای  خداست و زمانی که بسیار شاد و خرسند هستند دعا می کنند........
  • رضا ساقی



ماهم این هفته برون رفت و به چشمم سالیست

حال هجران، تو چه دانی که چه مشکل حالیست؟


ماهم : ماهِ من، "ماه" کنایه ازروی ِزیبا، لطیف ودرخشنده ی معشوق است.
این هفته برون رفت: این هفته به جایی دوراز چشم من رفت. ازدسترس من خارج شد.
به چشمم سالیست: این چند روزبقدری سخت گذشته که درنظرمن به اندازه ی طول مدّتِ یکسال شده است.
حال هجران : حالِ غریب و اندوهناکِ عاشقی در فراق معشوق. کسی که به دردِ عشق ودوری مبتلا نشده و این حال را تجربه نکرده باشد هرگزنمی تواند دشواریِ تحمّل سوز هجران را درک کند. حافظ این مصرع را به نصحیت کنندگان و آنانکه منع عشق می کنند وعاشقی تجربه نکرده اند گفته است.
  • رضا ساقی




ما را ز خیال تو چه پَروای شراب است

خم گوسرخودگیرکه خُمخانه خراب است


غزلیست پخته،نغز و سراپا عرفانی. حافظ دراین غزل زیبا، ضمن اشاره به جایگاهِ والای دوست، از ناپایداری وفریبندگی ِ جهان سخن گفته و اندرزهای گرانبهایی به جویندگان حقیقت ارایه نموده است. 
پَروا: ۱-بیم ، هراس . 2 - تاب ، توان . 3 - آهنگ ، عزم . 4 - میل ، رغبت . 5 - توجه ، التفات . 
"سرخودگیر"به این معنی که : سر خُم را تا رسیدن ِ شراب با خمیر ویا گِل می پوشانند، اشاره دارد. به خُم بگویید که سرخودرابازنکند، چرا که طالبی ندارد. همانگونه که سرخودرا باگِل گرفته، ساکت وسردرگِل فروبماند......
  • رضا ساقی

 


مـسـلـمانـان  مرا وقتی دلی بود 

که بـا وی گفتـمی گر مشکلی بود


این غزل شرح حال صادقانه ایست که شاعر باصداقتِ تمام به زبان شیوا وروان بیان داشته است. بی آنکه مصلحت اندیشی کند، بی آنکه بترسد، بی آنکه محافظه کارانه عمل کند آنچه که دردلش می گذشته،ساده وبی تکلّف به زبان می آوَرد. این غزل موسیقی حُزن آلودی دارد وبه نوعی دلنوشته ایست ازخواجه ی شیراز بی هیچ منظورخاصی جز بیان حالاتِ روحی وعداطفِ درونی......
دل : محلّ علاقه وکانون عشق دربدن انسان ،خانه ی معشوق، دل به کعبه ی عشق معروف است. البته دراینجا منظور حافظ از"دل" مجموعه ی دل وعقل وهوش است. زمان زمانِ قبل ازعاشق شدنست. می خواهدفضا سازی کند وبگوید که چه برسرش آمد  هرآدمی دلی دارد، امّا وقتی عاشق شد دل ازدست می دهد و"دلداده" می شود. حافظ دراین بیت ودر دوبیتِ بعدی شرح  حال ِقبل ازعاشق شدنش را می فرماید وسپس به شرح ازدست دادن  دل ودلدادگی می پردازد.
باوی گفتمی : بااومی‌گفتم
معنی بیت:
ای مسلمانان،ای مردم، زمانی بودکه من دلی داشتم، صاحب عقل ومنطقی بودم مصلحت اندیشی داشتم  اگر مشکلی پیش می آمد با او(دل وعقل مصلحت اندیش) در میان می‌گذاشتم واوچاره اندیشی می کرد وراهکاری پیش پایم می گذاشت. بیت بعد نیزدرادامه ی بیتِ قبل است:

 
بـه گردابی چو می‌افـتـادم از غـــم 

بـه تـدبـیـرش امـیـد سـاحلی بـود 


گرداب : استعاره ازگرفتاری های روزمرّه است. گرفتاری ها ومشکلات زندگی به جریان ِ گرداب که از برخورد چند جریان در روخانه‌های بزرگ و دریا ها به وجود می‌آید و همه چیز را در خود فرو می‌برد تشبیه شده است.
تـدبـیـر : راهکار وچاره‌ اندیشی 
امیدِ ساحل:   کنایه ازامیدبه نجات یافتن ازگردابِ گرفتاریهاست.
 معنی بیت:
هنگامی که در گِردابِ گرفتاری ها ومشکلات وغم واندوه فرومی رفتم، راهکارها وچاره اندیشی های او (مجموعه ی دل وعقل وهوش وفراست)  امیدواری پیدامی کردم واحساس غریقی راداشتم که ناگهان به وسیله ای یاتوسطِّ کسی نجات می یافت.  
بازدرتعریف "دل" درادامه ی سخن، بیت بعدی را می فرماید:
دلی هـمـدرد و یاری مصلحت بـیـن 
کـه اسـتـظـهـار هـر اهـل دلـی بـود
مصلحت بین : خیرخواه
استظهار : پشت‌گرمی ، پشتیبان
منظورازاهل دل ، کسانی هستند که صاحبِ ذوق وهنر و ادب و معرفت اَند. 
"درد" در اینجا درد ِعشق نیست و همدرد بودن یعنی صمیمی ودلسوزبودن است دلی که خیرخواه ومصلحت بین است.
معنی بیت:دلی خیرخواه ومصلحت اندیش داشتم اوپشتوانه ی قابل اعتمادی بود ودرگرفتاریها ومشکلات به اوپناه می بردم. از"دلی" سخن می گویم که اهالی ادب ومعرفت ومروّت بهترمی دانندکه چگونه دلی بود دلی که آدم به پشتوانه ی او درجاده ی زندگانی بااعتماد به نفس گام برمی دارد.
وبازدرادامه ی سخن می فرماید:


ز من ضـایـع شـد اندر کـوی جـانان 

چـه دامن‌گیر  یـا رب ،مـنـزلی بـود


ضایع شد : از بین رفت ، تلف شد
دامن‌گیر : گیرا و گرفتنده ، جذب کننده 
"جانان" معشوق، دلبر است 
معنی بیت: دلی که آن همه صفاتِ خوب وفضیلت داشت. دلی که همدم  و هم‌صحبت بود، با تدبیر ومصلحت‌ اندیش بود، درکوی معشوق از دست رفت. پروردگارا کوی عشق عجب جاذبه ای دارد وهیچ قدرتی نمی تواند درمقابل  جَذَبه ی عشق ایستادگی نماید.
راهیست راهِ عشق هیچش کناره نیست
آنجاجزآنکه جان بسپارند چاره نیست !

 
هنر بی عیب حِرمان نیست ، لیکن 

ز مـن محروم‌تـر کِـی سـائـلی بود


حرمان : ناکامی،محرومیّت ، بی‌بهره بودن
سائل :  پُرسنده، پرسشگر،فقیر وگدا 
"هنر" ازهمان آغازپیدایش،گرچه برای دیگران خالق ِامید وانرژی ونشاط واندیشه بوده، لیکن برای صاحبِ هنر اغلب دردساز وسببِ گرفتاری ومشکلات ومصائب بوده است.! چرا که اغلبِ هنرمندان، دارای روحیّه ی مسئولانه،مبارزه جویانه ومتعهدانه هستند و تفکّراتی روشنفکرانه دارند. 
میل ِ درونی ِهنرمندان بر حرکت درراستای آگاهی بخش وزدودنِ خرافات ازجامعه است وازهمین روهمواره ازجانبِ قدرتهای سلطه جو،موردِ آزار واذیت ومحرومیّت قرارمی گیرند. نمونه ی بارز ِ این ادّعا خودِ حضرت ِحافظ است. هم اوکه به سببِ داشتن ِ روحیّه ی آگاهسازی وتفکّر روشنفکری، بارهاازجانبِ یکسویه نگران ِ متعصّب سلطه جو،موردِ تهدید وتبعید وحتّی تکفیرگردید!
آثار هنری به ویژه شعر وموسیقی به سادگی می‌توانند بیان کننده زیبایی حقیقی یا احساسات وعواطفِ بشری  باشند. تغییری که شعر وموسیقی وهنرهایی ازاین دست، بر روح وروانِ انسان می‌گذارند، تغییری عمیق،ماندگار و جهت دار است. هنرمندِ مسئول ومتفکّر وروشنفکر همچون حافظ،در سریعترین حالت بر تعدادِ زیادی از افراد تاثیرگذاری داشته وهنوزکه هنوزاست اثربخشی آن،نه تنها کمرنگ نشده بلکه روزبروزبیشتر وبیشترنیزمی شود. 
حافظ بابکارگیری "سائل به معنای پرسشگر" این نکته را به جویندگان حقیقت می رساند که من به مَددِ هنر ونبوغ خویش،باهدفِ زدودن خرافات وآگاهی بخشی،بیشتراز هر کسی سئوال کردن،هرچیزی را به زیرسئوال کشیدم، نقدکردم، توضیح خواستم ووووو امّا ببینید ازهمه بیشتر (منظور هنرمندان وبه ویژه شاعران) محروم تر وناکام ترهستم (اشاره به تهدید وتبعید وتکفیر ووو )
معنی بیت:
بااینکه خود بهترازهمگان می دانم که هنر(شامل عشقورزی ،سخنوری وسرودن شعر،پرداختن به موسیقی و...) مسئولیّتِ سنگینی بردوش ِهنرمند می گذارد ومحرومیّت وتهدید وتبعید وتکفیرشدن ها دارد، پیآمدهای مشقّت بار زیادی دارد امّا درموردِ من اوضاع بسیار وخیم ترشد وتَبَعاتِ منفی هنر توانسوزتر وسنگین تربود!
برداشتی دیگرازاین بیت بانظرداشتِ هنر به معنای ِ"عشق ورزیدن" و «سائل» به معنای فقیر وگدا
من نیک می دانم که دردنیای عشق، عاشق باید برحوادثی همچون، دوری ازمعشوق وهجران،شکیبا وصبورباشد ودرمقابل فشار محرومیّت ازدیدار ورنج واندوه انتظار  تاب آوری نماید لیکن صادقانه قضاوت کنید وببینید که کدام عاشق ازمن ناکام تر ومحروم تربود؟ هیچ عاشقی به اندازه‌ی من دردسترسی به یارفقیرتر و دست خالی تر نیست.!. 

باتوجّه به روحیّه ای که ازحافظ عزیزسراغ داریم، هردومعنی مدِّ نظر آنحضرت بوده است. دلیل ِ این ادّعا بیتِ پیش روست که بنظرمی رسد خواجه ی نازنین، ازپیآمدهای ناگوارهنر درراستای افشاگری ِ شیوه های حُقه بازی زاهدان ریاکار، آنقدرجفا وستم کشیده که قصد دارد جزعشق ورزی درچارچوبِ خلوتسرای خویش، به کاردیگری(سرودن ِ اشعارآتشین وآگاهسازی خلق ) نپردازد تامگراندکی ازشَروشور این تَبعاتِ مشقّت بار بیاساید:
دراینجا اظهار امیدواری می کند که  هنرعشقورزی درخلوتگاه خویش؛ همانندِ افشاگری وآگاهسازی؛ پیآمدهای زیانبار بدنبال نداشته باشد.
عشق می‌ورزم و امید که این فنّ شریف 
چون هنر های دگر موجب حرمـان نشود

 
  برایـن جان پریـشان رحمت آرید 

کـه وقـتـی کـاردانی کـاملی بـود


کاردان : کارآزموده ، با تجربه
دربیتهای پیشین گفتیم که منظور حافظ از" مراوقتی دلی بود" مجموعه یِ عقل وهوش وفراست بعلاوه ی خودِ دل است. دراین بیت دوباره به همان مطلب برگشت شده است.
می توان این بیت را خطاب به مراقبین ونگهبانان ِ یاردرنظرگرفت.
معنی بیت:
دل وعقل وهوشم همه راازدست داده وجزجانی پریشان حال نیستم. ازشدّت ِعشق واشتیاق، بی سروسامان شده وتنها روحی پریشان از من باقی مانده است  برمن رحم ومروّت کنید ومراازلذّت ِ دیداردوست محروم نکنید وازدرگاهِ اومَرانید.
 روزگاری من  صاحبِ دلی دلسوز وهمدمی با درایت بودم ،کاردان و باتدبیر وباتجربه بودم، اکنون که دل ازکف داده ام  روانم ازهم گسیخته و جانم پریشان حال گشته است.
درلایه های زیرین ِ معنای این بیت، این نکته نیزبه ذهن متبادرمی گردد که حافظ ازروی لاعلاجی به این دَر(عشق) پناه نیاورده است، بلکه اوپیش ازدل سپردگی وعاشق شدن، شخصی خردمند،صاحبدل ومصلحت اندیش بوده ودرحقیقت،این قدرتِ فوق العاده ی عشق وافسونِ جَذبه ی معشوق بوده که براوغالب وچیره شده است. حافظ هرگز ازاین بظاهرشکست  درقبال قدرتِ عشق، سرافکنده و مَحزون نیست ودرواقع او یک برنده ی حقیقیست زیرا دردنیای عشق ِ حقیقی بازنده ای وجودندارد‌. بیتِ بعدی درتاییدِ همین ادّعاست که می فرماید:

 
 مـرا تـا عـشـق تـعـلـیـم سخن کرد 

حـدیـثـم نـکـتـه‌ی هـر محفلی بود


حدیث : 1-قصّه، داستان ،سخن و روایت    نکته : کلام نغزو لطیف وپُرمعنا
پیش ازعاشقی گرچه که خردمند ومصلحت اندیش وصاحبدل بودم،لیکن به جایگاهِ خاصّی نرسیدم.ازآن روزی که عشق وجودم رافراگرفت، همه چیزدستخوشِ تغییرو دگرگونی گردید. عشق چشمه ی طبع مرا به جوش آورد، طرزسخن گفتن و شعر سرودن مرامتحوّل ساخت، تاآنجاکه حدیثِ  من (داستان عاشقی من و یاشعر و سخنآنِ من) نقلِ محافلِ صاحبدلان وعاشقان، و نغز ترین کلام در هر محفل ادبی و مجلسِ اُنس و اُلفت بوده‌است.
شعرحافظ درزمانِ آدم اندرباغ ِ خُلد
دفترنسرین وگل را زینتِ اوراق بود.

 
مگو دیگر که حافظ نکته دان است 

که ما دیدیم و مُحکم جاهلی بود!


بابرگشت به بیت های پیشین، آنجاکه حافظ به رغم ِ داشتن ِدلی خردمند، مصلحت اندیش وچارجو، درمقابل ِ جَذبه ی عشق تسلیم وبه ظاهر،شکست رامی پذیرد،‌ ازنظرگاهِ مخالفان ومنتقدینِ عشق، حافظ ازضعف وناتوانی شکست خورده ونکته دانی ومهارت ِچاره جوبودنِ دلش کارساز نیافتاده است.! بنابراین حافظ که معمولاً عادت دارد دربیتهای پایانی ِ غزل، ازخویش بیرون آمده وازنگاهِ دیگران خودرا ارزیابی کند وبسنجد، اینبار ازنگاهِ همان مخالفان ومنتقدین خودرا ارزیابی می کندوجالب است که هیچ اِبایی ندارد ازاینکه ازنگاهِ آنان ممکن است متّهم به ضعف وناتوانی وجهالت گردد! باشهامت وشجاعت ورندانه،آنچه را که یقیین دارد مخالفان ِ کج اندیش جراتِ برزبان  آوردنِ آن راندارند، دقیقاًهمان رابیان می کندتا کاررایکسره کرده باشد. حافظ مجادله بامدّعیان رادرشان خودنمی بیند.
 وقتی که حافظ ِ نکته پرداز، ازدیدگاهِ آنها خودراجاهل می شمارد به رَغم اینکه اززبان ِ آنها وبرعلیه ِ خود سخن می گوید، می بینیم که درحقیقت، آنهاهستند که شرمسار ورسوا می شوند نه حافظ! چراکه برکسی پوشیده نیست که حافظ ازهمان ابتدای ظهوردرعرصه ی شعر وغزل، به لحاظ  خَلق ِمضامین ِ بِکر،تولید معناهای چندلایه وتودرتو ،نکته پردازی،آفرینش پارادکس های تفکرزا، ایهام، نوآوری درچیدمان ِ واژه ها وترکیباتِ بدیع با اسلوبی منحصربفرد گوی سبقت رااز غزلسرایان هم روزگار وپیشینیان ربوده وبسیاری ازبزرگان شعر وادب ِپارسی امثالِ خواجوی کرمانی را که حق استادی نیز برگردن حافظ داشته به گوشه ی انزوا رانده است.
آنکه درطرز غزل نکته به حافظ آموخت
یارشیرین سخن نادره گفتار من است.


  • رضا ساقی