حافظانه

شرح غزلیات حافظ

حافظانه

شرح غزلیات حافظ

برداشتهای شخصی من از غــزلهای پیامبر عشق و ادب حضــرت حافـظ

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات

۴۱۴ مطلب در آذر ۱۳۹۹ ثبت شده است




عمریست تامن درطلب هرروزگامی می‌زنم 

دست شفاعت هرزمان درنیکنامی می‌زنـم 


"طلب" :آرزو، تمنّا و خواهش ، به دنبال چیزی بـودن ، "طلب" اولین گام در عرفان وعاشقیست. آغازاتّفاق ِ بزرگ است. اِستارت وشروع ماجراست‌.
مراحل ومنازل ِ عرفان درنظرگاهِ حافظ متفاوت از صوفیگری ودرویشیست. حافظ درعاشقی وعرفان دارای سبکی منحصربفرداست.
  • رضا ساقی



عید‌اسـت و آخر گُل و یاران درانتظار 

ساقی به روی شاه ببین ماه ومی بیار 

"عید" باتوّجه به بیت بعد "عید فطر" روز اول ماه شوّال است که احتمالاً با ماههای پایانی بهار (آخرگل) همزمان شده است."ساقی به روی شاه ببین ماه" هنوز هم مرسوم است که با دیدن ماهِ شب اوّل ماه (ماه نو) در چهره‌ی زیبا ، چهره‌ی مؤمن ، آب ، آینه یا سبزه نگاه می‌کنند. ضمن ِ آنکه حافظ، صورت شاه احتمالاً (شاه شجاع) رابه زیبایی به ماه تشبیه کرده است.......
  • رضا ساقی



عیشم مُدامست ازلعل دلخواه 
 
کارم به کـام اسـت الْحـَمدُللّه 

"عیش" درفرهنگِ حافظانه، زندگانی ِ مفید، همراه باشادخواری وشادکامییست.
مُدام : ایهام دارد : 1-شراب 2- پـیـوستـگی، دایـمی
لَعل : از سنگهای قیمتی به رنگ قرمزکه درادبیّات شعرکهن، استعاره از لبِ یارو شـرابِ ناب است. هردومعنی مدِّ نظرشاعراست. چراکه وقتی لَعل ِلبِ یار دردسترس باشد، شرابِ نابِ لَعلِ"بوسه" نیز ناخواسته وخواسته دردسترس خواهدبود.....
  • رضا ساقی



عیبِ رندان مکن ای زاهدِ پاکیزه سرشت

که گناهِ دگران بر تو نخواهند نوشت

عیب رندان مکن: عیبجویی وبدگویی مکن، سرزنش رندان را مکن
«رند» درنظرگاه حافظ کسی است که درمسیررشدوآگاهی گام گذاشته وبارهایی ازقیدوبندهای دینی ودنیوی‌؛ خواسته های لجام گسیخته رامهارنموده و
 درخلوص معصومیت وپاکی باطن خویش ذوب شده است. رندان در بینش حافظانه؛ به رغم داشتن ظاهرگناه آلوده، پاکباطن؛ نیک کردار ونیک گفتارانی هستند به سطح قابل قبولی ازهوشمندی رسیده اند . 
زمانی که  آدمی، آن معصومیت ازلی راکه دردرون همگان؛ ازازل تاابد بوده کشف کرده وآن رابه روزسانی کندپرهیزگاری وپارسایی خودبخود دررفتاروکرداراونمایان میگردد نیازی به چیزی تحمیل کردن و وادارساختن خود به معصومیت ازطریق تمرینات سخت زاهدی وقدیسانه نیست. آن خلوص ومعصومیت؛ پیشاپیش درفطرت همگان وجود دارد وکافیست بااندکی هوشمندی وآگاهی کشف وگردوغبارآن زدوده شودتاآشکارگردد. این نوع فضلیت، ازالطاف خداوندی بوده وازنوع پرورشی ودستکاری شده نیست. همانگونه که نفس کشیدن ما‌‌‌؛  گردش خون دررگها؛ تپیدن قلب  وبسیاری ازفعالیتهای درونی ما؛ هیچ نیازی به تلاش ودستکاری بیرونی ندارند وتابع قوانین پیچیده ی خاصی هستندکه ازدرک وفهم آدمی خارج است. 
 بی شک چنین فرزانه ای بدون ترس وواهمه؛ همواره درمنزل آرامش وسکون ورضایت ساکن خواهدبود. 
زاهدان وقدیسان برعکس این موضوع، پیوسته باانجام رفتارهای سخت وآزارنده‌؛ سعی وتلاش می نمایندکه برای خود چهره ای پرهیزگارومعصوم وباتقوا نقاشی کنند آنهاباتمام قدرت، ازترس ازدست دادن این مقام ساختگی؛ به شیوه های گوناگون حتی حقه بازی وتزویر متوسل می شوند تاازاین چهره ی نقاشی شده بشدت محافظت کنند.  آنهانیک می‌دانند که اگر برای یک لحظه هم غفلت کنند، تمام تقوا وفضلیتهای پرورشی را از دست خواهند. آنها در سکون وخلوص ومعصومیت باطنی  منزل ندارند، چهره ی قدیسانه ی آنها طبیعی نیست، چیزی مصنوعی و قراردادیست که  بر خودشان تحمیل کرده‌اند.

  • رضا ساقی




غلام نرگس مـسـت تـو تاجدارانند

خراب بـاده‌ی لـعـلِ تـو هوشیارانند

نرگس : استعاره از چشم
تاجداران : پادشاهان وبزرگان وملکه ها
خراب : مست
لَعل : استعاره از لب
معنی بیت :خطاب به معشوق است. ای یارتوآنقدربزرگ وخواستنی هستی که پادشاهان وبزرگان، درمقابلِ گیرایی ِ چشمانِ مست وخمارآلودِ توسرتعظیم فرودآورده وکمربه غلامی توبسته اند.بزرگان وتاجدارانی که بعضاًخود دارای دهها غلام وبنده دارند،مشتاق ِ بندگی دربارگاهِ توهستند.......
  • رضا ساقی





غم زمانه که هیچش کران نمی بینم

دواش جزمی چون ارغوان نمی بینم 


 "کـران" ‌: کرانه ، ساحل ، در اینجا غـم به دریـایی تشبیه شده که ساحل ندارد. 
دَواش: دوایش، چاره ودرمانش
"ارغوان" : ازگلهای موردِعلاقه ی خاصِ حافظ، به رنگ سرخ مایـل به بـنـفـش ، قـرمـز تـیـره 
 "می چون ارغوان" : شـرابی بسیار سرخ وارغوانی رنگ 
مـعـنی بـیت :  درد و رنجی که ازدور ِ روزگـار نصیبِ مامی شود تمامی ندارد. رنجی که همچون دریـایی بی کرانه است و مـن درمانی جـز شـرابِ سُرخ برای آن سراغ ندارم........ 
  • رضا ساقی




فاتحه‌ای چو آمدی برسرخسته‌ای بخوان

لب بگشاکه میدهدلَعل لَبت بمُرده جان


"فـاتحه" : سوره "الحمد" راخواندن، 
درمیانِ اعراب ومسلمانان،معروف است که این سوره شفا بخش است وبه جز"مرگ" درمان همه ی دردهاست.
"خستـه": زخمی ،خاطرشکسته، دراینجا منظور عاشقِ رنج دیده ومجروح ِبَلاکش (خودِشاعر) است.حافظِ ساختارشکن، دراینجا نیز  روالِ معمولِ فاتحه خوانی رابه هم ریخته وطرحی نو درانداخته است. فاتحه را مطابق معمول برای آرامش ِ روح مردگان می خوانند امّا حافظ از معشوق می خواهد وقتی به دیدارش می رود برایش فاتحه بخواند! حافظ ازطلبِ فاتحه، دومنظور دارد. اوّل اینکه.........
  • رضا ساقی



فکر بلبل همه آن است که گل شُد یارش

گل دراندیشه که چون عشوه کنددرکارش


احتمالاً حافظ این غزل را باهدف کنایه زدن به شاه شجاع،همان محبوب خوش قدوبالا وهم پیاله ی قدیمی خویش سروده است. شاه شجاع که روزی انیس ومونس صمیمی حافظ بوده با فشارهای متشرّعین متعصّب ودلواپسانِ آن روزگار، مدّتی ازحافظ فاصله گرفت تامبادا شریکِ جرم بی پروایی های او شده ودرمظان اتهام حمایت ازوی قرارگیرد. امّاحافظ به رغم اینکه متّهم به انواع تهمت ها ازجمله کفرورزی نیزشده بودهرگزپاپس نکشید وتاپایان عمربا ریاکاران وافراطیون سرسختانه مبارزه کرد. 
  • رضا ساقی
آ

 

فتـویِ پیـرمغان دارم وعهــدیست قدیم 

که حرامست می آنجاکه نه یاراست ندیم

 
"فـتوی": فتوا به معنیِ حکم شرعی است که "مـُفتی" یـا "فـقـیـه" صادر می‌کند.
"پیرمـُغان" :پیشوا وروحانیِ زرتشتی،امّاآیابراستی حافظ پیرو زرتشت بوده است؟
قبلاً دراین مورد توضیحات کافی داده شده، حافظ دارای اعتقاداتِ فرامذهبی بود. دریک تعریفِ ساده می توان چنین گفت که: به استنادِ باورهایی که داشته، اودرچارچوبِ هیچ یک ازمذاهب وفرقه هاقرارنمی گیرد. اوانسانی آزاداندیش ووارسته ازهرگونه تعلّقاتِ قومی وفرقه ایست. شایدحافظ شخصیّتِ زرتشت راازآن جهت که شعارپندارنیک،گفتارنیک وکردارنیک رامطرح ساخت دوست داشته وبه وی ارادت می ورزید لیکن ارادت داشتن دلیل زرتشتی بودنِ حافظ نیست.........
  • رضا ساقی




فاش می‌گویم وازگفته ی خوددلشادم

بنده ی عشقم واز هر دو جهان آزادم

فاش : بی پرده وآشکار
معنی بیت: بدون هیچ واهمه وبی پرده می گویم وازاینکه این مطلب را بازگومی کنم بسیار دلشاد وشادمانم همگان(به ویژه متشرّعین و مخالفان سرسختِ عشق) بدانند وآگاه باشند که من طریق عشق رابرگزیده وازقیدوبند هردوجهان آزادشده ام .
 «عشق» باخود آزادی می آورد وکسی راکه بارغبت وشوقی بی پایان تسلیم عشق شده سرشارازآزادی می کند. اما این تنهانیمی ازماجراست که رخ داده است. نیم دیگردربسترعاشقی و به عهده ی عاشق است که بایدبه انجام برسد. 
عاشق متقابلا باید منبعد برای بقا وتداوم عشق؛ آزادی راتامین وتوسعه دهد وازآن مراقبت نماید چراکه عشق؛ تنها ازآزادی تغذیه می کند اگرعاشق نتوانسته باشد غذای عشق رافراهم نماید عشق ازبین خواهدرفت. برای همین است که تعدادعاشقان حقیقی میان مردم بسیارکم است. مردم اغلب ازآزادی می هراسند آزادی بسیارخطرناک وویرانگراست برای اینکه که باید ازعلایق وخواسته ها چشم پوشی کرد قیدوبندهای هردوجهان وزنجیرهای تعصبات دینی ومذهبی وقومی باید پاره گردند  گذشتن ازاینها برای هرکسی ساده نیست وواردشدن برچنین گودی بسیارخطرناک بوده؛ وشهامت والایی می طلبد که همگان ندارند.   حتی درازدواجهایی که بصورت عاشقانه صورت می پذیرد اگرعاشق ومعشوق به همدیگرآزادی هدیه نکنند وسعی درتصاحبگری ومالکیت پیداکردن برآن دیگری نموده یکدیگرراکنترل کنند زمان زیادی طول نخواهدکشید که شعله های عشق آنها فروکش کرده وبه خاموشی  بگراید. روشن است که بامرگ عشق نفرت پدیدارشده وکام آنهارازهرآگین خواهدنمود. 
 پیش نیازعشقی که حافظ ازآن صحبت می کند اشتیاقی عظیم برای رهایی مطلق ازهرگونه اسارت ودلبستگی به باورهای دینی ودنیویست  وقتی عطش آزادی وعلاقمندی به رهایی؛ فوران کرده وبه اوج خودبرسد ناگهان  همای عشق ازگوشه ای ظاهرشده وبرشانه ی این مشتاق ِ بیتاب می نشیند و«آزادی» رابه ارمغان می آورد. این هدیه ی گرانقدر عشق؛ به همه ی کسانیست که طوق بندگی عشق رابااشتیاق به گردن آویخته وبه آن می بالند. 
حافظ ازجورتوحاشاکه بنالد روزی
من ازآن روزکه دربند توام آزادم. 


طایرگلشن قُدسم چه دهم شرح فراق

که دراین دامگهِ حادثه چون افتادم

طایر : پرنده 
گلشن قدس : گلستان بهشت 
طایرگلشن قدس : مرغ باغ بهشت هستم
"دامگه حادثه" کنایه ازدنیاست
معنی بیت: من متعلّق به این دنیانیستم من مرغ بهشتی هستم آخرچگونه این مسئله راشرح دهم که چطورشد دراین دنیا به دام افتادم واسیر مادیّات ومسایل دنیوی شدم....ادامه ی سخن دربیت بعدی: 

من ملَک بودم وفردوس بَرین جایم بود

آدم آورد در این دیر خراب آبادم

مَلَک : فرشته
فردوس برین : بهترین نقطه ی بهشت 
دیرخراب آباد : جایی که به ظاهرمناظرزیبا وآبادی دارد امّا در باطن خرابه ای بیش نیست. کنایه از همین دنیای ناپایداراست
معنی بیت: من پیش ازاینکه گرفتاراین خراب آباد شوم فرشته ای پاک ومعصوم بودم ودربهترین نقطه ی بهشت بی هیچ دغدغه ای اقامت داشتم  حس کنجکاوی حضرت آدم گل کرد ومرتکب خطایی شد که نباید می شد ودرنتیجه چنین شد که از بهشت رانده شدیم.
حافظ دراین بیت به نمایندگی از طرف فرزندان آدم وهمه ی کسانی حرف می زند که تاوان خطا واشتباه پدرومادرشان یا به دیده ی خوشبینانه، تاوان کنجکاوی آنها رامی پردازند ودردامگهِ حادثه درزندان زمین مشغول تحمل کیفرپدرومادرخطاکارخودهستند. 
پدرم روضه ی رضوان به دوگندم بفروخت
ناخلف باشم اگرمن به جویی نفروشم
 داستان رانده شدن آدم ازبهشت، ازسوی اغلب ادیان ومذاهب پیش ازاسلام بصورتهای گوناگون و متفاوت مطرح شده واختصاص به اسلام ندارد. پرداختن شاعری مثل حافظ به چنین باورهایی که درمیان ادیان وملل مختلف عمومیت دارند دلیل پذیرش یاردِّ آنها ازسوی شاعرنیست. حافظ شاعریست که بادستمایه قراردادن چنین باورهای عمومی، منظوردیگری غیراز قبول یا ردِّ آنها درسر دارد اوباطرح این باورها،سعی می کند ضمن ایجاد چالش وپرسش برای مخاطبین؛ باایجاد بستری مناسب، دست به مضمون سازی زده واندیشه های نابِ حافظانه وشخصی خودرا مطرح نماید.
نه من ازپرده ی تقوی به در اوفتادم وبس
پدرم نیز بهشت ابد ازدست بِهِشت
دراین بیت می بینیم که حافظ با این مضمون سازی زیبا ونغز، ضمن اشاره به قصّه ی رانده شدن آدم فارغ ازصحّت وسُقم آن، دلسوزانه در تلاش است که بایادآوری گناهِ پدر ومادر بشریّت، ماراازرنج ووحشتِ  گناهکاربودن که مثال خوره ای برجان ودل آدمیان افتاده برهاند.
ناامیدم مکن ازسابقه ی روز اَزل
توپس پرده چه دانی که چه خوبست وچه زشت؟
به عبارت دیگر حافظ باخَلق این مضامین بکر ونغز،  مسئولانه درپی آن است  که توانسته باشد اندکی ازشدّت ِترس وواهمه ی کاذبی که زاهدان ومتشرّعین به ناحق بردل وجان ماتحمیل کرده بکاهد و ازمیان ببرد وبه جای آن، امید به بخشش وبزرگواری واعتماد به کرم وسخاوت بیکران خداوندی رادر دلهایمان فروزان ترسازد.
ازنامه ی سیاه نترسم که روزحشر
بافیض لطفِ اوصدازاین نامه طی کنم

سایه ی طوبی ودلجویی حور ولب حوض

به هوای سر کوی تو برفت از یادم


طوبی : درخت طوبی که گویند دربهشت است. دراصل طوباست دراینجابه حکم ضرورت شعری طوبی خوانده می شود.
حور : زنان سیاه چشم بهشتی   
(درادامه ی سخن،... حال که به سبب خطای پدرم به این دنیای خراب آباد رانده شده ام) 
معنی بیت:  ای محبوب، تورادیدم ودلبسته ی توشدم عشق تو ومحبّت توبامن کاری کرد که دیگربه سایه ساردرخت طوبا وآرامش کنارحوض کوثر ونوازش حوریان بهشتی نمی اندیشم به تومی اندیشم وباتوکه هستم دیگرآرزونمی کنم که ای کاش دربهشت بودم وازنعمتهای فراوان آن بهره مندمی شدم.
معشوق دراین بیت وبیتهای بعدی، زمینیست. "عشق زمینی" پیشنیازعشق حقیقی وعشق آسمانیست. کسی که طعم مهرو محبّت را دراین دنیانچشد ونتوانددرمیان مخلوقات خداوند عشقورزی را تجربه کند بی تردید درعشق به خودِ خداوندنیز دچارمشکل شده ونخواهدتوانست آنچنان که شایسته ی اوست به عشقبازی بپردازد. وتوای زاهد وای عابد خودبین که عشق رامنع می کنی  تو چه می دانی؟ شاید فلسفه ی آمدن ما به این دنیا همین باشد که فرصتی پیداکنیم تابه تمرین عشق بپردازیم وازاین موهبت عظیم بهره مند گردیم وسرانجام به عشق آسمانی رهنمون شویم‌.
رهرو منزل عشقیم وزسرحدّ عدم
تابه اقلیم وجود این همه راه آمده ایم

نیست برلوح دلم جزالف قامت دوست

چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم

لوح : صفحه ای که بر روی آن مطلبی نویسند
معنی بیت: برصفحه دلم جز سرمشق الفِ قامت دوست،حرف دیگری نوشته نشده است چه کار کنم که استادِ اَزل(خداوند) به جزاین حرف، حرف دیگری سرمشق نداده است. تکلیف من همین است که به تمرین الف قامت دوست بپردازم. کاربریِ من ازهمان روز اَزل دلدادگی وعشقبازیست وساختار وجود من مناسب همین کاراست.
حافظ دراین بیت به آنانکه منع عشق می کنند وگویند سخن عشق مگوئید ومشنوید پاسخ درخور وقانع کننده ای می دهد. می فرماید خداوند چنین سرمشقی به من داده ومن غیراز این نمی توانم انجام دهم تکلیف وماموریت من دراین دنیا پرداختن به عشق وعشقورزیست.
سلطان اَزل گنج غم عشق به ما داد
تاروی دراین منزل ویرانه نهادیم


کوکبِ بخت مراهیچ منجّم نشناخت

یارب ازمادرگیتی به چه طالع زادم

کوکب : ستاره 
منجّم : ستاره شناس 
طالع : بخت و اقبال 
معنی بیت: ستاره ی بخت واقبال مرا هیچ منجّمی نتوانست شناسایی کند وسرنوشت مرا پیش بینی کند خدایا ستاره ی اقبال من چیست ومن به چه طالعی ازمادرگیتی زاده شدم که رفتارهای من بی وقفه اینچنین دستخوش تغییرات می گردد؟
درقدیم معتقدبودند که هرکس ستاره ای دارد وبامشخّص شدن ستاره اش که توسط منجّمان انجام می گرفت سرنوشتش تقریباً قابل پیش بینی می گشت یعنی تاحدودی روشن می شد که فرد متولد شده ،متناسب با ستاره ی بختش درطبقه ی خوشبخت یابدبخت قراردارد. 
حافظ این باورعوامانه رادستمایه ی خویش قرار داده ومضمونی ناب آفریده وآن رابکلّی زیرسئوال برده است. چراکه دراین مضمون، هیچ ستاره شناسی نمی تواند ستاره ی بخت اوراشناسایی و رفتارهای اورا پیش بینی کند!
حافظ دراینجا نیزبه نوعی به نمایندگی ازبخش عظیمی ازمردم (البته به غیراز زاهد وعابد) سخن می گوید ومی خواهد این نکته رابرساند که شخصیّت انسان دارای پیچیدگی های تو درتو ورازهای زیادیست وکسی نمی تواند به این آسانی پی به شخصیّت آدمی ببرد.بنابراین اینکه کسی ادّعا کند باشناسایی ستاره ی بخت کسی، می تواند "سعد ونحس" بودن سرنوشت اورا تعیین کندافسانه ای بیش نیست.
بگیرطرّه ی مه چهره ای وقصّه مخوان:
که سعد ونحس زتاثیر زُهره وزُحل است


تاشدم حلقه بگوش درمیخانه عشق

هردم آید غمی از نو به مبارک بادم

تا شدم : از زمانی که شدم 
حلقه به گوش : درقدیم به منظور مشخص کردن مالکیّت بردگان، حلقه ای به گوش آنها می بستند تا وضعیّت اوبرهمگان قابل تشخیص باشد. حلقه بگوش شدن یعنی تحت فرمان کسی بودن، حافظ ازشدّت علاقه به میخانه، خود داوطلبانه حلقه ی بندگی وخدمتگزاری میکده را به گوش بسته وبه خدمتگزاری به رندان مشغول است.
معنی بیت: حال که دراین دامگه حادثه افتاده و به گوشه ی میکده پناه برده وحلقه ی خدمتگزاری به گوش بسته ام، هردَم خوبرویی، کمان ابرویی وسروقامتی ازراه می رسند ودل عاشق پیشه ی مرا به عشق مبتلا می سازند و بدنبال آن، غم واندوهی جدیدوجود مرا تسخیر می کنند.
روزگاری شدکه درمیخانه خدمت می کنم
درلباس فقرکاراهل دولت می کنم


میخوردخونِ دلم مردمکِ دیده سزاست

که چرا دل به جگرگوشه مردم دادم

می خورد خونِ دلم مردمکِ دیده: چشمانم خونبار است.
"جگرگوشه ی مردم"  ایهام دارد: ۱- فرزند مردم ۲- بادرنظرگرفتن "مردم" به معنای مردمک چشم،کسی که درگوشه ی چشم نشسته
معنی بیت: چشمان من همیشه خون آلوداست ومن ازحسرتِ خوبرویان اشک خون می ریزم امّاشکایتی نیست بیشترازاینها حق من است من نمی بایست دل به زیبایی فرزند مردم می باختم وعاشق می شدم.
زگریه مردم چشمم نشسته درخون است
ببین که درطلبت حال مردمان چونست


پاک کن چهره ی حافظ به سرزلف زاشک
ور نه این سیل دمادم ببرد بنیادم
معنی بیت: ای محبوب من، با سرزلف خود اشک را ازچهره ی حافظ پاک کن و مرهمی برزخم دلم بگذارکه گریه امانم رابریده است اگراینچنین اشک بریزم بی تردید این سیلاب اشک که بی وقفه ودمادم فرومی ریزد بنیادهستی مراازجا خواهد کند.
بیدار شو ای دیده که ایمن نتوان بود
زین سیل دمادم که در این منزل خواب است

  • رضا ساقی



قتل این خسته به شمشیر توتقدیرنبود
 
ورنه هیچ از دل بی‌رحم تو تقصیر نبود 


خسته :خاطر آزرده ،زخمی
تقدیرنبود : سرنوشت وقسمت این نبود. چنین مـقدّرنشده بودکه به شمشیر توکشته شوم.
تقصیر : کوتاهی کردن
معنی بیت: خطاب به معشوقست:
توخاطرنازکت رامُکدّرمکن! توکه در کشتنِ ما هرآنچه توانستی کردی! تو دربی مهری چیزی فرو نگذاشتی ودربی رحمی هیچ کوتاهی نکردی وبه قصدِ کشتن من،  شمشیرتیزِعشق را فرود آوردی و مرا زدی ولی چه می شودکرد، قسمت این چنین نبود که با شمشیر تو کشته شوم. خسته ومجروح شدم اما کشته نشدم. حافظ معشوق را دلداری می دهد که دلگیرواندوهناک مباش ! توناتوان نبودی، توهیچ تقصیری نداری که من کشته نشدم! امّااین دلداری بسیاررندانه است! جسارتِ حافظ همانندِ همه ی ویژگیها وابعادِ شخصیّتش مثال زدنی وستودنیست.
  • رضا ساقی





قسم به حشمت وجاه وجلال شاه شجاع 

که نیست باکسم از بهر مال و جاه نزاع
 
شاه شجاع یکی ازمهّمترین شخصیّت هائیست که دردیوان خواجه حافظ مطرح شده است. شهرتِ"شاه شجاع" نه به سببِ طرز حکومت یاشجاعت ها و دلیریهایش هست، بلکه شهرتِ اوبیشترمدیونِ اُنس واُلفتیست که باحافظ داشته است. واگر حافظ نبود قطع یقین شاه شجاع نیزبه این میزان شهرت، حداقل درعرصه ی ادبیات نمی رسید.........
  • رضا ساقی

                              


صوفیِ شهربین که چون لقمه شبهه می خورد 

 پاردُم اش   دراز باد  آن  حیوان خوش  علف


طنزدرشعرحافظ نمودی متمایز ومنحصربه فرددارد. هر چه طنزشاعران دیگرازجمله سعدی ،مولوی ،ایرج میرزا، شهریار، عبیدزاکانی و...شیرین وخنده آوراست، طنز حافظ تلخ وتندوزهردار وصدالبته تفکّربرانگیز و کنایه آلوداست.

 مریدپیرمغانم زمن مرنج ای شیخ 

چراکه وعده توکردیّ و او بجا آورد


آفرینش طنزِ تلخ به مهارت و فنون کارآمد ،نگاه تیزبین ، شهامت ، تخیّل ودانش فراوانی نیازدارد و به جرأت می توان گفت که هیچ یک ازشاعران درطول تاریخ نتوانسته اند همانند حضرت حافظ، اشعاروغزلیات خودرابه طنزی باطعم ِتلخیِ حقیقت مزیّن کنند ومطلب رابگونه ای بیان نمایندکه کلام به هجو و هزل نیالایدوشیرینیِ کام مخاطبین نیزبرآورده گردد........

  • رضا ساقی



کَتَبتُ قصّة شوقی و مِدمَعی باکی

بیا که بی تو به جان آمدم ز غمناکی


کَتَبتُ: نوشتم
قصّه: داستان
شوقی: شوروشوقم را
مِدمَعی:  جا ومکان
باک: گریان 
به جان آمدم: جان به لب شدم
معنی بیت: ای محبوب، ماجرای شورو اشتیاق خود را در حالی که چشمانم گریان بود نوشتم  بیا که در فراق تو ، از فرط غم وغصّه  جانم بر لب رسیده است.
عزم دیدارتوداردجان برلب آمده
بازگرددیابرآید چیست فرمان شما؟
  • رضا ساقی



کسی که حُسن وخط ِدوست درنظردارد

مُحقّق است که او حاصلِ بَصر دارد


حُسن: جاذبه وزیبایی،هم می توان حُسن را به تنهایی درنظرگرفت که شامل همه ی زیبائیها ومحاسن دوست گردد هم می توان حسنِ خط عذاردوست رادرنظر گرفت که درآنصورت فقط جاذبه ی خط رخساردوست راشامل می شود.
  • رضا ساقی



کس نیست که افتاده ی آن زلف دوتانیست

در ر هگــذر کیــست که دامـی زبـلانیست


غزلی ناب،پُرازمضامین بِکروشاعرانه وعاشقانه که علاوه برخیال انگیزی وکام بخشی،همچون آینه ای  باورهاواعتقاداتِ شاعررا نیز انعکاس  داده ودل وجان ِ آدمی راصفامی بخشد. ضمنِ آنکه تمام ابیاتِ این غزل زیبا ونغزخطاب به معشوق است. معشوق دراین غزل گاه زمینی وگاه آسمانیست تا مخاطبین دریک سفر رفت وبرگشتِ خیال انگیز اززمین تاآسمان وبلعکس، میهمانِ افتخاریِ خواجه ی رندان عالم باشندوازهنرنماییِ شگفت انگیزاین اعجوبه ی تمام روزگاران حظِّ روحانی ببرند‌.......
  • رضا ساقی



کِرشمه‌ای کن و بازار ساحری بشکن

به غمزه رونق وناموس سامری بشکن


     دراین غزل زیبا وسرشارازمضامین ناب حافظانه، علی الظاهر شاعردرحال تشویق و ترغیبِ مخاطب به ظهور وقیام برعلیه غاصبین و اشغالگران حکومت است. بعضی براین باورند که مخاطبِ غزل شاه شجاع، این جوان خوش وقدوقامت وانیس ومونس حافظ است که مدتی به توسط برادرخود شاه محمود ازحکومت برکنار وبه بیرون ازشیرازرانده شد. لیکن باتوجّه به اینکه هیچگونه اسمی ازکسی برده نشده این ادّعا چیزی بیش ازظن وگمان نیست ونمی توان بصراحت دراین مورد نظرداد گرچه معنا ومفهوم اغلب ابیات درهمین راستا ودرتایید این ظن وگمان هست.
  • رضا ساقی




باشد اگر این دنیا در هم شکـند


حافظ از شور به‌ هم‌چشمی تو می‌بالم


در بد وخوب شریکیم ووفادار و سهیم


   توأمانیم وزیک گوهروهمزاد همـیم 

 

  چون توخواهم ره دل پویم ونوشم 


می ناب


 هم کنم فخـر بر  این زندگی  شعر و 


 شراب


شوکنون با شررآتش خود نغمه‌ سرا 


گرچه پیری دل پرشور وجوانیست تورا




 

  • رضا ساقی



کِلک مُشکیـن تو روزی که ز ما یادکند 

ببـرد اجـر دو صـد بـنده کـه آزاد کند 


بعضی ازشارحان براین باورندوگفته‌اند که حافظ این غزل را وقتی سروده است که سلطان احمد ایلکانی(ایلخانی) دربغداد حکومت می کرده است. امّا باتوّجه به اینکه هیچ سندِ تاریخی دراین مورد دردسترس نیست ومهمّترازهمه هیچ اسمی ازاو بُرده نشده،این باورچیزی جزحدس وگمان نیست. بنابراین بهترآن است که ازاظهارنظر دراین مورد خود داری کرده وتنهابه معنا ومفاهیم غزل   بپردازیم وازنکته های حکمت آمیزسخنان خواجه فیض ببریم..........
  • رضا ساقی



کنار آب وپای بیدو طبع شعر و یاری خوش
 
معاشردلبری شیرین وساقی گلعذاری خوش
 

طَبع : قریحه ، ذوق و استعداد شاعری    معاشر : هم‌صحبت ، همنشین
گلعِذار : زیبا روی، بعضی گلعُذارخوانند هردو درست است.
"بید" ازدرختانی است که در کنار جوی می‌روید، نوعی از آن را بید مجنون می‌خوانند و می‌گویند که در عزای مجنون شاخه هایش را از اطراف آویخته و به سوگ نشسته است........
  • رضا ساقی