حافظانه

شرح غزلیات حافظ

حافظانه

شرح غزلیات حافظ

برداشتهای شخصی من از غــزلهای پیامبر عشق و ادب حضــرت حافـظ

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات

۴۱۴ مطلب در آذر ۱۳۹۹ ثبت شده است




خدا چو صورتِ ابروی دلگشای تو بست

گُشادِ کار من اندر کرشمه‌های تو بست

ابروی دلگشا: ابرویی که جاذبه ی دلکشی دارد وگشاینده ی دلِ گرفته ی عاشق است. ابرویی که پیوسته نیست ومیانه ی دوابروفاصله وجود دارد. "ابرو گشاده "کنایه از کسی است که دست ودل باز وبشُاش باشد......... 
  • رضا ساقی


خدا را کم نشین با خرقه پوشان

رُخ از رندان بی‌سامان مپوشان

خرقه پوشان: صوفیان، زاهدان وعابدان
رندان: آزادگان ووارستگان ازقید وبند دُنیی ودینی
ظاهراً حافظ دراین غزل درتلاش است که دوست والامقام وبا پادشاهِ عزیزی را ازنزدیک شدن به متشرّعین ِ متعصّب، زاهدان ریاکار ویکسویه نگر پرهیزدارد. خرقه پوشانی که خودبین وتمامیّت خواه هستند وجزخود دیگران راناحق وباطل می شمارند.
  • رضا ساقی



خرّم آن روزکزین منزل ویران بروم

راحتِ جان طلبم وازپی جانان بروم

به استناد بیت سوّم ، بنظرمی رسد که این غزل زیبا درزمانی که حافظ درشهریزد مشغول تحمّل کیفرتبعید بوده سروده شده است. حافظ گرچه به لحاظ داشتن طبع لطیف ودلی نازکترونرم ترازبرگ گل، درزمان تبعید رنج ومشقّات فراوانی متحمّل شد لیکن به برکتِ همین درمضیقه قرارگرفتن ودچارغم واندوه دوری ازیار ودیارشدن بود که طبع گهربار اوبرانگیخت وغزلیّات ناب وآبدار عاشقانه ی فراوانی خَلق گردید. 
  • رضا ساقی



خلوت گُزیده را به تماشا چه حاجت است؟

چون کوی دوست هست به صحراچه حاجتست

حافظ استاد جمع بستنِ ضدین وبه وحدت رسانیدنِ نقیضین است. جمع بستنِ ضدین شاید درنگاهِ سطحی غیرممکن وسُفسطه به نظردرآید. امّا چون نیک بنگریم می بینیم که اساس پیدایش هستی ازوحدتِ ضدین است.  ازدرآمیزش نقیضین است که تکامل وجهش به سوی "شدن" صورت می پذیرد. 
  • رضا ساقی

 



خــطّ عـذار  یــار کـه بـگـــرفت ماه ازو


خوش حلقه‌ایست لیک به درنیست راه ازو


خطّ عذار :همان موهای نرم و لطیفی ست که معمولا درعنفوان جوانی در گرداگرد چهره‌ {بناگوش ولب}پدیدار میگردد وموجب جذابیت وزیبایی بیشتر می شود. 
دراینجا ظاهرا  «خط عذار» محبوب حافظ، رویِ همچون ماهِ او را پوشانده وگویی که آن رابه خسوف برده است . 

  • رضا ساقی



خَمی که ابروی ِشوخ تودرکمان انداخت

به قصدِ جان ِ من زارِ  ناتوان انداخت

خَم : انحنا وقوس
به قصدِ : به نیّتِ
شوخ : بی پروا و گستاخ
کمان : وسیله ای برای تیراندازی، قوس ابرو معمولاً به کمان تشبیه می شود. معشوق بااین کمان است که تیر مژگان وتیرغمزه به طرف عشّاق خود پرتاب می کند......
  • رضا ساقی



خستگان راچوطلب باشدوقوّت نبود

گر تو بیداد کنی شرط مروّت نبود

مطابق معمول روی سخن باپادشاهست بعضی براین باورند که غزل دردوران تحملّ ِ مجازات تبعیددریزد سروده شده و مخاطب غزل حاکم وقت یعنی شاه یحیی می باشد.
  • رضا ساقی



خسروا گوی فلک در خَم ِچوگانِ تو باد

ساحتِ کون ومکان عرصه ی میدان تو باد

ازهمین " خسروا" به معنی پادشاهی که صاحب شوکت وشکوه است پیداست که غزل معنای عرفانی ندارد.گرچه بعضی با این نظرمخالف بوده وبراین باورند که منظوراز"خسرو" خداوند است. مخاطب قراردادن خداوند باعنوان خسرو راشاید با اکراه بتوان پذیرفت امّا این که حافظ به خداوندمی فرماید: "گوی فلک درخم چوگان تو بادا" را نمی توان پذیرفت! چراکه با این برداشت، هیچ ذوقی در دل وجان خواننده وشنونده ی غزل ایجاد نمی شود زیرااین چیزیست که همه بارها شنیده ودیده ومی دانند وبرای چندمین بارشنیدن لطف خاصی ندارد!ضمن آنکه شاید خداوند نیزازشنیدن این جمله اززبان بندگان خود بااین مضمامین وعبارات خرسند نشود! خدا که مثل پادشاهانِ ضعیف نیست ازاین تعریف ها خشنود گردد!. پادشاهان چون همیشه احساس خطرمی کنند و ضعیف هستند دوست دارند باشوکت وباشکوه دیده شوند وقوی به نظربیایند تا بیم جان کمرنگ تر گردد......
  • رضا ساقی


خوشا دلی که مُدام از پی نظرنرود
به هردرش که بخوانند بی‌خبرنرود
مُدام: پیوسته ، همیشه .
نظر: نگاه کردن ، دراینجا به معنی نظرکردن درزیباییِ چیزی یاکسی وحظّ روحانی بردن ودل ازکف دادن
معنی بیت: ای خوشا به احوال کسی که پیوسته نظربازی نمی کند پی درپی نظرکردن ودلباختن، دردسرها ومشکلات فراوانی تولیدمی کند.  ای خوشا به احوال کسی که به هرمکانی یابه هر چیزی دعوتش می کنند بدون آگاهی وبدون بررسی عواقب آن، دعوت رانمی پذیرد بلکه در ابتدای کارسرانجام کارراازنظرمی گذراند وسپس تصمیم می گیرد.
  • رضا ساقی


خوشاشیرازووضع بی مثالش
 
خداو ندا  نگهدار  از  زوالـش 

خوشا : صوت یا شبه جمله است ، چه خوش است ، چه زیباست.

وضع : وضعیت ، موقعیت 

زوال :نیستی ، نابودی

شیراز و موقعیت بی مانندش چه زیبا و 

نیکوست  

خداوندا شیرازراازنیستی

 و نابودی حفظ کن...... 

اگرچه زنده رودآب حیات است
ولی شیرازماازاصفهان به

  • رضا ساقی
۰



خوش آمدگل وز آن خوشترنباشد

که در دستت به جز ساغر نباشد

به استناد بیت نهم، مخاطب این غزل سلطان اویس حاکم بغداد وتبریزاز قبیله ی آل جلایر از ایلاتِ مغول می باشد. میان او و حضرت حافظ دوستی ورفاقتی برقرار بوده وظاهراًسلطان اویس بارها ازحافظ دعوت نموده تا به بغداد عزیمت کند تااینکه حافظ این غزل ناب را درپاسخ به دعوت اوسروده وارسال کرده است.
  • رضا ساقی





خوشترزعیش وصحبت وباغ وبهارچیست

ساقی کجاست گو سبب انتظار چیست


عیش: به خوشی وشادمانی پرداختن
معنی بیت: آیا کاری شایسته تراز پرداختن به خوشی وشادمانی وگردش درباغ به موسم بهارهست؟ ساقی کجا رفته،علّت ِ این تعلّل وتاخیردرگردش کاسه ی شراب چیست؟
شگفتاحافظ به هرزبان وبه هرواژه ای که به نظرش می رسد تلاش می کند بسیار ساده وروشن به مخاطبین اش برساند که دراین دنیای وانفسا هیچ کاری بهترومهمتراز شادکامی وپرداختن به عیش وعشرت نیست، بازهم یک عدّه متشرّع ِ متعصّبِ افسرده دل،بخیلانه  سعی دارند ازفرمایشات این فرزانه ی روشن ضمیرسواستفاده نموده و مطابق میل وخواستِ شخصی خود برداشتهای به اصطلاح عارفه نمایند. به یک نمونه  ازاین تعبیراتِ متعصّبانه توجّه کنید: 
دراین غزل کاملاً روحانی وعارفانه، منظور از"عیش" همانا عبادت! مقصوداز"صحبت" رازونیاز ! ومعنای "باغ" همانا  «قرآن» ! و"بهار" مصاحبتِ باخداست!!!
چنانکه ملاحظه می شود شارح محترم، هرآنچه راکه خود دوست داشته جایگزین ِ معناهای اصلیِ این واژه ها کرده وتمامی ظرایف ولطایفِ شعری را پایمال ساخته است.
این خودخواهان بخیل وبیمار ازبس که خود، میل به شادمانی نداشته ودردنیایی وَهم آلود ، بسته وتاریک نفس کشیده اند به دگرآزاری روی آورده وسعی براین دارند دیگران را نیزدراین بدبختی خود شریک نمایند. 
اینان باپیچیده کردن سخنان روشن وواضح حضرت حافظ؛ همان کارابلهانه ای راانجام می دهند که قوم احمق وابله باحضرت موسی کردند. 
گویند قومی مرتکب گناهی شده بودند،ازترس اینکه مبادا خداوند بلایی برآنهانازل کند به دامن حضرت موسی پناه آوردند تا میان آنها وخداوند وساطت کند. حضرت موسی به دیدارحق شتافته  ودر بازگشت گفت:  خداوند فرموده یک گاوقربانی کنید تا موردبخشش قرارگیرید. مردم پرسیدند: گاو باشد یا گوساله؟ فرمود: گاوباشد بهتراست. پرسیدندنرباشد یا ماده ! موسی دید مردم موضوع راخیلی جدّی گرفته اند گفت :ماده باشد بهتر است! مردم سئوال کردند چه رنگی باشد؟ موسی ناچاراً رنگی را گفت وگمان کرد که موضوع همین جا فیصله پیدا می کند! اما دوباره مردم پرسیدند: چندساله باشد؟ موسی باز پاسخی داد وعزم رفتن کرد تاشاید سئوالاتِ این مردم نادان پایان پذیرد. مردم به دنبال اوروان شده وپی درپی سئوالاتی مطرح کردند : آیا این گاو چندشکم زائیده باشد بهتراست؟ آیا..... خلاصه آنقدرسئوال کردند وپاسخ شنیدند تااینکه سرانجام دیگرسئوالی به ذهن آنها خطورنکرد و بدنبال پیداکردن ِ گاو مورد نظررفتند تا قربانی کنند. پس ازجستجوی زیاد به معمّای عجیبی برخوردند! آنها هرچه گشتند گاوی با این مشخصّاتِ عجیب وغریب یافت نشد. ناامیدانه به نزد موسی آمده وماجرا راتعریف وازاو درخواست استمداد کردند. موسی گفت: خداوند فرموده بود یک گاو قربانی کنید تا مورد بخشش قرارگیرید،حالا چه فرقی می کرد چندساله باشد ،چه رنگی باشد و.... شما آنقدرسخت گرفتید وازروی نادانی و جهالت موضوع راپیچ وتاب دادید که درنهایت نتیجه این شد! حال یاباید گاوی بدان نشان که خودآفریدید پیداکنید یا منتظرعذاب الهی باشید!
این عرفان زدگان ِروان رنجور خودآزار ودگرآزار؛ نیز از بازماندگان همان قوم ِجاهل هستند وبه همان سیاق عمل می کنند. آنقدر موضوع را پیچ وتاب داده وبرداشت های خودخواهانه از سخنان گهربار این اندیشمند فرزانه، به دیگران القا نموده اند که تمام اشعار نغز آن شاعرعزیز راتبدیل به معمّا ساخته اند!  باورکنید حافظ اگرخودش اینها رابشنود ازتعجّب شاخ درمی آورد وبه اشعار خود باتردید می نگرد که آیا من اینگونه شعرگفته ام وکلماتم این همه تفسیر وتعبیر داشته وخود ازآن بی خبربودم!
 بگذریم ......
دراین غزل تمامی واژه ها وعبارات، به قصدِ تشویق ِ مخاطبین به شادیخواری وخوشگذرانی درکنارهم چیده شده وهیچ معنا ومفهوم پیچیده ی عارفانه ندارد؛ جزاینکه: "شاد باشید وغم روزگار رانخورید، غصّه ی گناهان کرده وناکرده رابرخودتحمیل نکنید که خدا بخشنده ترازآنیست که ماتصوّرمی کنیم" 
امّاچراحافظ این همه مخاطبین خودرا به خوشگذرانی دعوت می کند؟
حافظ این اندیشمندِ روشنگر، رسولِ عشق وعیش وشادمانیست ونیک می داند که درزندگی فقط یک چیز مهم و زیباست وآن شادیست وفقط درصورتِ شادمانه زیستن است که انسان فرصتِ اندیشیدن به خدا ،عشق و انسانیّت راپیدا می کند نه درعبوس نشستن ِ زاهدانه وتند خویی ِصوفیانه! ازهمین روست که پیوسته عیش وشادمانی راتوصیه وابلاغ می کند.
نشاط وعیش جوانی چوگل غنیمت دان
که حافظا نبود بر رسول غیر بلاغ


هر وقت خوش که دست دهد مُغتنم شمار

کس را وقوف نیست که انجام کار چیست


مغتنم: غنیمت شمردن وارزش وقت دانستن‌؛ درلحظه زیستن
وقوف: آگاهی
انجام کار: پایان کار
معنی بیت: هرگاه که وقت مناسب وخوشی بدستت افتاد آن راقدر بدان و غنیمتی بشمار که پایان کارراهیچ کسی نمی داند به چه سان خواهدبود. خوش باش وشادی رابه پیرامون خویش نثارکن که هیچ کارمهمتر وباارزش ترازاین دراین دنیای ناپایدار وجودندارد. 
غنیمتی شمر ای وصل شمع پروانه
که این معامله تا صبحدم نخواهد ماند.


پیوندِعمر بسته به موییست هوش دار

غمخوار خویش باش غم روزگار چیست


پیوند: پیوستگی، اتصال
هوش‌دار: به هوش باش، حواست را جمع کن
معنی بیت: پیوستگی وتداوم عمرآدمی هیچ تضمینی ندارد،هرآن احتمال دارد این اتّصّالی که به مویی بنداست پاره گردد بنابراین غم روزگار را مخور درفکرخویشتن باش ولحظه را به شادمانی سپری کن که تنها راهِ رستگاری دَم غنیمت شمردن ودرلحظه زیستن است وبس. دردوغم اغلب آدمیان  درگذشته واضطراب واسترس ونگرانی در آینده هست اگرآدمی باتمرین وتکرار توانسته باشدکه همواره در «لحظه» وحال زندگی کند هیچ اندوه واضطرابی نداشته وشادمانی ازدرون او جوشش خواهدنمود. دم غنیمت شمردن تنهارازشادمانه زیستن؛ وشادمانه زیستن تنهارازنیایش خالصانه به درگاه جهان هستیست. 
جریده رو که گذرگاه عافیت تنگ است
پیاله گیر که عمرعزیز بی بدل است.


معنیّ ِ آب زندگی و روضه ی اِرم

جزطَرفِ جویبارومی خوشگوارچیست


آب ‌زندگی: آب حیات، چشمه‌ ای در تاریکی که گویند هرکس ازآن بنوشد چون خضر عمر جاودانی یابد.
روضه: چمن، باغ بهشت
 طَرف: کنار
معنای آب حیاتی که درافسانه ها آمده همین باده ی خوشگواراست که به آدمی سرخوشی ونشاط می بخشد، بانشاط وشادمانی آدمی درجریان زندگی قرارمیگیردوبه لحظه ی حال بازمیگردد. لحظه ی حال ابدی وازلیست وهرکس درلحظه ی حال سکونت داشته وازگذشته وآینده بریده باشد او نامیرا وکامروان ورستگارخواهدبود. 
منظوراز باغ بهشت نیز همین لبِ سرسبز جویبارانست آن را درجایی دیگر یا آسمانها جستجومکن   «این لحظه واینجا» رادریاب تا عمرگرانمایه بیهوده سپری نکنی که درآنصورت تمام نشاط ولذت زندگانی راازدست خواهی داد. .
صوفی گلی بچین ومرقّع به خاربخش
وین زهدخشک به مِی خوشگواربخش


مستور ومست هردو چوازیک قبیله‌اند

ما دل به عشوه ی که دهیم اختیارچیست


مستور: پوشیده، کنایه اززاهدان وعابدان  پرهیزگار
مست: شراب خورده عقل از دست داده، استعاره از رندان باده نوش وخراباتیان
معنی بیت: زاهد بظاهر پارساوپرهیزگار ورند بظاهر مست و لااُبالی هردو،بنده وآفریده ی خداوندگارند، هردو فرزندان آدم وازیک خانواده ویک جنس هستند،امّا درموردِ زندگانی،بندگی ورستگاری باورهایی متضاد دارند ما کدام یک را بپذیرم ما که ازخود اختیاری نداریم!
حافظ دراینجا به یک نکته ی کلیدی اشاره کرده است یک سئوال بی پاسخ ویک ابهام که درهیچ دوره ای، به آن پاسخ درست داده نشده است چراکه اصلا پاسخی وجود ندارد. آیا ما درزندگانی حقیقتاً اختیاری ازخود داریم؟ یااختیارما صرفاً درحدِّ پوشیدن ونپوشیدن یک پیراهن ویانوشیدن وننوشیدن یک لیوان آب است!.
بحثِ محدوده ی اختیارآدمی بسیارپیچیده و دامنه داراست ودراین مجال اندک پرداختن به آن غیرممکن. 
لیکن ناچاریم برای درک بیشتر ازاین عبارتِ "اختیارچیست" توضیحاتی دراین زمینه داشته باشیم. 
منظورازاختیاردراینجا آن بخش وسیعی از زندگانیست که ما هیچ اراده واختیاری درتغییرات آنهاازخود نداریم. مثل به دنیا آمدن یا نیامدن، انتخاب پدرومادر وخواهروبرادر،محل تولّد، ژنهایی که به ارث می بریم و اینکه باچه فرهنگی ودرچه محیطی رشدونمو کنیم وخیلی چیزهای دیگر که هیچ امکانی برای تغییرات درآنها نداریم.
 ماوقتی متوجّه اختیار واراده دروجود خودمان می شویم که زمان مفید شکل گیری شخصیتمان سپری شده است؛ سنگ بنای شخصیّت ما گذاشته شده واخلاق دروجود ما نهادینه شده است. ما وقتی متوجِه اختیارمی شویم که کارازکارگذشته است. یعنی پدر و مادرمان ،مکان زندگیمان؛ فرهنگمان وحتی دین ومذهبمان و خیلی از چیزهای دیگر رابرای ماانتخاب کرده اند وما باآنها ساخته وپرداخته شده وگام به اجتماع گذاشته ایم.   درچنین شرایطیست که به ما می گویند توصاحب اختیار واراده هستی! اگر دوست  نداری تغییربده! 
امّاواقعاً بعد ازاین مرحله، انسان چقدر توان دارد که دست به تغییربزند! اصلاًآیا کسی می تواند ژنهای به ارث برده شده؛ خانواده وآثاربنیادیِ فرهنگی را که درآن رشد کرده است تغییردهد؟ آیااصلا دینی که ازطرف جامعه وخانواده وبه ما تحمیل شده است اجازه ی خروج به مامی دهد؟ آیااین امکان وجود دارد انسان همه ی هزاران مذاهب وادیان را تحقیق وبررسی کند وسپس دست به انتخاب بزند؟ آیا برای همه این امکان وجود دارد که مکان زندگی خودرا از کشوری به کشوری دیگر تغییر دهند؟ برای روشن شدن سختی این امرتقریباً محال ، فرض کنید کودکی نگون بخت، ازپدرو مادری که معتاد هستند،چشم به جهان هستی می گشاید، اوبی آنکه خودخواسته باشد به مواد افیونی آلوده شده وباشیرآلوده تغذیه می کند، درخانه ای که هوای آن آلوده هست نفس می کشد وبا همین شرایط نامطلوب رشد ونمو می کند. قطعاً اوهرگزنخواهد توانست درس بخواند،آداب زندگی ومهارت زیستن بیاموزد. چیزی جزافیون درذهن و زبان اوجای نمی گیرد اوناگزیراست حداقل تازمان بلوغ ،همین وضعیّت راتحمّل کند. به راستی آیا این نگون بخت بیماربرفرض محال اگربه بلوغ سنی وفکری برسد بعد ازبلوغ، چقدر شانس تغییر دارد؟ او که راه درست ازنادرست رانمی شناسد، اوکه درس نخوانده، اوکه طعم سلامتی نچشیده، اوکه عقل وخردش راافیون زایل نموده و راهنما ورهبریی ندارد چگونه خواهد توانست دست به تغییر بزند؟ حال آیا می توان اورا گناهکارومسئول دانست وبه محاکمه کشید؟
عکس این قضیّه نیزصادق است. یعنی ممکن بود این نگون بخت مادرزاد، کمی شانس داشت واندکی آن طرف تر درخانه ی همسایه، پا به این جهان خاکی می گذاشت وصاحب شخصیّت ،سرنوشت ودارای جسم وروحی متفاوت تر می شد!
البته شاید آدمیان اندکی باچنین شرایطی دست به گریبان بوده باشند امّا اگرنیک بنگریم وضعیّت همه ی آدمیان به نوعی شبیهِ چنین وضعیّتی هست وشخصیّت همه ی ما تحت تاثیرمحیط زندگی ووراثت شکل گرفته است . به فرض اگر هرکدام ازما نه دریک کشور دیگر،بلکه درهمین نزدیکی وتنها دریک کوچه ی دیگربه دنیا آمده بودیم شخصیّت وسرنوشتِ هر کداممان متفاوت تر ازالآننمان بود. نتیجه اینکه می توان گفت بخش عمده ای ازشخصیّت ما،دین ما،خُلق وخوی ما تحتِ تاثیر محیط  ووراثت شکل می گیرد وما اختیارچندانی درتغییر بنیادیِ شخصیّت وهویّتمان  نداریم. 
بنابراین ناگزیریم به همدیگر بگوییم:
رضابه داده بده وزجبین گره بگشا
که برمن وتو دراختیارنگشادست


راز درونِ پرده چه داند فلک خموش

ای مدّعی نزاع تو با پرده دار چیست


"مدّعی" دراینجا کسی هست که نادانسته به روزگاراعتراض می کند.
پرده‌دار: حاجب، دربان، در اینجا منظور آفریننده ی فلک هست.
معنی بیت: ای مدّعی توکه ازرازدرون پرده ی اسرارآگاهی نداری، چرا بی جهت اعتراض می کنی وباچرخ فلک می جنگی، روزگار وچرخ فلک نیز چیزی ازدرون پرده نمی دانند وخود بازیچه ای بیش نیستند،به هوش باش که تودرحقیقت بازندگی و باخداوند به ستیزبرخاسته ای.
ماازبرون در شده مغرور صدفریب
تاخود درون پرده چه تدبیرمی کنند


سَهووخطای بنده گرش اعتبار نیست

معنی عفو و رحمت آمرزگار چیست


سَهو: غفلت.
خطا: لغزش، جُرم
اعتبار: معتبر، باارزش
آمرزگار: آمرزنده ی گناهان،خداوند
این بیت متاثّرازدیدگاه وفلسفه ی خیّامیست که طرفداران خودرا داردحافظ نیز بدان معتقداست. دراین بینش، گناه وخطای آدمیست که سببِ بارش ِ رحمت ومرحمت الهی شده است بنابراین سهو وخطای بندگان اعتبار وارزش دارند که مشمول عنایت خداوندی قراذگرفته اند . یعنی اگرگناهی صورت نگرفته باشد، عفووبخششی نیزوجودنخواهدداشت. بهانه ی تجلی رحمت وبخشش خداوند،سهو وخطای گناهکارانست.  خیّام معتقد بود اگر درقبالِ کارهای نیک، مابهشتی می شویم این مزدِ اعمال نیک ماست پس لطف وعطای پروردگارچه می شود؟
معنی بیت: خطا ولغزش ما دارای اعتبار وارزش است. زیرا سببِ نزول بخشش خداوندی می گردد. اگرچنین نیست وگناهان ما بی اعتبار هستند، پس بااین حساب عفوو بخشش خداوند چه معنایی دارد. باید گناهکارباشد تا عفو درمورد اوجاری گردد.
 البته دیدگاه حافظ مطلق خیّامی نیست. حافظ ازآن جهت گناه راسبک می شمارد که مردم را ازترس ووحشت کاذبی که ادیان ومذاهب برآنهاتحمیل کرده برهاند. حافظ این نکته رابخوبی درک کرده بود که احساس گناه کردن آدمی را خشک وخشن وپریشان خاطرمی کند. اغلب ادیان قرنهاسعی وتلاش کرده اندتابه انسانها تلقین کنند که شماگناهکارید وباید ازاین دستورات اطاعت کنیدتاگناهانتان بخشیده شودوگرنه درآتش دوزخ به سخت ترین وجه ممکن مجازات خواهیدشد. ادیان ومذاهب؛ سعی می کنندباایجاد احساس گناه آدمیان را سرشارازتنش ودرگیری کرده اند.  روشن است انسانی که خودراگناهکاردانسته ودائمااز مجازاتهای هولناک بترسد راحت ترازدیگران تن به بردگی می دهد ومتقابلا کسی که احساس گناه نکند شادمانه تر؛ لطیف تر ومنعطف ترازدیگران زندگی می کند وهرگزبه هیچ قیمتی تن به بردگی نمی دهد. کودکان نمونه ی بارز این ادعا هستند آنها معصوم وبی گناه هستند وبسیارلطیف وشاد زندگی می کنندامابه مرور که رشدمی کنند ازسوی خانواده؛ اجتماع وبه ویژه ادیان؛ گناهکارشناخته شده ومعصومیت ولطافت خودرا ازدست می دهند تااینکه تبدیل به یک برده ی متعصب وخشن می شوند.
حافظ به بخشندگیِ خداوند اعتمادکامل دارد:
لطفِ خدابیشترازجرم ماست
نکته ی سربسته چه دانی خموش

زاهد شراب کوثروحافظ پیاله خواست

تا در میانه خواسته ی کردگار چیست

تا: باید صبرکرد ودید 
"پیاله" باتوجّه به اینکه درتقابل باشراب کوثرآمده، کنایه ازشراب انگوریست.
معنی بیت: زاهد دل به بهشت وشراب کوثربسته وپرهیزگاری پیشه کرده تا درآن دنیا بدان دست یابدلیکن حافظ شراب انگوری راانتخاب کرده ودراین دنیا به عیش وعشرت می پردازد باید صبرکرد ودید درآن دنیا خداوندچگونه قضاوت خواهد کرد.
ترسم که صرفه ای نبرد روزبازخواست
نان حلال شیخ زآب حرام ما

  • رضا ساقی





خوشترازفکرمی وجام چه خواهدبودن

تا ببینم که سرانجام چه خواهد بودن

این غزل زیبا درعین روانی و سادگی، سراسرپندو اندرزحکیمانه و حافظانه هست پند واندرزی که لحظاتی مارا ازوابستگی به تعلّقات دُنیی ودینی که  غم واندوه بی شمارببارمی آورندمی رهاند وما را به وارستگی ورهایی رهنمون تشویق می کند. 
  • رضا ساقی





خوش خبرباشی ای نسیم شمال

که به ما می‌رسد زمان وصال

  بعد از ورود اسلام به ایران،ادبیّات ما تأثیرات زیادی چه ازنظر قالب و وزن و قافیه و چه از نظر زبان و مفهوم از اشعار عربی پذیرفته است. با بررسی سیر تحوّلات اشعار فارسی از زمان ورود اسلام مشخص می‌شود که شاعران ایران، به اشعار عربی دسترسی داشته، مطالعه کرده و شاعران آنها را می‌شناخته‌اند .
  • رضا ساقی






خوش است خلوت اگر یار یار من باشد

نه من بسوزم و او شمع انجمن باشد

معنی بیت: خلوت کردن برای من درشرایطی ایده آل ولذّت بخش است که یاردر کنارم باشد همدل وهمنوا وهمسو بامن باشد نه اینکه من درسوزوگدازباشم واو شمع جمعی دگرباشد وبه محفل اغیارودیگران صفا وروشنی بخشد.

شمع هرجمع مشو ورنه بسوزی مارا
یادهرقوم مکن تا نروی ازیادم
  • رضا ساقی
 


خوش کرد یاوری فلکت روز داوری

تا شُکر چون کنی و چه شکرانه آوری

چنین گویند که این غزل دراستقبال ازشاه زین العابدین فرزندشاه شجاع سروده است آن هنگام که شاه زین العابدین با عمویش سلطان بایزید و پسر عمش شاه یحیی دچار کشمکش وجدل شده ودرنهایت  فاتحانه به شیرازبازگشته است.
  • رضا ساقی



خوابِ آن نرگس ِ فتّان تو بی چیزی نیست

تاب آن زلفِ پریشان تو بی چیزی نیست

خواب: خماری،خرابی
نرگس: چشم
فتّان: فتنه انگیز
بی چیزی: بی سبب، بی حکمت
تاب: توان،  طاقت، پیچ، جعد، چین، خمش، شکن،  پرتو، تابش، روشنی، فروغ، نور ، حرارت، سوزش، گرمی،   آرام،  
 پایداری، تحمل، دوام، مقاومت 
  • رضا ساقی



خیال روی تودرهرطریق همره ماست

نسیم ِموی توپیوند ِجان ِآگهِ ماست


باتوجّه به عبارات لطیف وعاشقانه ای که دراین غزل زیباوجود داردبنظرمیرسدکه مخاطب سخن کسی جز شاه شجاعِ زیباروی وخوش قدوقامت نیست،کسی که باجذابیّت ها وجمال دلربای خویش دل ازحافظِ عاشق پیشه ربوده واغلب غزلیّات عاشقانه ی او رابه خوداختصاص داده است. 
  • رضا ساقی


 


خیال روی توچون بگذردبه گلشن چشم 
 
دل از پی نظر آیدبه سوی روزن چشم



"خیال": تصوّر ، تصویری که در ذهن آدمی نقش می‌بندد ودرچشمانش متجلّی می گردد.
"گلشن": گـلـزار ، گلسـتـان 
"گلشنِ چشم": چشم به گلشن تشبیه شده است از آن روی که تصـاویـرِزیبایِ رخساره ی همچون گلِ معشوق، در چشم به نمایش درآمده است آن را به گلزاری تبدیل کرده است.        

 "ازپی نـظـرآید": به منظورتماشا کردن می آید. 

  • رضا ساقی




خیال نقش تودر کارگاه دیده کشیدم 

به صورت تـو نگاری ندیدم ونشنیدم 

– "خیـال" : تـصـوّر ، تجسّم و نقاشی. "نقش" معانی مختلفی دارد که پیشتر چند بار تـوضیح داده شده در اینجا به معنای شمایل و صورت آمده است . "کارگاه" : نگارستان و کارگاه نقاشی ، چهارچوب بـوم ، چهارچوب قالی و گلیم و پارچه بافی ، کارخانه و... را کارگاه می‌گویند.
  • رضا ساقی