در نظربازی ما بی خبرانان حیـرانند
من چنینم که ننودم،دگرایشان دانند
نظردر لغت به معنای نگاه کردن با چشم ظاهری یا چشم دل وجان است برای درک زیبائیها و حقایق پیرامون خویش.
در نزد صاحبنظران این واژه به معنای تأمّل و بصیرت است و در نزد عموم به معنای دیدن و نگاه کردن ِ لذّت بردن است.
کسی که حُسن وخط دوست درنظردارد
محقق است او حاصل بَصَر دارد
نظربازان فرهیخته مثل حافظ،تجلّی جمالِ حق را در چهره ی خوبرویان می بینند.
نظربازی درمبحثِ عرفان بحثِ دامنه داریست وپرداختن به جنبه هایِ مختلفِ آن،دراین مقال نمیگنجد. نظربازی،ظرفیتِ بالایی دارد وبرای بازگوکردن کامل معنیِ آن ومقابله ومقایسه یِ نظرگاهِ عرفا وصاحبنظران دراین مورد، هفتادمن کاغذنیاز دارد.....
"نظربازی" درمبحثِ عشقی که حضرت حافظ پیام آورآن است،اوّلین گام ازعاشقیست. عاشق باید ابتدا زیباییهایی درپیرامونِ خویش مشاهده کند،باچشم ِ دل نظراندازد،درگردابِ حیرت فرورود، زمینِ بایر ِ وجودش شخم زده شود، زیرو روشود،تا دانه یِ مِهر وبذر عشق روئیدن آغازد.
"نظربازی" نوعی خیره ماندن درجلوه هایِ خیال انگیز ِدشت ودَمن ودریاست. نظربازی سرمست شدن ازشمیمِ عطر ِگیاهان وگلها، کشفِ اعجاز ِنهفته دررفتار پرندگان و انگشت به دهان فروماندن است. نظربازی به وَجد آمدن ازنسیمِ سحرگاهیِ بهاری،ر قصیدن و آوازخواندن در لبِ جویباران ومهمترازهمه،دل باختن به افسونِ زیباییهایِ هرچهره ای (فارغ ازسن وجنسیت) که تجلّیگاهِ تنهایک فروغ از سیمایِ محبوب حقیقی هست،می باشد.
اغلبِ شاعران عارف واهل ادب ومعرفت،دستی برآتش ِ نظربازی داشته وازاین دریچه به دنیایِ روح افزایِ عشق نگریسته وعواطف درونی رابرانگیخته اند.
بنابراین، نظرباختن از دیدگاهِ حکمای اندیشمند، حرکت از نقطه یِ عدم ِ آگاهی به سوی ِ بصیرت یافتن و آگاهی ِ درونی یافتن ازاسرارخلقت است.
سعدی که خود را به صفتِ «مُفتی ملّتِ اصحاب نظر» میخواند، می گوید:هر کسی را نتوان گفت که صاحبنظر است
عشقبازی دگر و نفسپرستی دگر است. و به همین دلیل است که نظربازی را دینِ خود برمیشمرد:
نظر کردن به خوبان دین سعدیست
مباد آن روز کو برگردد از دین...!
وعدول از این امر را مترادف با نابینایی و بیعقلی میشمارد:
هر آدمی که نظر با یکی ندارد و دل به صورتی ندهد، صورتی است لایعقل.
اوحدالدین کرمانی دلیل نظربازی خود را چنین مطرح می کند :
" زان می نگرم به چشم ِ سر در صورت
زیرا که ز معنی است اثر در صورت
این عالم ِصورت است و ما در صُوَریم
معنی نتوان دید مگر در صورت "
استادشهریار پادشاه مُلکِ عشق وادب، خطاب به معشوقِ زمینی می گوید:
رویِ توآئینه یِ جمالِ الهیست
درتوتماشایِ من گناه ندارد
بگذریم.:
چنینم : اینگونه هستم
نمودم : نشان دادم
معنی بیت : انکارکنندگانِ عشق،از رَمز و راز نظر بازیِ ماعاشقان بی خبرند، اینان از نظربازی ما در شگفت وحیرت فروافتاده اند، من که اینگونه هستم(نظربازی می کنم) وهمینگونه که هستم نشان می دهم(پنهان کاری نمی کنم ریاکاری نمی کنم) من نظربازهستم بی خبران ومنکران اگربرنمی تابند برنتابند هر طور می خواهند تعبیر کنند برای من اهمیّتی ندارد.
حافظ چه شداَرعاشق ورند است ونظرباز
بس طورعجب لازم ایّام شباب است
عاقـلان نقطه ی پرگار وجودندولی
عشق داند که دراین دایره سرگرانند
پرگار ِوجود : وجودبه پرگاری تشبیه شده که نقطه ی ثابت آن عقل است. یعنی درست است که چرخ وجودآدمی برمحورعقل می چرخدلیکن درمسئله ی عشق هیچکاره ای بیش نیست.
معنی بیت : با وجودیکه عاقلان (صاحبان خردودانایی،دانشمندان) پای ثابت پرگارهستی وجودآدمی هستند امّا خودِ عشق بهترمی داند که عاقلان دربحث چیستیِ عشق سرگردان ومتحیّر وناتوان هستند. دراینجا عاقلان دیگر پای ثابت پرگارنیستندبلکه خود دردرون دایره سرگشته وسرگردانند.
چرخ فلک ازقدیم به شکلِ دایره دیده شده، صرفنظر ازشکلِ واقعیِ اشان، خورشید وماه به شکل دایره درآسمان ظاهر می شوند، زمین صرفنظرازاینکه بیضی شکل است یاکُروی، درادبیات ما همواره به شکلِ دایره ظاهرشده است.
"هستی" نیز به سبب اینکه، دریک دورِ تسلسل همیشه درجریان بوده،به دایره تشبیه می شود. دانه ای کاشته می شود،پس ازشکوفایی وثمردهی، دانه ای دیگرازآن باقی می ماند تا دوباره همین تسلسل،دایره وار جریان پیداکند. سرگردانی نیز مفهومِ دایره راتولید می کند.آدمِ سرگردان دور ِ خودش یا گِردِچیزی بیهوده دور می زند وبه جایی نمی رسد.
حافظ ازعاقلان با احترام یاد می کند ومقدم آنهارا گرامی می دارد، اما به صراحت وباقاطعیت می فرماید که عاقلان چیزی از عشق نمی دانند و مُفتی عقل (عقل حسابگر ، عقل معاش) در کشف اسرار حقیقتِ آفرینش لایعقل است.
عقل اگرداندکه دل دربندزلفش چون خوشست
عاقلان دیوانه گردند ازپی زنجیرما
جلوه گاهِ رخ اودیده ی من تنها نیست
مـاه وخورشید همین آینه می گردانند
جلوهِ گاه :محل تماشا
آینه گرداندن : آئینه مقابل ِ روی کسی گرفتن وتصویر ِ رویِ اورا به نقطه ای دیگرمنعکس کردن
معنی بیت : نه تنها چشم من محلّ ِ جلوه ی معشوق اَزلیست ،بلکه ماه و خورشید نیز آینه دار جمال اویند وهرلحظه فروغ ِ زیبائیهای ِ اورا به زمین منعکس می کنند. ازهمین روست که ژرفایِ معنیِ واژه یِ "نظربازی" پدیدارمی گردد. نظرباز به هرطرف که چشمانِ خودرابچرخاند ونظربیافکند، همانجا راتجلّیگاهِ زیبائیهایِ حضرتِ دوست خواهد یافت.
درجایی دیگربه بیانی دیگرمی فرماید:
نه من برآن گُلِ عارض غزل سُرایم وبس
که عندلیبِ توازهرطرف هزارانند
همه آینه داران رخسارزیبای توهستند، همه بلبلان ِ غزلسرای ِ گل ِ روی ِ تواَند……
عهدمابالب شیـریـن دهنان بست خدا
ماهمه بنده و این قـوم خداوندانـنـد
شیرین دهن:خوش گفتار ، استعاره از یار و محبوبی که لبش شیرین وبوسیدنیست وکلام شیرینی دارد.
بنده :چاکر زرخرید ، مملوک
خداونـدان: خواجگان ، مولایان ،صاحبان
معنی بیت :
همچنان موضوع ِ سخن پیرامون ِ "نظربازیست." خداوند از روز ِ اَزل ما را دلباخته ی زیبارویانِ خوش سیمای شیرین دهن قرارداده است تابا نظرافکندن درزیباییهایِ آنان، پی به منبع وذاتِ زیبائیها(خداوند) ببریم. اگراین زیبارویان نبودند ما هرگز قادر به درکِ زیباییِ اونبودیم.بنابراین، این زیبارویان برگردنِ ماحقّی بزرگ دارند. ماابتدا عاشق آنها می شویم (عشق ِ زمینی) وسپس ازروی ِ این پل به عشقِ آسمانی رهنمون می شویم. درگام ِ نخست(عشق مجازی وزمینی) آنها خداوندانند ومابندگان،آنها معشوقانند وماعاشق. امّادرگام بعدی(عشق حقیقی وآسمانی) عاشق ومعشوق هردوبنده وعاشق آن معبودبی همتاهستند.
آنها(دلبران ودلستانان) خواجگان و سروران ما و ما(دلدادگان) چاکر و مملوکِ آن خوبرویان ِ نوشین لبانیم.
یادبادآن صحبتِ شبها که بانوشین لبان
بحثِ سِرّ ِعشق وذکر ِحلقه ی عشّاق بود.
مُفلسانیم و هوای می ومطرب داریم
آه اگر خرقه ی پشمین به گرونستانند
مفلس : تهیدست
هوا : میل ، آرزو
معنی بیت :درادامه ی ِ بیتِ قبلی، مابندگانِ تهیدست و فقیریم و چیزی جز این خرقه یِ بی مقدار ِ درویشی نداریم.امّا میلِ وآرزوی ما فراتر ازحد واندازه ی ظاهری ماست. ماآرزوی ِ عیش وعشرت داریم ما میل ِنوشیدن شراب و گوش دادن به سازوآواز داریم . اگر این خرقه که تنها سرمایه ی ماست به اِزای وجهِ شراب نیاَرزد، اگراین خرقه رابه گرو نگیرند چه چاره کنیم؟
مدام خرقه یِ حافظ به باده درگرواست
مگرزخاک ِ خرابات بود فطرتِ او؟
وصلِ خورشیدبه شب پرّه ی اَعمی نرسد
کـه درآن آینه صاحب نظران حـیـرانند
"خورشید" دراینجا استعاره ازدوست است در اصطلاحِ عرفان "خورشید" بازتابننده ی فروغ تجلّیات الهی است.
شب پره :خفاش
اَعمی : کور
معنی بیت : شب پره همان خفاش است ، پرنده ای کور. دراینجاکنایه ازکوردلانیست که چشم برزیبائیهابسته وآنهارانمی بینند.
"آینه" اشاره به بحث نظربازیست که بحث اصلی غزل است.
معنی بیت : کوردلان (منکرانِ نظربازی، زاهدان وعابدانِ ریایی) به سبب نابیناییِ دل، نمی توانند بازتاب جلوه های معشوق را ببینند بنابراین نعمت دیداردوست نیز بدانها نخواهدرسید. درجائی که فرزانگان ونظربازان با تماشای تجلّیاتِ فروغ ِحضرتِ دوست، هنوز درحیرت وشگفتی فرو رفته وازبُهت وحیرانی نتوانسته اندقدمی پیشتر گذارند حال روز کوردلان ازپیش روشن است.
گفت حافظ آشنایان درمقامِ حیرتند
دورنبودگرنشیند خسته ای مسکین غریب
لاف عشق وگِله ازیار زهی لاف دروغ
عشقبازان ِ چنین مستحق هجرانند
لاف: ادّعای ِ دروغین ،گزافه گویی
معنی بیت : ادّعای عشق و عاشقی داشتن وهمزمان ازیار گِله کردن باهمدیگرمطابقت نمی کند. اگرازیارگله مندباشی، ادّعایِ عاشقی ،ادعایی دروغین است، و عاشقانی که ادّعای دروغین دارند سزاوار آنند که در فراق و هجران بمانند وازوصل خورشیدمحروم گردند. اینان به وصال نخواهند رسیدبار ِ کج به منزل نمی رسد.
دلاطمع مبُرزلطف بی نهایت دوست
چولاف عشق زدی سرببازچابک وچست
مگرم چشـم سیاه تـو بـیـاموزد کـار
ورنه مستوری ومستی همه کس نتوانند
مستوری : پوشیدگی(اشاره به حجابی که برمقابل چشم گیرند تاچشم ازنظر پوشیده بماند ،پاکدامنی،پرهیز کردن
مستی : مست بودن،مستی معمولا باگستاخی وبی پروایی نیزهمراه می باشد. وقای یک نفرمست می شود ازخودبیخود شده وهرچه که دردل دارد می گوید.حتّاچیزهای مگو که درحالتِ عادی رعایت می کرد ونمی توانست بگوید، آنهارا نیزبه راحتی برزبان می آورد.ازهمین رو می گویند: "مستی وراستی"
معنی بیت: مگر چشمانِ تو این مهارت را به من بیاموزد که من هم بتوانم همانندچشمان تو درعین مستی، هوشیارباشم وازفاش کردن اسرار مگوی بپرهیزم. من وقتی مست می شوم توان ِ پرهیز از افشای ِ راز راندارم ولی چشمانِ توبه رغم مست بودن همزمان رازآلود واسرارآمیز نیز هستند واجازه نمی دهند رازوجادوی چشمانت برملا گردد.هیچ کس نمی تواندبااین مهارت مستی ومستوری کند.
چومستم کرده ای مستور منشین
چونوشم داده ای زَهرم منوشان
گر بـه نُزهـَتگـهِ ارواح بَرَدبوی توباد
عقل وجان گوهرهستی به نثارافشانند
نزهتگه : جای باصفا
نزهتگه ارواح : عالم ارواح تفرجّگاه وگردشگاه
گوهر هستی : اضافه ی تشبیهی ، هستی به گوهر تشبیه شده است.
معنی بیت : اگر باد رایحه یِ فرح افزای ِ تورا به تفرجّگاه ودنیای ارواح ببرد ، عقل و جان که شیفته وشیدای تواَند، گوهرهستی خودرافدا و نثارمی کنندتابه عالم ارواح رفته وازنسیم جانفزای توبهرمندگردند.
ازصبا پرس که ماراهمه شب تادم ِ صبح
بوی زلفِ توهمان مونس ِ جانست که بود.
زاهداَر رندی حافظ نکندفهم چه شد؟
دیوبگریزداز آن قوم کـه قرآن خوانند
رندی: آزاداندیشی، پشت پازدن به قوانینی که دروغگویان وضع کرده ورنگ شریعت بدان زده اند. وارستگی ازهرگونه تقلید وقیدوبند دینی ودنیوی.
دیو: شیطان وابلیس. موجودخیالی وافسانه ای ترسناک که اغلب با شاخ ودم، پنداشته می شود ومظهرترس ووحشت است.
دردوره ای که این غزل گفته شده، ریاوتظاهر ازسوی زاهدان قرآن خوان، به اوج خودرسیده بوده ومتظاهران وریاکاران درپوشش زهد وقرآن خوانی، به فسادوفحشاوپایمال کردن حقوق مردم می پرداختند. اندک مردم به ویژه جویندگان حقیقت،با آگاهی از کردار ورفتارزاهدان ریاکار، خودراازاین ورطه کنارکشیده وبه گوشه ای پناه می بردند. حافظ نیز که پرچمدارمبارزه باریاکاری بودطریق رندی درپیش گرفت و ازجمع زاهدان دروغگو کناره گیری کرد.
ازاین بیت زیبادومعنای متفاوت رامی توان برداشت نمود.
برداشت اول: زاهدمتظاهر اگر دلیل آزاداندیشی، رویگردان شدن ومذهب گریزی حافظ رادرک نمی کندو خودرابه نفهمی می زند هیچ ایرادی نداردچراکه همگان به آگاهی رسیده وازاعمال شرم آور زاهدان وقرآن خوانان دروغین باخبرشده اند ونه تنهاآدمیزادگان بلکه دیوان نیز ازاین قوم روبرگردانیده وگریزان شده اند. زاهدان باتوسل به نیرنگ ودروغ، بیشرمانه کاررابجایی رسانده و تبدیل به موجودی چنان پلیدوترسناک شده اندکه خوددیو نیز که همه ی آدمیزادگان ازاومی ترسند ازاین قوم به وحشت افتاده ومی گریزد.
دربرداشت دوم،منظوراز «رندیهای حافظانه» صفای درونی، نظربازیهای عارفانه وآزادگی ودینداری حقیقیست. دراینجا زاهد وابلیس دریک جبهه وحافظ وقوم قرآن خوان درجبهه ی مقابل قرارداده شده است. (باتوجه به حافظ قرآن بودن)
بااین نگرش حافظ می فرماید:
اگر زاهد ظاهربین وکج اندیش نمی تواند اندیشه های پرنیانی وآسمانی حافظ و نظربازی های ِ عارفانه ی اورا درک کند،هیچ اشکالی ندارد بگذار ازاو دوری کنند ومتهم به کفرورزی نمایند. چراکه مطابق آیات وروایات متعدد، ابلیس وشیطان نیز از درک لطایف قرآنی عاجزهستندوازقومی که قرآن می خوانند دوری می جویند. دراینجا زاهدِ کج فهم همانندِ دیوی که ازصدای قرآن می گریزد ازرندی های حافظ ولطایف رندیهای عارفانه اومی گریزد زیرا دینداری بی غل وغش اورابرنمی تابد وقادربه درک رفتارهای اونیست، وبه ناچار ازاومی گریزد.
حافظا مِی خور ورندی کن وخوش باش ولی
دام ِتزویرمکن چون دگران قرآن را
گرشـوند آگه از اندیـشه ی ما مُغبچگان
بعد ازاین خرقه ی صوفی به گِرو نستانند
مُغبچه : پسرکی که در میکده خدمت می کرده وبرای میگساران شراب می ریخت. نظربازان ورندان بادنوش نیزگهگاه نظربرزیبائیهای آنها انداخته(بدورازهوسرانی) وحس وحال عاشقی را دروجودخویش زنده نگاه می داشتند. امّا دراین میان نیز بودند کسانی که درپوشش نظربازی به هوسرانی می پرداختند. حافظ دراینجا لباس صوفی به تن می کند واززبان آن صوفی که درپوشش نظربازی، به شهوترانی می پردازد می فرماید:
معنی بیت : اگر "شاهدان" (پسران زیباروی، مغبچگان) ازحقیقت افکار ِما پشمینه پوشانِ ریاکار آگاه شوند، اعتمادشان نسبت به ماخدشه دارمی شود وازآن پس دیگر اندک حرمت واعتبار ظاهری ما نیزبربادمی رود وخرقه ی ما را در گِرو باده به گروگان نمی گیرند. دیگر ازچشم ونظرآنها خواهیم افتاد.
گرچنین جلوه کند مغبچه ی باده فروش
خاکروب درمیخانه کنم مژگان را