حافظانه

شرح غزلیات حافظ

حافظانه

شرح غزلیات حافظ

برداشتهای شخصی من از غــزلهای پیامبر عشق و ادب حضــرت حافـظ

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات

۴۱۴ مطلب در آذر ۱۳۹۹ ثبت شده است




به چشم کرده‌ام ابروی ماه سیمایی

خیال سبزخطی نقش بسته‌ام جایی

به چشم کردن: برگزیدن، درکانون توجّه ونظرقرار دادن
به چشم کردن ابرو: درچشم جای دادن ابرو، طوری که هرسونگاه کنی ابروی اوبینی
  • رضا ساقی

م



بـه عزم توبه سـحر گـفـتـم استخـاره کـنـم


بهارتوبه شـکن می‌رسد چـه چـاره  کـنـم؟!


   دراین غزل طنزی بسیارلطیف وحافظانه نهفته است. طنزی که بیانِ آن منحصراٌ دراختیارحافظ است وکمتر شاعری می تواندچنین ظریف ورندانه حقِ مطلب رااداکند. حافظ دراینجا به نمایندگی ازبخش عظیمی ازآدمیان سخن می گوید. آدمیانی که دایما درکشمکش وتضاددرونی هستند ودرانتخاب خیروشر به تردید ودودلی گرفتارمی شوند. پیشنهادهایی که ازسوی نفس آدمی باهدف پرداختن به شر مطرح می شوند اغلب وسوسه انگیزتر وفریبنده تر از پیشنهادهایست که ازجانب ندای خیرخواهانه ی درونی مطرح می گردند. آدمیان باتاثیرپذیری ازهمین تفاوت اغوا کننده،  ابتدا سردرگم شده، برسردوراهی قرارمی گیرند وسپس کشمکشهای درونی شکل می گیرند. 

  • رضا ساقی




به دام زلفِ تو دل مبتلای خویشتن است

بکُش به غمزه که اینش سزای خویشتن است

برای درک بهتر این غزل باید دانست که حافظ دل عاشق پیشه دارد  گرچه داشتن چنین دلی،نشانه ی خوش اقبالی وسعادت است وصاحبان دل عاشق پیشه، همواره درفضای لطیف عاشقی نفس می کشند لیکن علیرغم نعمت بودن این ویژگی احساس برانگیز، صاحبان این نعمت، اغلب ازدلباختن ها ودلدادگیهای مکرر، دررنج وزحمتی ناتمام گرفتارهَستند وتمام امورات زندگی آنان تحت تاثیراین ویژگی ذاتی قراردارد. 
دل عاشق پیشه دلیست که پیشه ی اوشیدایی وعاشقیست وبامشاهدی هرپیچش زلف وکمان ابرو ودریافت جاذبه ای ازجانب کسی، بلادرنگ بدون اندیشیدن وبدون درنظرگرفتن عاقبت کار، خودراباخته وصاحب خودرادچاردردسرو گرفتاری می نماید. حال اگرصاحب چنین دلی، از خردمندی وهشیاری ودرایت نیزبی بهره بوده باشد روشن است که  داستان زندگی او چه میزان  غم انگیزو اندوهبارخواهدبود. 
شک نیست که حضرت حافظ نیزدارای دلی عاشق پیشه بوده وعشق های زیادی را تجربه نموده است. اما ازآنجاکه حافظ شخصی فرهیخته وخردمندبوده بخوبی توانسته دلباختگیها وشیدائیهای خودسرانه ی دل عاشق پیشه ی خودرا مدیریت کند واجازه ندهد سایرامورات زندگی تحت تاثیراین ویژگی دستخوش بحران ونابسامانی گردد. 
دراین غزل تصویری ازهمین چالش عاشق پیشگی رامشاهده می کنیم که به قلم زیبای حافظ ترسیم شده است. 

دل مبتلای خویشتن است: دل به میل و اختیار خود آمده وخودرابه بندِ زلفِ توبسته وگرفتار ساخته است.
بکُش به غمزه: به جفای دلبرانه بکُش.
  • رضا ساقی




به غیرازآنکه بشددین ودانش ازدستم 

بیا بگوکه زعشقت چه طَرف بربستم 

طـَرْف بربستن : سود جستن –نفعی به دست آوردن . شاعر بارندی وبازبانِ حافظانه، گلایه می کندتاشاید که در کانون ِتوّجهِ معشوق زمینی خود قرارگیردمی فرماید :
  • رضا ساقی



به دورِ لاله قدح گـیر و بی ریــا می‌باش


به بـوی گل نفسـی هـمـدم صبـا می‌باش


دور : دوران، فصل ، زمان   

دورِ لاله: یعنی دورانِ گل ،بهار  "دور" گرداندن و به گردش در آوردنِ جامِ می در مجلس رانیزتداعی می کند. به گِرد گل نشستن. ضمن آنکه لاله ازنظرظاهربه شکل جام شراب و یادآورِ مجلس عیش ونوش می باشد.

قدح: پیاله، پیمانه شراب

به بـوی گل : ایهام دارد : 1- شمیم،رایحه ، عطر 2- میل ، آرزو،امید   

صبا : بادِ ملایمِ صبحگاهی که از شمال می‌وزدوپیام رسانِ عاشق ومعشوق است.

بین "بو" - "بادِ صبا" و "دَم" ایهامِ تناسب برقرار است .


 درمجلسی که جامِ شراب به گردش درمی آید،خالصانه وبی هیچ تظاهری حاضرباش، هنگامِ بهار جامِ شراب سربکش و تظاهر و ریا را از خود دور کن ، خالص باش وبا استشمامِ عطرِ گل،ازفیض بخشیِ بادِصبا نیزبهره مندشو....

  • رضا ساقی




به سرّ جام جم آنگه نظر توانی کرد

که خاک میکده کُحلِ بَصر توانی کرد

جامِ جم: جام وآئینه ای افسانه ای که اسرار روزگار رابرملا می کرد ونادیدنی ها وپیشآمدهای آینده رانشان می داد.در اینجا استعاره ازدلِ روشنِ عارفِ آگاه ووارسته است. وقتی که عارفی به معرفت ودانایی واشراق نایل گردد دلش همچون جام جم، وهمانندِآیینه ،حقایق واسرار راانعکاس می دهد وصاحبِ معرفت وکرامات می گردد.
 آیینه ای که اسکندر وجمشید قصدداشتندبا زور و قدرت ولشکرکشی به دست آرند،لیکن موّفق نشدند،چراکه "جامِ جم" متاعی نیست که بازر وزور به دست آیدبلکه بلعکس با ازدست دادن ورها شدن از زر وزور وعلایقِ دنیویست که به دست می آید. 
  • رضا ساقی




به صوت بلبل و قُمری اگر ننوشی می

علاج کی کنمت آخرالدّواء اَلْکَی

آخِرُالدَواء: آخرین دارو، معالجه نهایی.
اَلْکَی : داغ کردن، سوزانیدن
  «آخر الدواء الکی» به معنی داغ کردن وسوزانیدن زخم است. اصطلاحی پزشکی است که از عربی وارد زبان فارسی شده است. این اصطلاح زمانی بکارمی رفت که درمعالجه‌ی زخم‌های شدیدهیچ کاری نمی‌شد کرد دست آخر باید زخم را می سوزانیدندتاعفونت نکند. دراینجا منظور داغ کردن وسوزانیدن نیست بلکه ازابتدا به سراغ کارآخرین گزینه ی درمان رفتن است.
  • رضا ساقی



به کوی میکده هر سالکی که ره دانست

دری دگر زدن اندیشه ی تَبه دانست

 «کوی میکده» درفرهنگِ حافظانه، معناهای متفاوت ومتضادی دارد. یکی به معنی میخانه ی مجازی که درآنجاشراب وباده انگوری عرضه میگردد ودومی  میکده ی حقیقی یامیکده ی عشقست که شرابهای متنوع ومختلفی دارداما مایه ی اصلیِ همه ی آنها باده ی اَزَلیست.
باده ی ازلی همان باده ی هستیست که به اراده خداوند به عمل آمده، ازهمیشه تاهمیشه بوده وخواهدبود وبه رایگان دردسترس همگان قراردارد.  حیوانات، درختان، رودخانه هاوتمام ستاره هاوسیاره ها ازاین باده مسرور و درحال رقص وآوازهستند. فقط انسان است که ازاین موهبت غافل مانده وبرای تامین سرمستی خود متوسل به باده های دست ساز خودشده است. 
  • رضا ساقی





به کوی میکده یا رب سحر چه مشغله بود


که جوش شاهدوساقی وشمع ومشعله بود


  «میکده» درفرهنگِ حافظانه، معناهای متفاوت ومتضادی دارد. یکی به معنی میخانه ی مجازی که درآنجاشراب وباده انگوری عرضه میگردد ودومی  میکده ی حقیقی یامیکده ی عشقست که شرابهای متنوع ومختلفی دارداما مایه ی اصلیِ همه ی آنها باده ی اَزَلیست.
باده ی ازلی همان باده ی هستیست که به اراده خداوند به عمل آمده، ازهمیشه تاهمیشه بوده وخواهدبود وبه رایگان دردسترس همگان قراردارد.  حیوانات، درختان، رودخانه هاوتمام ستاره هاوسیاره ها ازاین باده مسرور و درحال رقص وآوازهستند. فقط انسان است که ازاین موهبت غافل مانده وبرای تامین سرمستی خود متوسل به باده های دست ساز خودشده است. 
  • رضا ساقی



 بمژگان سیه کردی هزاران رخنه دردینم


بیاکزچشم بـیمارت هـزاران دردبرچینم


این غزل نغزوزیبا یکی ازبهترین غزلهای عا‌شقانه هست و بسیارشیرین وشیوا باموضوعیت حدیث آروزمندی وشرح اشتیاق سروده شده است. 

رخنه: نفوذکردن

خطاب به معشوق:

جذابیّتِ مـژگانِ سیاهِ تو آنقدرگیرا واثربخش است که همانند تـیـر هایِ نابودگر، دیـن وایمانِ مرانشانه گرفته، نـفـوذ کرده وبرباد داده است.

سیاهیِ مژگانِ معشوق،سیاهی وظلمتِ کفری راتداعی می نمایدکه روشناییِ دین وایمانِ شاعر را ازبین برده است. درجایِ دیگری بجایِ "سیاهیِ زلف" ازواژه یِ "کفرِزلف" استفاده کرده ومی فرماید:

زِ کفرِ زلفِ توهرحلقه ای وآشوبی

زِسحرِچشم توهرگوشه ای وبیماری

  • رضا ساقی



به مُلازمانِ سلطان که رساند این دعا را

که به شُکر پادشاهی ز نظر مَران گدا را

مُلازمان: همراهان وخدمتگران
بعضی ها این غزل راعارفانه درنظرگرفته و معناهای به اصطلاح عارفانه برداشت کرده اند! معناهایی که بااین غزل هیچ تناسبی نداشته  ونه تنها حافظانه نیست،بلکه بسیارخنده دار و نابجاست. چراکه کاملاً روشن است که مخاطبِ موردِ نظرِحافظ دراین غزل، پادشاهِ وقت(احتمالاً شاه شجاع) است که حافظ با او رابطه ی عاطفی واُنس واُلفتی روحانی داشته وحال روابطشان بنابه دلایلی روبه تیرگی گرائیده ویاقطع شده است.  حافظ ازشاه می خواهد به شکرانه ی این پادشاهی، گدارا(حافظ را) فراموش نکند.  مگرمی شود  خداوندراخطاب قرارداد و گفت: به شکرانه ی این که خداوندهستی، گدایان را فراموش مکن؟!؟ 
  • رضا ساقی


به وقت گل شدم ازتوبه‌ی شـراب خـَجـل


که کس مـباد ز کــردار نـاصـواب خـَجل


باتوّجه به اینکه یکی از چیزهایی که در "وقتِ گل – موسم ِبهار" خوشایند نبوده ونیست ،ترکِ شادی وتوبه از شادیخواری(باده نوشی ) است"شاعر"که ازشراب خوری توبه کرده بوده بامشاهده یِ بهار وگل وسرسبزی، ازتوبه یِ خویش شرمنده و پشیمان شده وقصدِ شکستنِ آن کرده است وآرزومندِ این است که هیچ کس نیز همانندِشاعر درچنین شرایطِ نادرستی قرارنگیرد.

حافظ فرزانه بهترازهرکسی می داندکه باید باطبیعت وفصول وتغییرات آن همراهی کرد تاهمه چیز بصورت طبیعی پیش رود. اونیک می داند که هرجاازهمراهی باطبیعت بازماند قطعا مشکلی پیش خواهد آمد..... 

  • رضا ساقی

 



بی توای سرو روان باگل وگلشن چکنم؟ 


زلف سنبل چه کشم عارض سوسن چکنم


خطاب به معشوق:

ای سروِ روان (اشاره به قدوبالایِ رعناوبلندِیار و خرامیدن،چمیدن وبه طنازی رفتنِ او دارد) بدونِ حضورِ تـو ، من با گل و گلستان چه کاردارم؟ 

وقتی توحضورنداشته باشی باغ وبستان هیچ لطفی برای من ندارد. حضورتو رخسار زیبای تو ازهرباغ وبستانی دل انگیزتر وباصفاتراست. 

 من بی حضورِتو از گیسوانِ سنـبـل و رخساره یِ  سوسن، هراندازه هم دلکش و افسونگر باشند هیچ لذّتی نمی برم.

مرابه کارِجهان هیچ التفات نبود

رخِ تودرنظرِمن چنین خوشش آراست.

  • رضا ساقی



بی مهرِرُخت روز ِ مرا نور نماندست 

وزعمر مرا جز شب دیجور نماندست

مِهر:  آفتاب
دیجور: تاریک، ظلمانی
معنی بیت: روزهای من که با آفتاب رخسارتو روشن بود، حال که رفتی، هیچ روشنایی درروزهای من نیست. وازعمر جز ظلمت وتاریکی،چیزی برای من باقی نمانده است. ازفراق تو درتاریکی فرورفته ام.
  • رضا ساقی



بیاتاگل برافشانیم ومی درساغراندازیم


فلک راسقف بشکافیم طرحی نودراندازیم



"گل برافشاندن" : گلریـزان ، بر سر کسی گل ریختن، به رقص ‌وسماع درآمدن وجشن گرفتن ِ  «بودن» که به تنهایی معجزه ای عظیم هست. 

"می در ساغر انداختن" : شراب در جام ریختن ، "اقدام به بـاده نـوشی کردن"

"گل برافشانیم" و "می در ساغر اندازیم"  هر دونماد و رساننده ی شادی و شادکامی وتصمیم برخوش وخرم زیستن است. امروزه نیز روانشناسان براین باوررسیده اند که منشأخوشحالی وبد حالی خود آدمیست هرکس می تواند تصمیم بگیرد بدبخت یا خوشبخت زندگی کند. 

«فـلـک را سقـف بـشـکافـیـم» بقدری انرژی زا وانگیزه بخش است که قادراست هر آدمی رابرانگیخته وبه او امید وانرژی دهد تادوباره برخیزد وآغاز وتولدی نو رقم بزند.

همچنین «طرحی نودراندازیم» نیزبسیار هوشیارانه وبرانگیزاننده هست و اراده یِ آدمی رابه خلّاقیت وابتکار تشویق می کندوروح وروانش راپویامی نماید. کاملاً ازاین شاه بیت ناب پیداست که رسالت شاعر دراین غزل؛ تشویق مابه درک عمیق لحظات زندگی وحرکت بسوی کشف قدرتهای پنهان درونیست اوماراترغیب می کند که کنجکاوی رامتوقف نکنید ترس را رها کرده و هرجاکه احساس کردید می توانید مقداری جلوتر ازاینکه هستید بروید  درنگ نکنید وگامی جلوتربگذارید پشت هیچ مرزی متوقف نشوید تابه معرفت وخلوص غایی دست پیداکنید. 

معنی بیت:

بـیا... نترسیم تصمیم بگیریم که خوش وخرم باشیم بیا گل افشانی کنیم برقصیم آواز بخوانیم بانشاط وشادمان باشیم  زندگی را جشنی بگیریم و به بـاده نـوشی بـپـردازیـم اگرماقدرزندگانی رادانسته وشادمانه وقدرشناسانه نفس بکشیم همین لحظات به عبادت ونیایش تبدیل می شود وخداوند ازهرگوشه کناری ازراه می رسد.  مانبایدهرگز درمقابل ناملایمت ها ومشکلات تسلیم شوییم مامی توانیم حتّاسقفِ آسمـان را بشکافیم و شـالـوده‌ و اساسی تـازه ونو بـنـا نهیم.

حافظ خاطرنشان می سازدکه انسان با توانایی  «خداشدن» به دنیا آمده وبایددریک سفرمعنوی خودرا به خدا برساند. آزادی واختیارآدمی دراین غزل برجسته شده وموج می زند. درست که طلوع آفتاب دراختیارمانیست اماهنگامی که طلوع کرد ما این اختیار راداریم که درها وپنجره هارا بسته ومانع تابش آن به درون خانه شویم یا برعکس عمل نموده وازنورزندگی بخش آن بهرمندگردیم. 

 او به ما یادآوری می کند که آدمی نـیـرویِ شگفت انگیزِ عظیم و نهفته‌ای دارد  می‌تـوانـد کارهای عظیمی انجام دهد، تـا آنجا که می‌خواهد دست به آفریـنـشِ عالم و آدمی دیگر بزنیم :

آدمی در عالم خاکی نمی‌آید به دست

عالمی دیگر بباید ساخت و ز نـو آدمی.......


اگرغم لشکرانگیزدکه خون عاشقان ریزد


من وساقی بهم سازیمُ بنیادش براندازیم


 «عاشقان» دراینجا همان عاشقان زندگی هستندکه  «بودن» رامعجزه ای بزرگ می داند وهرلحظه اززندگی را به تمامیت وشادکامی زندگی می کنند. 

"به هم ساختن" : متّحد شدن

درادامه یِ بیتِ قبلی باهمان شورِ حماسی می فرماید :

 چنانچه غـم واندوهِ دنیا، لشکری فراهم کرده، وقصدِجانِ عاشقان را بکند،هیچ جای نگرانی نیست، من با کمک ومددِ ساقی،ریشه واساسِ غم واندوه را ازبین خواهیم برد.

ساقی به دست باش که غم درکمین ماست

مطرب نگاه دار همین ره که می زنی


شرابِ ارغوانی راگلاب اندرقدح ریزیم


نسیم عطرگردان راشکردرمجمراندازیم



"ارغـوانی" : به رنگ ارغوان ، سرخِ پـر رنـگ ، آتشگون

"قـدح" : جام بزرگ شراب

بادرنظرداشتِ اینکه درقدیم برایِ معطّر ساختنِ شراب،گلاب اضافه می کردند،می فرماید:

شرابِ ارغوانی را با افزودنِ گلاب،غنی سازی می کنیم تاکیفیّتش افزون ترگردد  سرخوش تروسرمست ترشویم و به دردِ سرِ وخماری آن دچار نـشویم ، آن را با گلاب آمیخته می‌کنیم.

"مـِجـمـَر" : مـنـقـل ، آتـشـدان ، بخشِ پایین عطرگردان که آتش در آن قرارمی گیرد.

"عطر گردان" : بـخـوردان ، وسیله‌ای که در آن آتش می‌افروختند بعد عـود ، اسفند و ... می‌ریختند و می‌گرداندند تا دود خوش‌بـوی آن در فضا پخش شـود."شکر در مجمر انداختن" بـه ایـن منظور است که بـوی عـود ماندگار شود.

همچنین در مجمری که نسیمِ خوش  می پراکند، شکر می‌ریـزیم تا بکاممان شیرین ترگردد.

شکر ریختن به مجمر وگلاب ریختن به شراب، به عبارتی دیگر معنایِ دیگری نیز دارند:

دربسیاری ازشهرها رسم براین است که وقتی کسی کاسه ای غذا به عنوانِ هدیه یانذری به کسی می دهد، اونیز متقابلاً هنگامِ برگرداندنِ ظرفِ غذا،آن راپر ازشیرینی وشکر ونبات وگلاب می کند.ازاین منظر می فرماید:

به شرابی ارغوانی  قدحِ خالی‌اش را از گلابِ خوشبو پرمی کنیم و در مجمرِ نسیمِ عطرگردان، به پاداش اینکه رایحه ی دل انگیز گل رایگان به همه جا می پراکنده شکر می‌نهیـم.

معنی بیت: به شراب ارغوانی وسرخ رنگ شراب گلاب اضافه می کنیم تاخوشگواروخوش طعم گردد برای اینکه رایحه ی مشام نواز عود پایداربماند شکراضافه می کنیم. (هرکاری که ازدستتمان برمی آید درعیش وعشرت دریغ نمی کنیم)

چنگ بنواز وبسازارَنبود عودچه باک؟

آتشم عشق و دلم عود و تنم مجمر گیر


چودردست است رودی خوش بزن مطرب


 سُرودی خوش


که دست افشان غزل خوانیم وپاکوبان


 سراندازیم


"رود":

معناهای زیادی دارد. نهرِبسیار بزرگ‌که‌پس‌ ازعبوراز خشکیها ‌داخل‌ دریا شود، زه، زه‌کمان‌حلاجی، تار و رشته یِ‌ساز، سازو آواز, فرزند، پسریادختر باتوّجه به مهارتِ فوق العاده یِ شاعر درایجاد ابهام وایهام،تقریباً تمام معناها موردِ نظرشاعربوده وبامفهومِ بیت سازگاری دارند.

"خوش" : خوش دست و خوش صدا

"مـُطـرب" : نـوازنـده

"سـُرود" : آواز ، تـرانـه ، آهنگ

"دست افشان" : دست زدن و شادی کردن ، رقصیدن با حرکات دست

"غـزل خوانـدن" : شعر خواندن ، آواز خواندن

"پـا کـوبـان" : رقصیدن

"سـر انداختـن": 1- حرکت دادن سر در حال رقص.   2- ازشدّتِ مستی نتوان سر را کنترل کرد و سر دائـماً به چپ وراست و پایین بیفتد.   3- سر به پای کسی انداختن کنایه از : سرباختن و جانفشانی کردن است.

شاعر دراین بیت؛ به مدد نبوغ خود‌؛ واژگانی را که با موسیقی خویشاوندی دارندرا به صورت یکجا به کار گرفته و 9 کلمه: (رود، خوش، بزن، مطرب، سرود، دست افشان، غزل خوانی، پاکوبان، سرانداز) را که در عالمِ موسیقی؛ پیوند معنایی دارند، دریکجا نشانده که شاهکاری ادبی وبی نظیر به حساب می آید.

معنی یبیت:

ای نـوازنـده؛ حال که فرصتی این چنین دست داده، و ساز خوش دست و خوش صدایی در دست داری ویادرکنارِ رودخانه ای باصفا هستیم،ویاحال که باشاهد ونگاری زیباروی هم صحبت وهمنشینیم ، به منظورقدردانی ازاین لحظات ارزشمند؛ آهنگی شاد و زیبا بـنـواز تا با آن برقصیم  شادی کنیم و در حال رقص وپایکوبی ازشدتِ شادمانی ومستی سروجانمان را در راه معشوق بـبـازیـم....

مباش بی می ومطرب که زیرطاق سپهر

بدین ترانه غم ازدل بدر توانی کرد


صباخاک وجودمابدان عالیجناب انداز


بُوَدکآن شاه خوبان رانظربرمنظراندازیم



"صـبـا" : بادِملایم وروح پروری که بشارت دهنده است. بعضی ها معتقدند از زیرِ عرش می‌وزد و از عرش(آسمان) برفرش(خاکیان) پـیـام می‌آورد. نسیمِ صبحگاهی ، باد خنکی که از شمالِ شرقی می‌وزد ، "باد صبا" در ادبیات ما جنبه‌یِ اساطیری پیدا کرده ، در کوی معشوق رفت آمد دارد و پیام رسانِ عاشق و معشوق است .

"خـاکِ وجودِما" : منظور این است که وجودِ ما درمقابلِ وجودمعشوق بی ارزش است وهمانندِ خاک وگرد وغباراست چون خاک را باد راحت تر را جا به جا می‌کند،"وجود" رابه خاک تشبیه کرده تادرخواستی که دارد {انداختنِ خاکِ وجود برآستانِ بارگاهِ جانان} امکانپذیرترگردد.

"جـنـاب" : پـیـشـگـاه ، درگـاه

ممکن است منظورشاعر از "خاکِ وجودِ ما" ازتبدیل به خاک شدنِ بدن پس از مرگ باشد،درآنصورت می‌خواهد بـگـویـد : 

ما که وقتی زنـده بـودیـم به وصال نـرسیـدیم حداقل پس از مرگ، خاک ما را به کوی معشوق بـرسـان تابهره مندگردیم.

"بـُـوَد" : بـاشـد ، به ایـن امـیـد

"شاه خوبان" : سلطانِ زیـبـارویـان، معشوق

"مـَنـظـَر" : دو معنی دارد : 1- اسم مکان است به معنی محلِّ نگاه کردن ، پـنـجـره ، روزنه .  2- استعاره از : "چـهره" و ظاهر شخص 

معنی بیت:

ای نسیم صبا؛ ای پیام آآو؛ ای رابط عاشق ومعشوق؛ خاک وجودمارا به محضرمبارک معشوق ببربه این امید که بتوانیم از پنجره‌ی آن بارگاه بلند مرتبه معشوق را تماشا کنیم.

یا: به این امید که بـتـوانـیم در آن بارگاهِ بلند مرتبه ، چهره‌یِ زیبایِ معشوق را ببینیم. یا به این امید که بـتـوانـیـم در آن بـارگاه بلند مرتـبـه نـظـر معشوق را به سوی خود جلب کنیم.

حافظ چوره به کنگره یِ کاخ وصل نیست

با خاکِ آستانه یِ این دَر بسربریم


یکی ازعقل می‌لافدیکی طامات می‌بافد


بیاکاین داوریها رابه پیش داوراندازیم



"می لافـد" : لاف می زند ، ادّعـای بی‌جا و بـیـهـوده می کند. درموردحقیقت زندگانی که رازی سرپوشیده هست باقطعیت سخن می گوید (فقط نادانها وابلهان باقطعیت سخن می گویند)  ازقول خداوند نقل قول می کند (کشیشان وروحانیان) 

"طـامـات" : ادّعایِ مقام و مرتبه‌ی عشق و عرفان کردن که معمولاً یاوه سرایی وحُقه بازیست. سخنانِ گزافه با ادّعایِ کرامت و فضل و خودنمایی بر زبان راندن،  حرف های دروغین وبی اساس سرِ هم کردن ، بیانِ تـوهـّمـات ، خیال بافی و.....

"داوری" : قـضـاوت کردن ، تشخیص حق از باطل

"داور" : قاضی ، منظور خـداوند تعالی است.

معنی بیت:

(زمانه یِ شاعر زمانه ایست که هرکس متناسب بامنافعِ شخصی وگروهی خویش ادّعاهایی  مطرح می کنندوجالب اینکه همه اصراردارندکه درست می گویند) 

یکی ادّعـایِ عقل و خردمندی ودانایی دارد و یکی ادّعایِ دروغِ فضیلت و وکرامت می نماید هیچکدام ازحقیقت آگاه نیستندوره افسانه بافی پیش گرفته اند.... بیـا تا تشخیص و قضـاوت آن را بر عـهـده‌یِ خداوند بـگـذاریم که او بهترین قاضی است و از حقیقت و اسرارِ همگان آگاه است.

جنگِ هفتادوملّت همه راعذربنه

چون ندیدندحقیقت رهِ افسانه زدند


بهشتِ عَدن اگرخواهی بیابامابه میخانه


که از پایِ خُمت یکسربه حوضِ کوثر اندازیم



"بهشتِ عـدْن" : ازمنظر ادیان قصری در بهشت که از لـؤلـؤ ساخته شـده است، جایـگاهِ مـقـرّبـان حق تعالی در بهشت،بهترین نقطه ی بهشت

"مـیـخـانـه" : در اصـطـلاح عـرفـا جایی ست که ازشراب آگاهی ومعرفت؛ سرمست شده ومستانه و عاشقانه، زندگانی را جشن گرفته ومعشوقِ ازلی راباشادیخواری وشفقت ورزی نیایش کـنـنـد.

مـیـکده ای که "حـافــظ" بنا نهاده، نقداست نه نسیه؛ از بهشتِ عدن هم بـهـتـر است و شـرابی که در آنجـا یافت می شود در کـوثـر هم پـیـدا نمی‌شود:

معنی بیت:

اگـر آرزویِ بهشتِ عدن را می‌کنی با ما به میخانه‌یِ عشق بـیا،(تابصورت نقدی نه وعده ای) از کنارِ خمخانه‌یِ معرفت، تـو را بی واسطه وبی هیچ شرط وشروطی، یکراست به چشمه‌یِ کـوثـربرسانیم.شرابی که ازکوثرِ بهشت گواراتر است. طعنه ایست به کسانی که خدارا به طمع بهشت پرستش می کنند وبهشت رادرجایی دیگر درآسمانها تصورمی کنند. 

رسالت حافظ دراین غزل واین بیت دراین هست که مارا از شرّاین توهمّات پوچ وخرافات  برهاند وبه ما این نکته رابرساند که جهنم ودوزخی درجایی دیگرجز در «اینجا واکنون وامروز» وجودندارد هرچه هست به خودمان بستگی دارد اگر شادمانه وعاشقانه وخدایگونه زندگی کرده وآن رابه جشن وضیافت تبدیل کرده باشیم دربهشت هستیم واگر زنجیرهای سنگین خرافات بردست وپاهای خودبسته ونتوانسته باشیم همراه بانسیم به رقص درآمده وآوازبخوانیم وشادیخواری کنیم درجهنم بسرخواهیم برد. 

بـیـا ای شیـخ و از خـمـخانه‌ی مـا

شرابی خور که در کـوثـر نـبـاشـد

"حوض کـوثـر" : چشمه‌ای است در بهشت. اهل تسنّن ساقیِ کـوثـر را اوّل ابـوبـکر ، دوم عـمـر ، سـوم عثمان و چهارم علی می‌دانند ، امـّا شیعیان تنها عـلـی  را ساقیِ کـوثـر می‌دانند.


سخندانیّ وخوشخوانی نمبورزنددرشیراز


بیاحافظ که تاخودرابه مُلکی دیگراندازیم



"ورزیدن" : "پـرداختـن" و "تـوّجـه کردن" است.

زمانِ سرایشِ غزل، گویا زمانی بوده که تمامیّت خواهان متعصّب دینی؛ عرصه رابردگراندیشان وفرزانگانی چون حافظ تنگ کرده وآنهارادرتنگناقرارداده بودند. درچنین شرایطی روشن است که رقص وآواز وشادباشی ممنوع شده وارزشی به شعر وادب وترانه خوانی قائل نمی شوند. شاعر ازاین وضعیت نامطلوب و اوضاعِ بدزمانه  دلگیرشده و می فرماید:

شوربختانه در شـیـراز به شعر و شاعـری و آواز خوانی تـوجـّهی نـدارند ، ای حـافــظ بـیـا تـا به شهر دیـگـری بـرویـم.

ضمنِ آنکه خودِ حافظ بنابه روایاتِ فراوان خوش صدا وخوش آوازنیزبوده  وازبخت بد درشرایط خفگان قرارگرفته است :

دلم از پـرده بشد حافظ خوش لهجه کجاست

 تـا بـه قـول و غـزلـش ساز و نـوایی بـکنیم.

غزل سراییِ ناهیدصرفه ای نبرد

درآن مقام که حافظ برآورد آواز

 


  • رضا ساقی



بیاباما مَورزاین کینه داری

که حق صحبت دیرینه داری


باتوجّه به بیت چهارم مخاطب این غزل "شیخ" است. ظاهراً بنظر می رسد که حافظ مدّتی بااین شیخ مراوده ودوستی داشته است لیکن پس ازاینکه حافظ طریق عشق ورندی اختیارمی کند دوستی آنها قطع شده وشیخ مبادرت به کینه ورزی وبدگویی حافظ می نماید.
  • رضا ساقی



بیا وکشتیِ ما درشطِ شراب انداز

خروش وولوله درجان شیخ وشاب انداز

"کشتی ما": بسیاری ازشارحان براین عقیده اند که باتوجّه به اینکه درقدیم جام شراب رابعضاً بشکل وشبیهِ کشتی درست می کرده اند منظور حافظ از"کشتی"همان جام شراب است!یعنی ای ساقی بیاوجام یاپیاله ی مارا ازرودخانه شراب پرکن تابرجان شیخ وشاب ولوله بیفتد. لیکن بنظر نگارنده ی این مطلب، جام شراب با رودخانه ی شراب سنخیّت وتناسب شاعرانه ندارد وبرای پرکردن جام شراب، رودخانه لازم نیست ضمن آنکه بااین برداشت، لطف مصرع دوم نیزازبین می رود زیراروشن است که شیخ بامشاهده ی شراب خوردن معمولی دیگران واکنش خاصی نشان نمی دهد بلکه صرفأواحتمالٱ به تذکر ونصیحت اکتفامی کند . خروش وولوله درشرایطی برجان شیخ  می افتد که کاری غیرمعمول و شگفت آور صورت بگیرد نه برای پرکردن جام شراب! 
  • رضا ساقی



بیا که تُرکِ فلک خوان روزه غارت کرد

هلالِ عید به دور قدح اشارت کرد

حافظِ رندِعاشق پیشه ی خرابات نشین، دراین غزل ناب ونغز، عُصاره ی جهان بینی وافشرده ی باورها واعتقاداتِ شخصی خود رابه مخاطبین غزل ودوستاران خویش هدیه کرده است.
  • رضا ساقی



     بیاکه  رایَت منصور پادشاه رسید

نویدفتح وبشارت به مهروماه رسید


رایَت : پرچم ، درفش  

منصور : پیروزمند ، سرافراز – همچنین نامِ واپسین پادشاهِ سلسله یِ آلِ مطفرکه در سال 795 قمری در نبردی شجاعانه باتیمورلنگ کشته شد.

شاه منصور، فرزند شرف‌الدین مظفر و برادر زاده یِ شاه شجاع بود. هنر شاعر در به کار گرفتن کلمه یِ منصور در مطلع غزل است که هم به عنوانِ صفت برای رایت و هم به  عنوان  اسم برای  پادشاه مورد نظر است، قابل توّجه  وتأمّل است.

  • رضا ساقی



بیاکه قصراَمل سخت سُست بنیادست

بیار باده که بنیادِ عمر بر باد است

قصر امل: کاخ آرزو. قصر امل همان کاخیست که هرکس برای خود می سازد. آرزوها وهدفهائیست که برای خویش رقم می زنیم. تااینجای کارنه تنها بد نیست بلکه بسیارخوب ودرحقیقت پی ریزی ،برنامه ریزی واقدام برای هرچه بهترساختن ِ آینده ایست که ماباآن روبروخواهیم شد. امّا کاراز آنجا خراب می شود که مابرای دستیابی به آرزوها وآمالمان بی تابی کرده وزمان ِ حال را که مهمترین بخش عمراست قربانی می کنیم.! وحتّا حاضریم به هرقیمتی ازجمله پایمال کردن حقوق دیگران،به زمین زدن  دیگران وشکستن ِدل آنها ، به آرزوها و خواسته هایمان برسیم.
  • رضا ساقی