حافظانه

شرح غزلیات حافظ

حافظانه

شرح غزلیات حافظ

برداشتهای شخصی من از غــزلهای پیامبر عشق و ادب حضــرت حافـظ

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات

۴۱۴ مطلب در آذر ۱۳۹۹ ثبت شده است





دوش از جناب آصف پیک بشارت آمد

کز حضرت سلیمان عشرت اشارت آمد

جناب : درگاه ، مجازاً به معنی ازسوی و جانب
دراصل "آصف" همان آصف ابن برخیا وزیر و مشاور حضرت سلیمان است. امّا حافظ این لقب رامعمولاً به وزیران لایق وفاضلی همچون  خواجه جلال الدین تورانشاه و خواجه قوام الدّین محمدصاحب عیارداده وازآنهابه سببِ لیاقت وکاردانی، با عنوان آصف یادمی کرده است. این دووزیر باکفایت، هردوبا حافظ انس والفتی داشته اند. این غزل احتمالاً به هنگام به وزارت رسیدن صاحب عیار سروده شده است.
  • رضا ساقی



دوش بامن گفت پنهان کاردانی تیزهوش


و زشماپنهـان نشایدکردسرّ می فروش



      شب گذشته روشن ضمیری هوشیار وکاردان به من پنهانی گفت  :

 شما اهل معرفت هستید و شایسته نیست راز می فروش را از شما پنهان داشت . 

 «می فروش» دراشعار حافظ پیر و مرشد ومراد است که مریدانش را ازمی حق وشراب عشق سرمست می سازد وناراستی ها وتاریکی های وجودرا می زداید. معمولا این پیر درکارگاه خیال حافظ حضور دارد وواقعیت وجودی ندارد. حافظ دراغلب غزلها پندها واندرزها وفنون مهارتهای زندگی واسرارحقیقت را اززبان این پیرخیالی بازگو می کند ومخاطبان خودرا باشراب آگاهی سرخوش ومسرورمی سازد. 

کاردان تیزهوشی قصد دارد پرده ازاسرار این می فروش برداشته ونزدحافظ فاش کند.چراکه حافظ را سزاوار وشایسته ی شنیدن این راز می داند؛ اما این رازچیست؟ وآن کاردان چه گفت :


  • رضا ساقی






دوش بیماریِ چشم تو ببُرد ازدستم

لیکن لطف لبت صورت جان می‌بستم 

این غزل عاشقانه وعارفانه هست، ازاول تاآخر سخن دراحوالاتِ عاشق است وحضرت حافظ، عشق وعاشقی را از زاویه ای دیگربه تصویر کشیده است.گرچه عشق یک قصّه بیش نیست، امّا به قول خود آنحضرت،داستانِ عشقبازی ازهر زبان وازهرزاویه ای نامکرّراست وشنیدنی……
بیماری چشم : حالت خُماری وخواب آلودگی ِ چشم معشوق که جذّابیّت بیشتری به اومی بخشد. 
بِبُرد از دستم : بی قرار وواله و شیدایم کرد
  • رضا ساقی



دوش سودای رُخش گفتم زسربیرون کنم 

گـفـت:کـوزنجیر؟تاتدبیراین مجنون کنم 

"دوش" : شب پیش ، دیشب   
"سـودا" معانی متفاوتی دارد: معامله، تندخویی، مالیخولیا، وسواس، اشتیاق، عشق، هوس، میل شدید، میل، اندیشه  یِ بی حاصل، خیال باطل، دیوانگی، دلگیری، ملالت، سیاه، دیوانگی و...
ســودا"در اینجا به معنی ِ اندیشه و خـیـال ، فکر ِعشق ،است.  
  • رضا ساقی



دوش رفتم به درمیکده خواب آلوده

خرقه تردامن وسجاده شراب آلوده

بنظرچنین می رسد که این غزل نیزهمانند  «غزلهای دوش دیدم که ملایک درمیخانه زدند» یا «به کوی میکده یارب سحرچه مشغله بود» شرح جریاناتیست که درعالم مکاشفه برای شاعررخ داده است.   «مکاشفه» لطفیست ازجانب غیب که نصیب عارفان وصدیقان ووارستگان میگردد. حالتی رویاگونه هست که دربیان نگنجد معمولا درعالم مکاشفه اسرار وحقایق برفردآشکارشده وموردلطف وراهنمایی قرارمیگیرد.
«میخانه ومیکده» درفرهنگِ حافظانه، معناهای متفاوت ومتضادی دارد. یکی به معنی میخانه ی مجازی که درآنجاشراب وباده انگوری عرضه میگردد ودومی  میکده ی حقیقی یامیکده ی عشقست که شرابهای متنوع ومختلفی دارداما مایه ی اصلیِ همه ی آنها باده ی اَزَلیست.

  • رضا ساقی



دوش دیـدم کـه مـلایـک درمـیـخـانـه زدند 


گِــل آدم بـسـرشـتـنـد و بـه پـیـمـانـه زدنـد


برایِ درکِ عمیقِ شأنِ نزولِ این غزل لازمست یادآوری شودکه حافظ گرچه بواسطه یِ قرارگرفتن دریک منطقه یِ جغرافیایی ِ خاص، مدّتی درعنفوانِ جوانی درپیِ یافتنِ حقیقت به گروههایِ مذهبی(البته اهل تسنن) ،صوفیگری ودرویشی پیوسته بود،لیکن پس ازکسبِ آگاهی واندوختنِ علم ودانش وآشنایی بامذاهب ومسالکِ گوناگون،اندک اندک باعشق آشناشده  وجهان بینیِ خاصی پیداکرده وطریقِ دیگری  درپیش گرفته است.

  • رضا ساقی





دوش درحلـقه‌ی ماقصه‌ی گیسوی تو بود


تادل شـب سـخن ازسلسله‌ی موی تو بود



حلقه های مو به حلقه‌های زنجیر تشبیه شده است بین "دوش" (هم به معنی کتف و شانه و هم به معنی شب) و "حلقه" و "گیسو" و همچنین بین "حلقه" و "سلسله" ایهام تناسب  زیبا و دل انگیزی وجود دارد. 

  • رضا ساقی


   دوش وقت سحر از غصّه نجاتم دادند      
 واندرآن ظلمت شب آب حیاتم دادند    
 
"دیشب" چه شبی بوده برای حافظ!چه فرخنده شبی بوده که همه درآرزوی تجربه ی ِ چنین شب  فراموش ناشدنی هستند؟
  • رضا ساقی



دوش می‌آمد ورخساره برافروخته بود

تا کجا باز دل غمزده‌ای سوخته بود

برافروختن: ۱- روشن کردن ۲- گلگون وسرخ کردن ۳- خشمناک شدن.
رخساره برافروخته بود دراین بیت  کنایه ازسرخ شدن گونه ها، آرایش کردنِ دلبرانه هست.
تا کجا: باید ببینیم کجا
"غمزده" کنایه ازعاشق
سوخته بود: سوزانیده وبه آتش کشیده بود.
  • رضا ساقی



دویارزیرک وازباده ی کُهَن دومنی

فراغتیّ و کتابیّ و گوشه ی چمنی

زیرک: هوشیار
باده ی کُهَن: شراب کهنه
دومنی: به اندازه ی دومن شراب
معنی بیت:  دونفر رفیق هوشمند دومن شراب کهنه ورسیده، خاطرآسوده وکتاب شعری وگوشه ی گلشنی... اینها چیزهاییست که حافظِ خوش ذوق وخوش اشتها برای برپایی بساط عیش وعشرت آرزومنداست تا به واسطه ی آن بیخ غم واندوه ازدل بَرکند.
  • رضا ساقی






دیشب به سیل اشک رهِ خواب می‌زدم

نقشی به یاد خطّ ِ تو بر آب می‌زدم

غزلی ناب وخیال انگیز یکدست عاشقانه ورویایی که دربیان حالات عاشقانه سروده شده است.
ره خواب می زدم: برراه ورودخواب سدمی بستم تا نگذارم خواب برچشمانم راه پیداکند
  • رضا ساقی





دیریست که دلدار پیامی نفرستاد

ننوشت سلامی و کلامی نفرستاد

دربعضی نسخه ها "دیریست" ثبت شده که خوش آهنگ تراست. شاید درآن دوران دیراست معمول بوده، شاید خطایی ازجانب نسخه نویسان رخ داده باشد گرچه درمعنا تفاوتی ایجاد نمی شود.
  • رضا ساقی


دی پیرمی فروش که ذکرش به خیرباد
گفتا شراب نوش و غم دل ببر ز یاد
پیرمی فروش:
به استناد اغلبِ غزلیّاتی که ازحافظ به دست مارسیده است، تنهاشخصیّتی که مورد قبول بی چون وچرای وی بوده، پیرمی فروش یا پیرمغان،یاهمان پیرخرابات است. حافظ به این شخصیّت که به درستی روشن نیست چه کسی بوده، احترامی خاص قائل است.
  • رضا ساقی



دیدار شد میسـّروبوس و کنار هـم 

از بـخـت شـکر دارم و از روزگــار هـم 

"مـُیـَسـّر" : امکان پـذیـر ، مـمـکـن    

 "بـوس و کـنـار" : یکدیـگر را در آغوش گـرفتن و بـوسیـدن 

دراین غزل یابه قول بعضی ازشارحان محترم قصیده،شاعر از بخت و روزگار شاکرو سپاسـگـزار است . زیـرا بخت و اقبال به او رو کرده و روزگار او را به وصـال رسانـده است.
مـعـنـی بـیــت : دیـدار وملاقات با یار امکان‌پـذیـر گـردیـدو وآرزوی ِ همآغوشی و بـوسـیـدن ِمعشوق نیزمحقّق شده است. به همیـن سبب هم ازبخت و طـالع ِخویش سپاسگزاری می‌کنم وهم ازوفق ِ مرادبودن ِروزگار شاکرهستم.
منم که دیده به دیداردوست کردم باز
چه شکرگویمت ای کارسازبنده نواز

  • رضا ساقی




دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم 


واندرین کار،دل خویش به دریا فکنم


این غزل زیبا نیزهمانند اغلب غزلها؛ غزلی عامیانه وزبانحال آدمیست.  به جرأت می توان گفت هرآدمی  درطول عمرخویش یکبار چنین احساساتی راتجربه کرده ودرغم دوری ازیارومحبوب خویش بی اختیاراشک ریخته وکاسه ی صبرش لبریزشده است. 

دل خویش به دریافکنم: ایهام دارد هم به معنای بی پروایی وشجاعانه عمل کردن است هم به معنای اینکه دلِ عاشق پیشه ی خودرا به دریا بیندازم تا ازدردسرهای ناتمام آن خلاص گردم. هردو معنا راشاعرمدنظر داشته است.

  • رضا ساقی




دیدم به خواب دوش که ماهی برآمدی

کزعکس روی اوشب هجران سر آمدی

این غزل زیبا درفراق شاه شجاع ِ خوش سیما وخوش حرکات سروده شده است هم اوکه حافظ نه به یک دل بلکه به صددل عاشق اوست وهیچ رخدادی نمی تواند آتش فروزان ِمِهراورا خاموش گرداند.
شاه شجاع مدّتی حدود سه سال توسط شاه محمود ازشیرازبه بیرون ازشهررانده شد دراین مدّت غزلهای عاشقانه وسوزناک ی زیادی ازجانب حافظِ عاشق پیشه سروده شد ویکی ازآنها همین غزل زیباست.
دوش: دیشب
ماهی: ایهام دارد: ۱- یک ماه آسمانی ۲- یک نفربارخساری همچون ماه زیبا
برآمدی: نمایان شد،طلوع کرد
سرآمدی :به پایان آمد.   
  • رضا ساقی



دیدم بخواب خوش که به دستم پیاله بود 

تعبیر رفت و کار به دولت حـواله بـود
 
دولت : بخت نیکو ، اقبال خوب
حواله بود : سپرده شده بود
شاعرخواب خوشی دیده که دردست جام شرابی داشته،    این خواب اینگونه تعبیر شد که کار در مسیر سعادت وثروت وخوشبختی قرار می‌گیرد .
  • رضا ساقی


دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد
چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد
غزلی بسیارزیبا، نغز وپرمایه  باموسیقی دلنشین وروح افزا که به احتمال زیاد درفراق دوست وانیس ومونس شاعر، شیخ ابواسحاق سروده شده است. حافظ با شاه شجاع وشیخ ابواسحاق سالها رابطه ی عاطفی و صمیمانه ی فراترازشاه وشاعرداشته وبیشترغزلیّات عاشقانه تحت تاثیر این رابطه خَلق شده است.
  • رضا ساقی


دیدی که یار جز سر جور و ستم نداشت؟


بشکست عَهد وز غم ما هیچ غم نداشت!


سرجوروستم داشتن: درسرقصدِ بیداد وجور کردن، تعمّداً ستمکاری نمودن
عهد: پیمان
ازغم ما هیچ غم نداشت: اندوه وغصّه ی ما برای او هیچ اهمیّتی نداشت. 

  • رضا ساقی


راهیست راهِ عشق که هیچش کناره نیست


آنجا جز آن که جان بسپارند چاره نیست


دراینجاواغلب غزلهای حضرت حافظ؛ عشق  به معنای امروزی که کاملاتحریف شده ومفهوم اصلی خودرا ازدست داده است نیست.  اغلب رابطه های به اصطلاح عا‌شقانه که درمیان مردم رواج دارند خالی ازعشق بوده وبه پشتوانه ی نیازهای جنسی ویاگریزازتنهایی وپناه آوردن به دیگریست. درچنین عشق های کذایی هریک ازطرفین سعی درتصاحب ومالکیت یکدیگر دارند وآزادی همدیگرراتباه ساخته وطرف مقابل رازندانی خویش می کنندوسپس انتظار بیهوده دارندکه عشق بین آنهاتداوم داشته باشدغافل ازاینکه آنهاهمدیگررا زندانی کرده وبشدت محافظت می کنند. روشن است که عشق بین زندانی وزندانبان امریست محال ومضحک، وخیلی زود تبدیل به انزجارمی گردد. 

 درعشق حقیقی که نه ازبلوغ جنسی بلکه ازبلوغ روحی، آگاهی وغنای درونی نشٱت می گیرد تصاحب کردن وتملیک وجودندارد وبجای آن بخشیدن ورهاکردن ومحبت بی قیدوشرط است که تداوم رابطه رامیسر وجاودانه می سازد. 


معنی بیت: راهِ عشق بی کناره است، جاده ایست که شانه وپارکینگ واستراحتگاه ندارد. وقتی کسی برای رسیدن به حقیقت طریق عشق را برمی گزیند وگام دراین جاده می گذارد باید دانسته باشد که این راه پرخطراست،ظلمات است، شیرهم که باشد ازوحشت وبیم وسختیِ راه روباه می شود،پس باید بی ادّعا وفروتن باشد باید  که جان درآستین داشته باشد تا درموقع لازم ایثارکند. این راه برای تن پَروری وآسودن نیست. ایثارجان یکی ازشرط های ضروریست  هیچ راه فراری پیش رونیست. 

  • رضا ساقی