حافظانه

شرح غزلیات حافظ

حافظانه

شرح غزلیات حافظ

برداشتهای شخصی من از غــزلهای پیامبر عشق و ادب حضــرت حافـظ

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات

۴۱۴ مطلب در آذر ۱۳۹۹ ثبت شده است




من که ازآتش دل چون خُم می درجوشم

مُهر بر لب زده خون می‌خورم وخاموشم 
 

"آتـشِ دل" همان آتش ِعـشـق" است که دل وجان شاعر را به سوز و گدازانداخته است.
"چون  خُم ِ  می در جوشم " : یعنی اینکه همانندِ خُم ِ می که هنگام  رسیدن  به جوشش در می آید، من نیز برسرآتش ِ عشق درجوش و خروش هستم.......

  • رضا ساقی




من نه آن رندم که تَرکِ شاهدوساغرکنم 

مُحتسب داندکه من اینکارها کمترکنم 

بازهم غزلی ناب ونغز وپُرمایه، که بازتابی ازجهان بینی وسندی  ازآزادفکری  آن فرزانه ی روزگاران است.
"رند" درنظرگاهِ عابد وزاهد ویکسویه نگران متشرّع  آن روزگاران، یک شخصیّتِ لا اُبالی،بی قید وبند،  وبی مسئولیّت است. چرا که ازمنظرآنها هرکس مقیّدبه آداب شرع و اخلاق اجتماعی نباشد، هرچقدرهم پاک باطن بوده باشد، طولی نمی کشد که خودبخودبی انگیزه شده و بسوی بی بند وباری و بی غیرتی کشیده می شود ودرمَنجلابِ فساد وتباهی فرومی رود!..........

  • رضا ساقی




منم که گوشه ی میخانه خانقاهِ من است

دعای پیر مُغان وردِ صبحگاه من است


میخانه: مکانی برای می فروشی ومی خواری .
خرابات ومیخانه درغزلیات حافظ؛ معمولاً درمقابل مسجد قراردارد. مسجدمکانیست که زاهدان ریایی،واعظان حقٌه باز وعابدان متظاهر درآنجا به جلوه گری وفریب مردم مشغولند اما درمیکده وخراباتی که حافظ بنانهاده؛ مکان بی ریائیست که رندان وارسته ازتعلقات دینی ودنیوی وآزادگان پاکباخته درآنجاحضورداشته وسرمست شراب عشق وانسانیت ومحبت هستند.

  • رضا ساقی



منم که دیده به دیدار ِدوست کردم باز 

چه شکر گویمت ای کارساز بنده‌ نواز ؟
 

چنانکه قبلاً نیزگفته شده،حافظ وشاه شجاع با یکدیگرروابطِ دوستیِ صمیمانه ای داشته واین روابط درگذرزمان گه گاه دستخوش دگرگونی هایی نیزبوده است. علاوه براین شاه شجاع نیزاز طبع شعری روانی بهره مند بوده وغزلیّاتِ خوبی از خود به یادگارگذاشته است. اووحافظ اغلب با یکدیگر مشاعره نموده واشعاری را دریک ردیف و قافیه می سروده وطبع آزمایی می کردند. از جمله این غزل مورد بحث راکه حافظ دراستقبال ازغزل شاه شجاع سروده است.........

  • رضا ساقی






منم که شُهره ی شهرم به عشق ورزیدن

منم که دیده نیالوده‌ام به بد دیدن


بنظرچنین میرسد که دراین دوره، رندی ها ونظربازیهای حافظ ازحدبگذشته و علمای شریعت، واعظان وصوفیان زمانه راسخت برانگیخته وبر علیه اوشورانیده است. امااو کسی نیست که بخاطرنظردیگران یا ترس ازبازخواست شدن، تسلیم شده وازراهی که درپیش گرفته بازگردد. باتوجه به شناختی که ازاوداریم اتفاقا درشرایط سخت وخفقان، بابی باکی وشهامت بیشتری، به آگاهسازی وروشنگری پرداخته وهرگزمصلحت اندیشی ومحافظه کاری نکرده است. چنانکه دراین غزل نیزمثل همیشه، دردوره ای که زاهدان وعابدان ریاکار ومخالفان عشق درمسندقدرت تکیه زده اند، بی پرده وبی پروا با بیان اندیشه های پرنیانی وطرح مبانی جهان بینی خود، نشان می دهدکه اوهیچ باکی از تندرویان متحجر ندارد وهمچنان عشقبازی وعشق ورزی را تنها راه سعادت ورستگاری می شمارد. 

بنابراین به جرات می توان ادّعاکرد که بادرک مفاهیم ومعانی این غزل تاحدود زیادی می توان به حریم اعتقادات وباورهای رندِ شیراز نزدیک تر شد.

  • رضا ساقی



من که باشم که برآن خاطر عاطرگذرم ؟! 

لطفها می‌کنی ای خاک درت تاج سرم ! 


باتوجّه به محتوای کلِّ غزل ، بنظرچنین می رسد که روی ِ سخن در این غزل" تورانشاه فرزند قطب الدین تهمتن است که در خلال ِسال های 747-779 در جزیره ی هرمز سلطنت می کرده است. وی مردی شاعر و فاضل بوده وباحافظ روابط صمیمانه ای داشته است. اگراین حدس درست بوده باشد، تورانشاه ظاهراً به حافظ دعوتنامه ای فرستاده وازاودعوت کرده که به هرمزسفری داشته باشد. وشاید درمتن دعوتنامه عباراتی مثلِ: "این روزها بیشترتودرخاطر وذهن من هستی، یادیشب به فکرتوبودم و...." بوده که حافظ پاسخ آن را اینچنین باشکسته نفسی ومتواضعانه داده است.....

  • رضا ساقی


من ترک عشق و شـاهدوسـاغر نمی‌کـنم 

صـدبـار تــوبــه کردم و دیـگر نمی‌کـنم 


غزلی ناب وزیبا، که تمام مضامین  وعبارات آن، بازتابی از جهان بینی و نگرش ِحافظِ ِ عزیز به زندگانی ، عشقورزی، خوش وخرم و شادمانه زیستن وبازعشق وعشق وعشق است.......

  • رضا ساقی



من دوست‌دار روی خوش و مـوی دلـکـَشـم 

مدهوش چشم مست ومی صاف بی‌غـشـم 

حافظ بارها و بارها  ثابت کرده  که  آدم خوش فکر، خوش سخن و خوش سلیقه است . دراینجا نیز نشان می دهد که میل وتمایل درونی اوهمیشه به سمتِ خوشی ها وچیزهای سرورانگیز است.........

  • رضا ساقی



من و انکار شراب؟! این چه حکایت باشد؟!‏            
غالباً این قدَرم عقل و کفایت باشد! 


جناب حافظ شیرین سخن دراین غزل بسیار راحت ترازسابق و بی‌ هیچ دغدغه ای ،گویی که از فشار تندروها وافراط گرایان آزادشده باشد،حرفهای دل خود را که همیشه درلفّافه ی ایهام وابهام وکنایه می پیچید بامازده است.

  • رضا ساقی



می‌سوزم ازفراقت روی ازجفا بگردان

هجران بلای ما شدیارب بلابگردان


این غزل بسیارزیبا، شورانگیز، خیال پرور وصدالبته عاشقانه وخالی ازنکات عرفانیست.
متاسّفانه بسیاری ازشارحان محترم با برداشتهای نادرست وعدم درک شان نزول این غزل، لطایف وظرایف پنهان این غزل راپایمال کرده واز مضامین وعبارات بکارگرفته شده معانی نادرست برداشت نموده اند.....

    
  • رضا ساقی



می‌دَمد صبح و کِلّه بست سَحاب

الصّبوح   الصّبوح   یا    اصحاب


غزلی بسیار زیبا وخیال انگیز که در هربیت آن صحبت از شراب شده  است. شادمانه زیستن، توجّه به زیبائیها و لذّت جُستن از مظاهر طبیعت وعشق بازی،  بخشی ازپیام روشن  این غزل ناب وامید بخش و نغزاست.........

  • رضا ساقی



میرمن خوش می‌روی کاندرسروپامیرمت

خوش خرامان شوکه پیش قدرعنامیرمت


میر: امیر وفرمان روا، استعاره ازمعشوق است.
خرامان: باناز واِفاده راه رفتن
خطاب به معشوق می فرماید
معنی بیت:  سرور وفرمانروای من خیلی خوش و دلستاننده راه می روی قربان ِ آن سر وآ ن پای زیبایت شوم، راه برو نرم نرمک بانازواِفاده، که من پیش آن قامتِ دلربا بمیرم
پیش بالای تومیرم چه به صلح وچه به جنگ
چون به هرحال برازنده ی نازآمده ای

  • رضا ساقی





می‌فکن برصف رندان نظری بهترازاین

بر درمیکده می کن گذری بهتر از این

می فکن : بیفکن، بینداز 
رندان: انسانهای آزاد ورها ازتعلّقات دینی ودُنیی، کسانی که ازنظرگاه زاهد ومتشرّع ظاهری گناه آلود دارند امّا باطنشان بی آلایش وپاک است. 
غزل خطاب به کسانی آغازشده که ازروی ظاهردیگران قضاوت کرده و رندان رابه بی بندوباری و لااُبالیگری متّهم می کنند ومیکده رامحل فساد می شمارند. امّا حافظ نظردیگری دارد اومعتقداست که آدمیان را نمی توان ازروی ظاهرشان  قضاوت نمود به فرض اگر مشاهده شود که یکنفر وارد مسجد ودیگری واردمیکده شد لزوماً چنین نیست که اوّلی برای عبادت ونیایش ودوّمی برای ارتکاب گناه ورودپیداکرده اند چه بسا که شاید اوّلی برای ریاکاری وفریب خَلق یا دزدی کفش دیگران واردمسجدشده ودوّمی باهدف دیگری غیراز میخوارگی ویاانجام کارخیر وارد میکده شده باشد.
 
بر آستانه ی میخانه  گر سری بینی
مزن به پای که معلوم نیست نیّت او

  • رضا ساقی






می خواه وگل افشان کن ازدَهرچه می‌جویی

این گفت سحرگه گل بلبل تو چه می‌گویی


مِی خواه: مِی بخواه 
گل افشان کن:  گل به پاش ،گل نثار کن،کنایه از خوشباشی وخوشحالی
دَهر: روزگار
معنی بیت:  ای دل درجستجوی چه هستی ازروزگارچه می جویی؟ می بخواه وگل افشانی وشادخواری کن که این تنهاراه شادمانه زیستن است. سحرگاهان پیام گل همین بود ای بلبل که درفغانی وناله می کنی توچه می گویی نظرتوچیست؟
ای بلبل دیگرازفراق گل منال، ببین که چگونه گل  پرده ی غنچه دریده،شکفته شده و تورابه عیش وشادخواری دعوت می کند؟
رونق عهدشباب است دگربُستان را
می رسدمژده ی گل بلبل خوش الحان را

  • رضا ساقی



ناگهان پرده برانداخته ای یعنی چه؟

مست ازخانه برون تاخته‌ای یعنی چه؟


باتوجه به لحن کلام ومضامین بکارگرفته شده بنظرچنین میرسد که روی سخن با معشوق زمینیست که به ناگهان رفتار خودرا تغییرداده واطرافیان خودراشگفت زده نموده است. 

  • رضا ساقی






نسیم ِ بادِ صبا دوشم  آگهی   آورد 

که روزمحنت وغم روبه کوتهی آورد


دیشب پیکِ بادِ صبا به من خبر آورد که روزگار غم و رنج رو پایان است.
بنظرمی رسد اوضاع سیاسی اجتماعی جامعه که چندان وفق مراد نبوده، کم کم درحال بهبودی وسروسامان گرفتن است. باتوجّه به بیتِ پایانیِ غزل احتمال دارد این غزل در استقبال ازبه قدرت رسیدن ِ شاه منصور سروده شده باشد. شاه منصور وشاه شجاع هردو باحافظ روابطِ دوستیِ صمیمانه ای داشتند....

  • رضا ساقی



نسیم صبح سعادت بدان نشان که تودانی

گذر به کوی فلان کن درآن زمان که تودانی


"نسیم صبح سعادت" کنایه ازبادملایم یا همان بادصباست که به منزلگاه معشوق دسترسی دارد ،به بوی گیسوان اومزیّن است وبرای عاشق سعادت بخش وجان فزاست.
معنی بیت: ای بادصبا که نسیم تومایه ی رستگاری عاشقانست به همان نشانیِ  کوی معشوق در فرصتی مناسب که خودت نیک می دانی گذرکن....
ای صبا نکهتی ازکوی فلانی به من آر
زاروبیمارغمم راحت جانی به من آر

  • رضا ساقی



نـصیحتی کنم ات بـشنـو  و بـهانه مگیر 

هـر آنچه ناصـح مُـشفـق بگویدت بپذیر 


ناصح : اندرز دهنده
مُشفق : دلسوز ، مهربان ، خیرخواه
معنی بیت : خوب گوش کن به پند واَندرزی که  به تو می‌دهم وبهانه وایرادمگیرکه به نفع توست. رفیق ِخیرخواه هر چه به تو می‌گوید ازسردلسوزی وارادت است قبول کن. البته اصل نصیحت درمتن بیت های پیش روست....
 «گوش دادن» اگردرست اتفاق بیافتد همین غزل ناب می تواند زندگی هرکسی رامتحول کرده وبه شکوفایی برساند. «گوش سپردن» درحقیقت برای هرکسی دشواراست چراکه اغلب ما قادربه کنترل افکارنیستیم وهنگام گوش دادن؛ ذهنمان درزمان  «حال» حضور ندارد یادرگذشته هستیم یادرآینده. به همین خاطراست که کسانی که توانسته اند این نصایح راگوش داده وبدان عمل کنند بسیارکم وانگشت شمارند. درهنگام خواندن مطلب و گوش دادن به سخنان ناصح مشفق اگربه تمامیت وجودحضورنداشته باشیم چیزهای دیگر غیرازسخنان گوینده شنیده وبرداشتمان مطابق حقیقت نخواهدبود. درست است که کلمات رامی شنویم یامی خوانیم اما چون ذهنمان شلوغ است برداشتهای نادرست رقم می خورد. درگوش دادن نباید پیشداوری وقضاوت کرد بایدبااشتیاقی درونی؛ گوشهای کاملاً خالی وذهن ساکت گوش سپرد وگرنه جزاتلاف وقت ودرک ناقص هیچ تحولی حاصل نخواهدشد. 
نصیحت گوش کن کاین دُربسی بِه
از  آن  گوهر  که  در  گنجینه  داری

  • رضا ساقی



نفس بادِصبامُشک‏ فشان خواهدشد

عالم  پیر  دگر باره  جوان خواهدشد


غزلی نغز وناب، امیدبخش وفرح فزا،که نوید بخش ِ بهاری دل انگیزاست. امید دراین غزل موج می زند وآدمی را وادارمی کند که درمقابل ِ شکوهِ زندگانی،سرتسلیم فرود آورده وبه ندای زندگی پاسخ ِ آری دهد. این غزل هرگزکهنه نمی شود وازخواندن ِآن هیچکس خسته نمی گردد. به لطفِ حضور گلهای رنگارنگی چون ارغوان ،یاسمن ،شقایق ولاله، این غزل ناب آنقدرسرسبزومعطّراست که خود به تنهایی بهاری باطراوت و خیال انگیزمی باشد بااین تفاوت که به دنباله خزانی ندارد وهیچگاه صفاوسبزیِ آن به زردی نمی گراید.    

  
  • رضا ساقی



نفس بـرآمـد و کـام از تو بر نمی آید 

فغان که بخت من ازخواب درنمی آید


نفس برآمد : جان به لب رسیدکنایه از مردنست
کام : مراد ، آرزو
معنی بیت : جانم به لب وعمرم به آخررسید افسوس که از تو کامیاب نشدم وتومرا به آرزویم نرساندی. فغان وفریاد از این اقبالی که من دارم،بختم به خواب رفته و قصدبیدارشدن ندارد.امّاحافظ کسی نیست که به این زودیها ناامیدشده ودرنیم گشوده رابه روی خویش بازبندد وپاپَس بکشد...........
دلبرکه جان فرسودازاو کام دلم نگشودازاو
نومیدنتوان بودازاوباشدکه دلداری کند

  • رضا ساقی