- ۰ نظر
- ۳۰ آذر ۹۹ ، ۰۰:۲۴
- ۲۶۹ نمایش
م
بـه عزم توبه سـحر گـفـتـم استخـاره کـنـم
بهارتوبه شـکن میرسد چـه چـاره کـنـم؟!
دراین غزل طنزی بسیارلطیف وحافظانه نهفته است. طنزی که بیانِ آن منحصراٌ دراختیارحافظ است وکمتر شاعری می تواندچنین ظریف ورندانه حقِ مطلب رااداکند. حافظ دراینجا به نمایندگی ازبخش عظیمی ازآدمیان سخن می گوید. آدمیانی که دایما درکشمکش وتضاددرونی هستند ودرانتخاب خیروشر به تردید ودودلی گرفتارمی شوند. پیشنهادهایی که ازسوی نفس آدمی باهدف پرداختن به شر مطرح می شوند اغلب وسوسه انگیزتر وفریبنده تر از پیشنهادهایست که ازجانب ندای خیرخواهانه ی درونی مطرح می گردند. آدمیان باتاثیرپذیری ازهمین تفاوت اغوا کننده، ابتدا سردرگم شده، برسردوراهی قرارمی گیرند وسپس کشمکشهای درونی شکل می گیرند.
به دورِ لاله قدح گـیر و بی ریــا میباش
به بـوی گل نفسـی هـمـدم صبـا میباش
دور : دوران، فصل ، زمان
دورِ لاله: یعنی دورانِ گل ،بهار "دور" گرداندن و به گردش در آوردنِ جامِ می در مجلس رانیزتداعی می کند. به گِرد گل نشستن. ضمن آنکه لاله ازنظرظاهربه شکل جام شراب و یادآورِ مجلس عیش ونوش می باشد.
قدح: پیاله، پیمانه شراب
به بـوی گل : ایهام دارد : 1- شمیم،رایحه ، عطر 2- میل ، آرزو،امید
صبا : بادِ ملایمِ صبحگاهی که از شمال میوزدوپیام رسانِ عاشق ومعشوق است.
بین "بو" - "بادِ صبا" و "دَم" ایهامِ تناسب برقرار است .
درمجلسی که جامِ شراب به گردش درمی آید،خالصانه وبی هیچ تظاهری حاضرباش، هنگامِ بهار جامِ شراب سربکش و تظاهر و ریا را از خود دور کن ، خالص باش وبا استشمامِ عطرِ گل،ازفیض بخشیِ بادِصبا نیزبهره مندشو....
به کوی میکده یا رب سحر چه مشغله بود
که جوش شاهدوساقی وشمع ومشعله بود
بمژگان سیه کردی هزاران رخنه دردینم
بیاکزچشم بـیمارت هـزاران دردبرچینم
این غزل نغزوزیبا یکی ازبهترین غزلهای عاشقانه هست و بسیارشیرین وشیوا باموضوعیت حدیث آروزمندی وشرح اشتیاق سروده شده است.
رخنه: نفوذکردن
خطاب به معشوق:
جذابیّتِ مـژگانِ سیاهِ تو آنقدرگیرا واثربخش است که همانند تـیـر هایِ نابودگر، دیـن وایمانِ مرانشانه گرفته، نـفـوذ کرده وبرباد داده است.
سیاهیِ مژگانِ معشوق،سیاهی وظلمتِ کفری راتداعی می نمایدکه روشناییِ دین وایمانِ شاعر را ازبین برده است. درجایِ دیگری بجایِ "سیاهیِ زلف" ازواژه یِ "کفرِزلف" استفاده کرده ومی فرماید:
زِ کفرِ زلفِ توهرحلقه ای وآشوبی
زِسحرِچشم توهرگوشه ای وبیماری
به وقت گل شدم ازتوبهی شـراب خـَجـل
که کس مـباد ز کــردار نـاصـواب خـَجل
باتوّجه به اینکه یکی از چیزهایی که در "وقتِ گل – موسم ِبهار" خوشایند نبوده ونیست ،ترکِ شادی وتوبه از شادیخواری(باده نوشی ) است"شاعر"که ازشراب خوری توبه کرده بوده بامشاهده یِ بهار وگل وسرسبزی، ازتوبه یِ خویش شرمنده و پشیمان شده وقصدِ شکستنِ آن کرده است وآرزومندِ این است که هیچ کس نیز همانندِشاعر درچنین شرایطِ نادرستی قرارنگیرد.
حافظ فرزانه بهترازهرکسی می داندکه باید باطبیعت وفصول وتغییرات آن همراهی کرد تاهمه چیز بصورت طبیعی پیش رود. اونیک می داند که هرجاازهمراهی باطبیعت بازماند قطعا مشکلی پیش خواهد آمد.....
بی توای سرو روان باگل وگلشن چکنم؟
زلف سنبل چه کشم عارض سوسن چکنم
خطاب به معشوق:
ای سروِ روان (اشاره به قدوبالایِ رعناوبلندِیار و خرامیدن،چمیدن وبه طنازی رفتنِ او دارد) بدونِ حضورِ تـو ، من با گل و گلستان چه کاردارم؟
وقتی توحضورنداشته باشی باغ وبستان هیچ لطفی برای من ندارد. حضورتو رخسار زیبای تو ازهرباغ وبستانی دل انگیزتر وباصفاتراست.
من بی حضورِتو از گیسوانِ سنـبـل و رخساره یِ سوسن، هراندازه هم دلکش و افسونگر باشند هیچ لذّتی نمی برم.
مرابه کارِجهان هیچ التفات نبود
رخِ تودرنظرِمن چنین خوشش آراست.
بیاتاگل برافشانیم ومی درساغراندازیم
فلک راسقف بشکافیم طرحی نودراندازیم
"گل برافشاندن" : گلریـزان ، بر سر کسی گل ریختن، به رقص وسماع درآمدن وجشن گرفتن ِ «بودن» که به تنهایی معجزه ای عظیم هست.
"می در ساغر انداختن" : شراب در جام ریختن ، "اقدام به بـاده نـوشی کردن"
"گل برافشانیم" و "می در ساغر اندازیم" هر دونماد و رساننده ی شادی و شادکامی وتصمیم برخوش وخرم زیستن است. امروزه نیز روانشناسان براین باوررسیده اند که منشأخوشحالی وبد حالی خود آدمیست هرکس می تواند تصمیم بگیرد بدبخت یا خوشبخت زندگی کند.
«فـلـک را سقـف بـشـکافـیـم» بقدری انرژی زا وانگیزه بخش است که قادراست هر آدمی رابرانگیخته وبه او امید وانرژی دهد تادوباره برخیزد وآغاز وتولدی نو رقم بزند.
همچنین «طرحی نودراندازیم» نیزبسیار هوشیارانه وبرانگیزاننده هست و اراده یِ آدمی رابه خلّاقیت وابتکار تشویق می کندوروح وروانش راپویامی نماید. کاملاً ازاین شاه بیت ناب پیداست که رسالت شاعر دراین غزل؛ تشویق مابه درک عمیق لحظات زندگی وحرکت بسوی کشف قدرتهای پنهان درونیست اوماراترغیب می کند که کنجکاوی رامتوقف نکنید ترس را رها کرده و هرجاکه احساس کردید می توانید مقداری جلوتر ازاینکه هستید بروید درنگ نکنید وگامی جلوتربگذارید پشت هیچ مرزی متوقف نشوید تابه معرفت وخلوص غایی دست پیداکنید.
معنی بیت:
بـیا... نترسیم تصمیم بگیریم که خوش وخرم باشیم بیا گل افشانی کنیم برقصیم آواز بخوانیم بانشاط وشادمان باشیم زندگی را جشنی بگیریم و به بـاده نـوشی بـپـردازیـم اگرماقدرزندگانی رادانسته وشادمانه وقدرشناسانه نفس بکشیم همین لحظات به عبادت ونیایش تبدیل می شود وخداوند ازهرگوشه کناری ازراه می رسد. مانبایدهرگز درمقابل ناملایمت ها ومشکلات تسلیم شوییم مامی توانیم حتّاسقفِ آسمـان را بشکافیم و شـالـوده و اساسی تـازه ونو بـنـا نهیم.
حافظ خاطرنشان می سازدکه انسان با توانایی «خداشدن» به دنیا آمده وبایددریک سفرمعنوی خودرا به خدا برساند. آزادی واختیارآدمی دراین غزل برجسته شده وموج می زند. درست که طلوع آفتاب دراختیارمانیست اماهنگامی که طلوع کرد ما این اختیار راداریم که درها وپنجره هارا بسته ومانع تابش آن به درون خانه شویم یا برعکس عمل نموده وازنورزندگی بخش آن بهرمندگردیم.
او به ما یادآوری می کند که آدمی نـیـرویِ شگفت انگیزِ عظیم و نهفتهای دارد میتـوانـد کارهای عظیمی انجام دهد، تـا آنجا که میخواهد دست به آفریـنـشِ عالم و آدمی دیگر بزنیم :
آدمی در عالم خاکی نمیآید به دست
عالمی دیگر بباید ساخت و ز نـو آدمی.......
اگرغم لشکرانگیزدکه خون عاشقان ریزد
من وساقی بهم سازیمُ بنیادش براندازیم
«عاشقان» دراینجا همان عاشقان زندگی هستندکه «بودن» رامعجزه ای بزرگ می داند وهرلحظه اززندگی را به تمامیت وشادکامی زندگی می کنند.
"به هم ساختن" : متّحد شدن
درادامه یِ بیتِ قبلی باهمان شورِ حماسی می فرماید :
چنانچه غـم واندوهِ دنیا، لشکری فراهم کرده، وقصدِجانِ عاشقان را بکند،هیچ جای نگرانی نیست، من با کمک ومددِ ساقی،ریشه واساسِ غم واندوه را ازبین خواهیم برد.
ساقی به دست باش که غم درکمین ماست
مطرب نگاه دار همین ره که می زنی
شرابِ ارغوانی راگلاب اندرقدح ریزیم
نسیم عطرگردان راشکردرمجمراندازیم
"ارغـوانی" : به رنگ ارغوان ، سرخِ پـر رنـگ ، آتشگون
"قـدح" : جام بزرگ شراب
بادرنظرداشتِ اینکه درقدیم برایِ معطّر ساختنِ شراب،گلاب اضافه می کردند،می فرماید:
شرابِ ارغوانی را با افزودنِ گلاب،غنی سازی می کنیم تاکیفیّتش افزون ترگردد سرخوش تروسرمست ترشویم و به دردِ سرِ وخماری آن دچار نـشویم ، آن را با گلاب آمیخته میکنیم.
"مـِجـمـَر" : مـنـقـل ، آتـشـدان ، بخشِ پایین عطرگردان که آتش در آن قرارمی گیرد.
"عطر گردان" : بـخـوردان ، وسیلهای که در آن آتش میافروختند بعد عـود ، اسفند و ... میریختند و میگرداندند تا دود خوشبـوی آن در فضا پخش شـود."شکر در مجمر انداختن" بـه ایـن منظور است که بـوی عـود ماندگار شود.
همچنین در مجمری که نسیمِ خوش می پراکند، شکر میریـزیم تا بکاممان شیرین ترگردد.
شکر ریختن به مجمر وگلاب ریختن به شراب، به عبارتی دیگر معنایِ دیگری نیز دارند:
دربسیاری ازشهرها رسم براین است که وقتی کسی کاسه ای غذا به عنوانِ هدیه یانذری به کسی می دهد، اونیز متقابلاً هنگامِ برگرداندنِ ظرفِ غذا،آن راپر ازشیرینی وشکر ونبات وگلاب می کند.ازاین منظر می فرماید:
به شرابی ارغوانی قدحِ خالیاش را از گلابِ خوشبو پرمی کنیم و در مجمرِ نسیمِ عطرگردان، به پاداش اینکه رایحه ی دل انگیز گل رایگان به همه جا می پراکنده شکر مینهیـم.
معنی بیت: به شراب ارغوانی وسرخ رنگ شراب گلاب اضافه می کنیم تاخوشگواروخوش طعم گردد برای اینکه رایحه ی مشام نواز عود پایداربماند شکراضافه می کنیم. (هرکاری که ازدستتمان برمی آید درعیش وعشرت دریغ نمی کنیم)
چنگ بنواز وبسازارَنبود عودچه باک؟
آتشم عشق و دلم عود و تنم مجمر گیر
چودردست است رودی خوش بزن مطرب
سُرودی خوش
که دست افشان غزل خوانیم وپاکوبان
سراندازیم
"رود":
معناهای زیادی دارد. نهرِبسیار بزرگکهپس ازعبوراز خشکیها داخل دریا شود، زه، زهکمانحلاجی، تار و رشته یِساز، سازو آواز, فرزند، پسریادختر باتوّجه به مهارتِ فوق العاده یِ شاعر درایجاد ابهام وایهام،تقریباً تمام معناها موردِ نظرشاعربوده وبامفهومِ بیت سازگاری دارند.
"خوش" : خوش دست و خوش صدا
"مـُطـرب" : نـوازنـده
"سـُرود" : آواز ، تـرانـه ، آهنگ
"دست افشان" : دست زدن و شادی کردن ، رقصیدن با حرکات دست
"غـزل خوانـدن" : شعر خواندن ، آواز خواندن
"پـا کـوبـان" : رقصیدن
"سـر انداختـن": 1- حرکت دادن سر در حال رقص. 2- ازشدّتِ مستی نتوان سر را کنترل کرد و سر دائـماً به چپ وراست و پایین بیفتد. 3- سر به پای کسی انداختن کنایه از : سرباختن و جانفشانی کردن است.
شاعر دراین بیت؛ به مدد نبوغ خود؛ واژگانی را که با موسیقی خویشاوندی دارندرا به صورت یکجا به کار گرفته و 9 کلمه: (رود، خوش، بزن، مطرب، سرود، دست افشان، غزل خوانی، پاکوبان، سرانداز) را که در عالمِ موسیقی؛ پیوند معنایی دارند، دریکجا نشانده که شاهکاری ادبی وبی نظیر به حساب می آید.
معنی یبیت:
ای نـوازنـده؛ حال که فرصتی این چنین دست داده، و ساز خوش دست و خوش صدایی در دست داری ویادرکنارِ رودخانه ای باصفا هستیم،ویاحال که باشاهد ونگاری زیباروی هم صحبت وهمنشینیم ، به منظورقدردانی ازاین لحظات ارزشمند؛ آهنگی شاد و زیبا بـنـواز تا با آن برقصیم شادی کنیم و در حال رقص وپایکوبی ازشدتِ شادمانی ومستی سروجانمان را در راه معشوق بـبـازیـم....
مباش بی می ومطرب که زیرطاق سپهر
بدین ترانه غم ازدل بدر توانی کرد
صباخاک وجودمابدان عالیجناب انداز
بُوَدکآن شاه خوبان رانظربرمنظراندازیم
"صـبـا" : بادِملایم وروح پروری که بشارت دهنده است. بعضی ها معتقدند از زیرِ عرش میوزد و از عرش(آسمان) برفرش(خاکیان) پـیـام میآورد. نسیمِ صبحگاهی ، باد خنکی که از شمالِ شرقی میوزد ، "باد صبا" در ادبیات ما جنبهیِ اساطیری پیدا کرده ، در کوی معشوق رفت آمد دارد و پیام رسانِ عاشق و معشوق است .
"خـاکِ وجودِما" : منظور این است که وجودِ ما درمقابلِ وجودمعشوق بی ارزش است وهمانندِ خاک وگرد وغباراست چون خاک را باد راحت تر را جا به جا میکند،"وجود" رابه خاک تشبیه کرده تادرخواستی که دارد {انداختنِ خاکِ وجود برآستانِ بارگاهِ جانان} امکانپذیرترگردد.
"جـنـاب" : پـیـشـگـاه ، درگـاه
ممکن است منظورشاعر از "خاکِ وجودِ ما" ازتبدیل به خاک شدنِ بدن پس از مرگ باشد،درآنصورت میخواهد بـگـویـد :
ما که وقتی زنـده بـودیـم به وصال نـرسیـدیم حداقل پس از مرگ، خاک ما را به کوی معشوق بـرسـان تابهره مندگردیم.
"بـُـوَد" : بـاشـد ، به ایـن امـیـد
"شاه خوبان" : سلطانِ زیـبـارویـان، معشوق
"مـَنـظـَر" : دو معنی دارد : 1- اسم مکان است به معنی محلِّ نگاه کردن ، پـنـجـره ، روزنه . 2- استعاره از : "چـهره" و ظاهر شخص
معنی بیت:
ای نسیم صبا؛ ای پیام آآو؛ ای رابط عاشق ومعشوق؛ خاک وجودمارا به محضرمبارک معشوق ببربه این امید که بتوانیم از پنجرهی آن بارگاه بلند مرتبه معشوق را تماشا کنیم.
یا: به این امید که بـتـوانـیم در آن بارگاهِ بلند مرتبه ، چهرهیِ زیبایِ معشوق را ببینیم. یا به این امید که بـتـوانـیـم در آن بـارگاه بلند مرتـبـه نـظـر معشوق را به سوی خود جلب کنیم.
حافظ چوره به کنگره یِ کاخ وصل نیست
با خاکِ آستانه یِ این دَر بسربریم
یکی ازعقل میلافدیکی طامات میبافد
بیاکاین داوریها رابه پیش داوراندازیم
"می لافـد" : لاف می زند ، ادّعـای بیجا و بـیـهـوده می کند. درموردحقیقت زندگانی که رازی سرپوشیده هست باقطعیت سخن می گوید (فقط نادانها وابلهان باقطعیت سخن می گویند) ازقول خداوند نقل قول می کند (کشیشان وروحانیان)
"طـامـات" : ادّعایِ مقام و مرتبهی عشق و عرفان کردن که معمولاً یاوه سرایی وحُقه بازیست. سخنانِ گزافه با ادّعایِ کرامت و فضل و خودنمایی بر زبان راندن، حرف های دروغین وبی اساس سرِ هم کردن ، بیانِ تـوهـّمـات ، خیال بافی و.....
"داوری" : قـضـاوت کردن ، تشخیص حق از باطل
"داور" : قاضی ، منظور خـداوند تعالی است.
معنی بیت:
(زمانه یِ شاعر زمانه ایست که هرکس متناسب بامنافعِ شخصی وگروهی خویش ادّعاهایی مطرح می کنندوجالب اینکه همه اصراردارندکه درست می گویند)
یکی ادّعـایِ عقل و خردمندی ودانایی دارد و یکی ادّعایِ دروغِ فضیلت و وکرامت می نماید هیچکدام ازحقیقت آگاه نیستندوره افسانه بافی پیش گرفته اند.... بیـا تا تشخیص و قضـاوت آن را بر عـهـدهیِ خداوند بـگـذاریم که او بهترین قاضی است و از حقیقت و اسرارِ همگان آگاه است.
جنگِ هفتادوملّت همه راعذربنه
چون ندیدندحقیقت رهِ افسانه زدند
بهشتِ عَدن اگرخواهی بیابامابه میخانه
که از پایِ خُمت یکسربه حوضِ کوثر اندازیم
"بهشتِ عـدْن" : ازمنظر ادیان قصری در بهشت که از لـؤلـؤ ساخته شـده است، جایـگاهِ مـقـرّبـان حق تعالی در بهشت،بهترین نقطه ی بهشت
"مـیـخـانـه" : در اصـطـلاح عـرفـا جایی ست که ازشراب آگاهی ومعرفت؛ سرمست شده ومستانه و عاشقانه، زندگانی را جشن گرفته ومعشوقِ ازلی راباشادیخواری وشفقت ورزی نیایش کـنـنـد.
مـیـکده ای که "حـافــظ" بنا نهاده، نقداست نه نسیه؛ از بهشتِ عدن هم بـهـتـر است و شـرابی که در آنجـا یافت می شود در کـوثـر هم پـیـدا نمیشود:
معنی بیت:
اگـر آرزویِ بهشتِ عدن را میکنی با ما به میخانهیِ عشق بـیا،(تابصورت نقدی نه وعده ای) از کنارِ خمخانهیِ معرفت، تـو را بی واسطه وبی هیچ شرط وشروطی، یکراست به چشمهیِ کـوثـربرسانیم.شرابی که ازکوثرِ بهشت گواراتر است. طعنه ایست به کسانی که خدارا به طمع بهشت پرستش می کنند وبهشت رادرجایی دیگر درآسمانها تصورمی کنند.
رسالت حافظ دراین غزل واین بیت دراین هست که مارا از شرّاین توهمّات پوچ وخرافات برهاند وبه ما این نکته رابرساند که جهنم ودوزخی درجایی دیگرجز در «اینجا واکنون وامروز» وجودندارد هرچه هست به خودمان بستگی دارد اگر شادمانه وعاشقانه وخدایگونه زندگی کرده وآن رابه جشن وضیافت تبدیل کرده باشیم دربهشت هستیم واگر زنجیرهای سنگین خرافات بردست وپاهای خودبسته ونتوانسته باشیم همراه بانسیم به رقص درآمده وآوازبخوانیم وشادیخواری کنیم درجهنم بسرخواهیم برد.
بـیـا ای شیـخ و از خـمـخانهی مـا
شرابی خور که در کـوثـر نـبـاشـد
"حوض کـوثـر" : چشمهای است در بهشت. اهل تسنّن ساقیِ کـوثـر را اوّل ابـوبـکر ، دوم عـمـر ، سـوم عثمان و چهارم علی میدانند ، امـّا شیعیان تنها عـلـی را ساقیِ کـوثـر میدانند.
سخندانیّ وخوشخوانی نمبورزنددرشیراز
بیاحافظ که تاخودرابه مُلکی دیگراندازیم
"ورزیدن" : "پـرداختـن" و "تـوّجـه کردن" است.
زمانِ سرایشِ غزل، گویا زمانی بوده که تمامیّت خواهان متعصّب دینی؛ عرصه رابردگراندیشان وفرزانگانی چون حافظ تنگ کرده وآنهارادرتنگناقرارداده بودند. درچنین شرایطی روشن است که رقص وآواز وشادباشی ممنوع شده وارزشی به شعر وادب وترانه خوانی قائل نمی شوند. شاعر ازاین وضعیت نامطلوب و اوضاعِ بدزمانه دلگیرشده و می فرماید:
شوربختانه در شـیـراز به شعر و شاعـری و آواز خوانی تـوجـّهی نـدارند ، ای حـافــظ بـیـا تـا به شهر دیـگـری بـرویـم.
ضمنِ آنکه خودِ حافظ بنابه روایاتِ فراوان خوش صدا وخوش آوازنیزبوده وازبخت بد درشرایط خفگان قرارگرفته است :
دلم از پـرده بشد حافظ خوش لهجه کجاست
تـا بـه قـول و غـزلـش ساز و نـوایی بـکنیم.
غزل سراییِ ناهیدصرفه ای نبرد
درآن مقام که حافظ برآورد آواز
نویدفتح وبشارت به مهروماه رسید
رایَت : پرچم ، درفش
منصور : پیروزمند ، سرافراز – همچنین نامِ واپسین پادشاهِ سلسله یِ آلِ مطفرکه در سال 795 قمری در نبردی شجاعانه باتیمورلنگ کشته شد.
شاه منصور، فرزند شرفالدین مظفر و برادر زاده یِ شاه شجاع بود. هنر شاعر در به کار گرفتن کلمه یِ منصور در مطلع غزل است که هم به عنوانِ صفت برای رایت و هم به عنوان اسم برای پادشاه مورد نظر است، قابل توّجه وتأمّل است.