حافظانه

شرح غزلیات حافظ

حافظانه

شرح غزلیات حافظ

برداشتهای شخصی من از غــزلهای پیامبر عشق و ادب حضــرت حافـظ

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات

۴۱۴ مطلب در آذر ۱۳۹۹ ثبت شده است




کنون که می‌دَمد از بوستان نسیم بهشت

من و شرابِ فرح بخش و یار حورسرشت


حافظ این نکته رابخوبی درک کرده بود که احساس گناه کردن آدمی را خشک وخشن وپریشان خاطرمی کند. اغلب ادیان قرنهاسعی وتلاش کرده اندتابه انسانها تلقین کنند که شماگناهکارید وباید ازاین دستورات اطاعت کنیدتاگناهانتان بخشیده شودوگرنه درآتش دوزخ به سخت ترین وجه ممکن مجازات خواهیدشد.
 ادیان ومذاهب؛ سعی می کنندبا ایجاداحساس گناه آدمیان را سرشار ازتنش و درگیری کرده وآنهارابه بردگانی مطیع ودست آموزتبدیل کنند. روشن است انسانی که خود راگناهکاردانسته ودائمااز مجازاتهای هولناک بترسد راحت ترازدیگران تن به بردگی می دهد ومتقابلا کسی که معصومیت خودرادرک کرده و احساس گناه نکند شادمانه تر؛ لطیف تر ومنعطف ترازدیگران زندگی می کند وهرگزبه هیچ قیمتی تن به بردگی نمی دهد. کودکان نمونه ی بارز این ادعا هستند آنها معصوم وبی گناه هستند وبسیارلطیف وشاد زندگی می کنندامابه مرور که رشدمی کنند ازسوی خانواده؛ اجتماع وبه ویژه مذاهب؛ گناهکار شناخته شده ومعصومیت ولطافت خودرا ازدست می دهند تااینکه تبدیل به یک برده ی مطیع و متعصّب شوند.  رسالت حافظ این هست که مارا از شرّاین احساسات منفی وویرانگر برهاند وبه ما دراین غزل ناب این نکته رابرساند که جهنم ودوزخی درجایی دیگرجز «اکنون واینجا» وجودندارد هرچه هست به خودمان بستگی دارد اگر شادمانه وعاشقانه زندگی کرده وآن رابه جشن وضیافت تبدیل کرده باشیم دربهشت هستیم واگر زنجیرهای سنگین خرافات بردست وپاهای خودبسته ونتوانسته باشیم همراه بانسیم به رقص درآمده وبه تابش نور خورشیدسرمست شده وشادمانه نفس بکشیم درجهنم بسرخواهیم برد. 

کنون: اینک‌؛ اینجا؛ حالا؛ کسی که بتواند بیشترین وقت خودرادرزمان حال شادمان ومسرور زیسته وقدردان زندگی بوده باشد درحقیقت اودربهشت ساکن هست. 
می دَمد:  می ‌وزد.
بوستان:جائی که سرشار ازعطروبوی دل انگیزاست،بستان، باغ
حور: زیباروی بهشتی 
حور سرشت: کسی که فطرت پاک وذات زیبائی دارد.
احتمالاً موسم بهاراست وحافظ عزیز، با درکِ لطافت وصفای باغ وبوستان، به وَجد آمده وعواطف واحساساتِ درونی را درقالبِ این غزل زیبا وشورانگیز بیان نموده است.
  • رضا ساقی



کنون که بر کفِ گل جام ِباده ی صاف است

به صد هزار زبان بلبل اَش در اوصاف است

باده ی صاف: باده ی ناب وبی آلایش ،زلال.
اوصاف:تعریف وتوصیف‌ها، به شرح بیان کردن مطلبی 
احتمالاً موسم بهاراست که گل به جلوه گری درآمده وبلبل به نغمه خوانی مشغول است. گل درادبیّات ما نمادِ معشوق وبلبل نمادِ عاشقیست. این دو درکناریکدیگر مضمونهای زیبا وخیال انگیزی رقم زده اند. حافظ بیشترازهرشاعری این دونماد، رابکارگرفته و مضمونهای بِکر ونغزی خَلق نموده است......
  • رضا ساقی




کنون که درچمن آمدگل ازعدم بوجود 

بنفشه در قدم ِ او نهاد سر به سجود 


عَـدم :  نیستی ونابودی، زمان قبل از هستی 
گویا ایّام گل وموسم بهاراست که شاعرصحنه ی خیال انگیزی ازرویش گلها را درپس زمینه ی غزل خویش به سرانگشتان سحرآمیز به تصویرکشیده است......
  • رضا ساقی

 


کِی شعر ِتَر انگیزد؟  خاطر که حزین باشد

یک نکته ازاین معنی گفتیم وهمین باشد


غزلی زیبا ، ناب،خوش آهنگ وخلاصه هرچه که باید یک غزل ِ خوب داشته باشد تا ماندگار بماند وروح نوازدلها وفرح فزای جانهاباشد این غزل دارد.به نظرنگارنده ی این سطور،غزل درپاسخ به شخصی مثلِ شاه شجاع سُروده شده است.چنین به نظرمی رسد که حافظ با بی مهری ِمخاطب روبروشده ومدّتی ارتباط ِ خودرا با مخاطب قطع کرده است. بااین احتمال که تنهاظنّ وگمانی بیش نیست، انتظارمُخاطب پس از مدّتی  بسرآمده وجویای حالِ حافظ شده واز وی تقاضای شعر ِآبدار وتازه کرده است. اگراین احتمال درست بوده باشد، شاه شجاع ازکرده ی خویش پشمان شده وبادرخواستِ شعر ازحافظ، قصد دلجویی و آشتی درسرداشته است.....
  • رضا ساقی




که برَد به نزد شاهان ز منِ گدا پیامی

که به کوی می فروشان دوهزارجم به جامی

گرچه دراین غزل هیچ اسم واشاره ی روشنی به مخاطب غزل نشده است بااینحال باتوجّه بر اینکه حال وهوای غزل با حس وحال غزل ِ "آنان که خاک رابنظرکیمییاکنند" یکیست، بعضی از شارحان براین باورند که مخاطب این غزل نیزشاه نعمت اله می باشد. بانظرداشتِ طنز وکنایه ای که درمتن ِابیات غزل وجود دارد بنظرمی رسد که این ظن وگمان به یقین نزدیکتراست.
  • رضا ساقی




گرزدستِ زلفِ مُشکینت خطایی رفت رفت

وَرزهندوی شما برما جفایی رفت رفت


زلف مُشکین: زلفِ زلف سیاه ومعطّر.
 رفت رفت: اهمیّتی ندارد زیاد مهّم نیست.
هندو: به غلامان هندی گفته می شد که سیاه بودند ودردرازدستی وراهزنی معروف بودند، دراینجا کنایه ازخط و خال وچشم وزلفِ سیاهِ معشوق است. لیکن باتوجّه به اینکه زلف درمصرع اوّل آمده همان خط وخال وسیاهی چشم مدّنظرشاعراست.
  • رضا ساقی




گرازین منزل ویران به سوی خانه روم 

دگـر آنجـا که روم عـاقل و فرزانه روم 


به سفررفتن یانرفتن ِ خواجه ی شیراز حضرت "حافظ " درهاله ای ازابهام فرورفته ومستنداتِ تاریخی دراین مورد وجود ندارد ومصداق ِ"هرکسی برحَسَبِ فکر گمانی دارد"شده است! آنچه که ازدیوان آن حضرت استنباط می گردد این است که حافظ زیاداهل مسافرت نبوده، وب‌یشتربه سیروسلوک معنوی توجّه داشته است..........
  • رضا ساقی




گر بُـوَد عمر به میخانه رسم بار دگـر 

بـجز از خدمت رنـدان نکنم کار دگـر 

میخانه : میکده
رنـد : پاکباخته ی پاک باطن ِ پاک پندارکه ظاهرش گناهکار ،خطاکار وبی قید وبنداست. درست نقطه مقابلِ زاهد که ظاهری آباد، آراسته، پاکیزه دارد لیکن دارای ِ باطنی خراب،پریشان وکثیف دارد......
  • رضا ساقی



 گـر دسـت رسددرسـر زلفینن تـو بازم 

چون گوی چه سرهاکه به چوگان توبازم 


توضیحی بر"چوگان بازی":
چوگان از ورزشهای اصیل و کهن ایرانیست که امروزه تقریباً دربیش ازهفتاد یا هشتاد کشور (البته به جزایران که زادگاه اصلی اوست!) رایج شده وموردتوجّه واقبال عمومی واقع شده است
این رشته ی پرجنب وجوش به دلیل رواج در میان پادشاهان و بزرگان به بازی شاهان معروف است، نام چوگان از نام چوبی که در آن استفاده می‌شود برگرفته شده‌است، این بازی در ابتدا عنوانی نظامی و جنگی داشت و سوارکاران ایرانی در آن استعداد وتوانمندی فردی و مهارتهای اسب‌های جنگی خود را به نمایش می‌گذاشتند.
  • رضا ساقی




 گرچه برواعظ شهراین سخن آسان نشود 

تـا ریـا ورزد و سالوس  مسـلمان نشود


واعظ : پند دهنده
ریا : دوروئی ، ظاهرسازی
سالوس: تملّق ، فریب ، چرب زبانی
واعظ  دردیوان ِحافظ کسی هست که برفرازمنبر و فرودِ محراب، ظاهری پاک وباتقوا دارد ودیگران رابه پرهیز ازگناه، توبه وتقوا سفارش می کند، امّا چون به خَلوت می رود آن کار دیگر را انجام می دهد! وبه گفته های خویش هیچ اعتقادی ندارد........ 
  • رضا ساقی



گرم از دسـت برخیزد  که با دلدار بنشینم
 
زجام وصل مِی نوشم زباغ عیش گل چینم
 
 
اگـر از دستم برخیـزد، اگر برایم امکانپذیر ومیـسور شودکه بامعشوق بنشینم وهم نفس گردم، ازلبهای همچون جام شرابـش جُرعه ای می‌نـوشـم و از چـهـره‌ی زیبای همچون بـاغ ِاو گل ِ مـُراد وآرزو (بـوسـه) می‌چینم.......

شادی وصلت ِ معشوق مثال ِ باغی خرّم وبانشاط است که شاعر دراین باغ به گشت وگذارپرداخته وگل ِ مُراد می چیند‌. مُنتهای آرزوی عاشق، رسیدن به یار است وازشرابِ لعل لبش جُرعه ای نوشیدن.
باده ی  لعلِ  لبش  کز لبِ من دور مَباد
راح ِروح ِکه وپیمان ده پیمانه ی کیست؟
  • رضا ساقی
  
 


    گر تیغ بارد در کوی آن مــاه  
   
گـردن نـهـادیم، الـحُکمُ لـِللّه

اگردرکوی آن محبوبِ ماه رُخسار، تیغ وشمشیر بر سرماببارد،ماعاشقان قدمی به عقب نخواهیم گذاشت. برای عاشق ِ صادق چه چیزی والاترازاین است که درراهِ عشق ودرکوی معشوق شهید شود...... 
   مابرای هراتّفاقی آماده ایم و هیچ بیم وخوفی ازبلایا نداریم وتسلیم ِعشق هستیم.شمشیری که درمسیرعشق ورزی به فرق ِ سرعاشق فرودمی آید رحمت است و افتخار.هرچه که خواست خدا باشد مابرهمان گردن ِ تسلیم نهاده ایم.
زیر شـمشیر غمش رقـص کنان باید رفت
کان که شدکشته‌ی او نیک سرانجام افتاد
  • رضا ساقی

 


گـر چـه مـا بـندگان پـادشهـیم

پادشـاهـان مـُلک صـبــحگهیم


"بنده":غلام وارادتمند دراینجا بیشتر به معنای شهروند است تا غلام وچاکر
"مـُلـک" :کشور ، سر زمیـن
"صبح‌گـه" : بامداد ، هنگام صبح ، سحر
"مـُلـک صبـح‌گه" : هنگام بامدادان را به یک کشور تشبیه کرده است. کشوری که پادشاهانش، رندان ِسحرخیز هستند.
معنی بیت : مـا اگرچه خود،غلام وشهروندان ِپـادشاهِ وقتِ کشورخویش هستیم . لیکن اینگونه نیست که دراین بندگی فرومانیم وذلّت را پذیراباشیم! ماخود دردنیای خودمان ، پـادشـاه وفرمانروای  کـشـور صبحگاهانیم.......
  • رضا ساقی

 

گـرچه افتاد ز زلـفـش گِرهـی درکارم 

همچنان چشم گشادازکرَمش می‌دارم 

گِره : مشکل
گشاد : گشایش
"گِره  درکارافتادن" یعنی دچاربند وبَلا گشتن، کاربه پیچ وتاب خوردن که هردوبا زلف تناسبِ ظاهری وپیوند معنایی دارند. دل دربند زلف به دام می افتدوگرفتارمی شود،کار عاشق به هم می پیچد و گره درکارش می افتد به همان سان که زلفِ مجعّدِ یاربه هم پیچیده و گره درگره است.  حافظ استاد بی بدیل چیدمان واژه ها وخَلق ِ مضامین ِ لطیف وظریفِ شاعرانه وعاشقانه است." چشمِ گشاد" نیز با فروبستگی کار وگِره خوردنش مرتبط است و تناسب دارد.
  • رضا ساقی


گر می فـروش حاجت رندان روا کند 

ایزد گـنه بـبخشد و دفـع بَـلا کـند 

می فروش : باده فروش 
رندان : درظاهربی قیدوبندان و لا اُبالیان امّا درنظرگاهِ حافظ پاک باطنان ِ پاک پندار
بلا : گرفتاری،غم واندوه ومُصیبت
معنی بیت : اگر باده فروش نیاز رندانِ تُهیدست را برطرف سازد وجامی شراب احسان کرده وبه این نیازمندان هدیه کند، به سببِ این کارخیری که درحقّ ِ آنها انجام می دهد موردِ لطف ِ خدا قرارگرفته وگناهانش بخشیده می شود. ویااینکه: اگر می فروش لطفی کند وبه رندانِ باده نوش، باده وشراب بدهد، خداوند بخشایشگرمهربان گناهان رندان را(گناهِ میگساری) را خودش می بخشد.......
  • رضا ساقی


 


گرمن ازباغ تویک میوه بچینم چه شود؟

پیش پایی به چراغ تو ببینم چه شود؟! 


      باغ  می تواند استعاره از دولت ،امکانات،زیبایی ِجسم و وجود یا جمال و چهره‌ی محبوب بوده باشد.
میوه : اگرباغ را به معنی دولت بگیریم میوه یعنی بهره، اگرباغ رااستعاره ازسیمای معشوق بگیریم منظوراز میوه "بوسه " خواهدبود..............
  • رضا ساقی


 


گداخت جان که شودکاردل تمام ونشد
 
بسو ختیم در این  آرزوی  خام  و نشد 


گداختن : سوز وگداز عاشقی،ذرّه ذرّه ذوب شدن ، سوختن
تمام ِعمر،جانمان در حال وهوای عاشقی و رسیدن ِ به یارچونان کوره ای سوخت . لیکن دل ِ شیدای ما به حقّش نرسید وماطعم ِ گوارای وصال رانچشیدیم. امیدِ ما به دسترسی ِ یار گویی که آرزویی مَحال بود
حافظ چه خواهی گروصل خواهی
خون بایدت خورد درگاه وبیگاه
  • رضا ساقی



گفتند خلایق که تویی یوسف ثانی

چون نیک بدیدم به حقیقت بِه ازآنی


خلایق: مردم،مخلوقات
ثانی: دوّمی
معنی بیت: مردم همه گفتند که تو در زیبایی و جمال، یوسف دوّم هستی امّا وقتی که من به تو دقیق تر نگاه کردم  دریافتم که به راستی تو بهتر ازآنی که مردم گفته اند.
هرکس که دید روی توبوسیدچشم من
کاری که کرددیده ی من بی نظرنظرنکرد
  • رضا ساقی



گل دربرومی درکف ومعشوق بکام است

سلطان جهانم به چنین روز غلام است


معنی بیت: گل درکنارم جام شراب دردستانم ومعشوق دراختیارم است من به منتهای آرزوی خویش رسیده ام ودرشرایطی هستم که اگربگویم شاه شاهان جهان کمترین غلام من است بیجا نگفته ام.
ساقیا می بده وغم مخورازدشمن ودوست
که به کام دل ما آن بشد واین آمد
  • رضا ساقی



گلبرگ را ز سُنبل مُشکین نقاب کن

یعنی که رُخ بپوش و جهانی خراب کن


"گلبرگ"کنایه از رخسار معشوق 
"سنبل"کنایه ازگیسو
 مُشکین: سیاه ومعطّر 
نقاب: حجاب، روبند 
معنی بیت: رخسار خودرا با گیسوان معطّر و خوشبو بپوشان تا ازنادیدن روی ماه توفغان دردل مردمان بیافتد وجهانی خمار وخرای گردد.
بُتی دارم که گِردگل زسنبل سایبان دارد
بهارعارض اَش خطی به خون ارغوان دارد
  • رضا ساقی