حافظانه

شرح غزلیات حافظ

حافظانه

شرح غزلیات حافظ

برداشتهای شخصی من از غــزلهای پیامبر عشق و ادب حضــرت حافـظ

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات

۴۱۴ مطلب در آذر ۱۳۹۹ ثبت شده است




ساقی حدیث سرو و گل و لاله می‌رود 

ویـن بحث با ثلاثه‌ی غسّاله می‌رود 

درباره‌ی شأن نزول این غزل روایات مختلفی گفته‌شده است.بیان همه ی آنها سببِ اطاله ی کلام می شود.بنابراین به یکی ازاین داستانها فارغ ازصحت وسُقم ِ آن، نگاهی کرده وبه شرح غزل می پردازیم.
جناب آقای " مهدی پرتوی آملی" در کتاب "ریشه تاریخی امثال و حکم" در ذیلِ این ضرب المثل: 
 " این طفل یک‌شبه ره صد ساله می‌رود" می‌نویسد :
 « در دربار "سلطان غیاث الدین" پادشاه هند (بنگال) سه دختر بودند به نام های  (سرو ، گل ، لاله) که یکی آوازخوان و دیگری نوازنده و سومی رقاصه بود. مادر این سه دختر غسَال بوده ، شبی سلطان که طبع شاعری نیز داشته از رقص و آواز آنان به وجد آمده این مصرع " ساقی حدیث سرو و گل و لاله می‌رود" را فی‌البداهه می‌گوید اما از ادامه‌ی آن باز می‌ماند و از شاعران می‌خواهد که آن را ادامه دهند ، آنان نیز نمی‌توانند ، چند بارزگان ایرانی که در مجلس حضور داشته‌اند می‌گویند که در شیراز شاعری است به نام خواجه حافظ ،این کار حتماً از او برمی‌آید ، بازرگانان آن مصرع را به شیراز نزد خواجه آورده و او یک‌شبه این غزل را سروده و نزد سلطان می‌فرستد »........
  • رضا ساقی
 


سَبَت سَلمی بصُدغیها فُؤادی

و روحی کُلُّ یومٍ لی یُنادی

این غزل  به سه زبان (پارسی، عربی وگویش محلّی) سروده شده است. هرشاعری برحسب مسئولیتی که برگردن خویش احساس می کند دوست دارد باسرودن شعر وغزل به زبان محلّی، گویش مردمان سرزمین خویش رازنده وجاوید نگاهدارد وحافظ نیزازاین انرمستثنی نمی باشد.
  • رضا ساقی



ستاره ای بدرخشیدو ماه مجلس شد

دل رمیده ی ما را رفیق و مونس شد

این غزل یکی اززیباترین  ودرعین حال بحث انگیزترین غزلیّات حضرت حافظ است.به این سبب که بعضی "دانسته وبعضی نادانسته" ، درتفسیر وبرداشت معنابه خطا رفته وآن را در مدح پیامبراسلام (ص)شمرده اند.
  • رضا ساقی





سحر با باد می‌گفتم حدیث آرزومندی

خطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندی

حدیث آرزومندی : داستان شورواشتیاق، شرح آرزوها و امیال درونی
خطاب آمد: صدایی آمد،ندا آمد
واثق شو: اطمینان داشته باش ، مطمئن شو
الطاف: لطف ها، وکرامت ها 
معنی بیت: سحرگاه با نسیم سحری درد دل می شمردم وآرزوها واشتیاق درونی رابه شرح می گفتم  ناگاه ندایی شنیدم: ناامیدمباش به لطف وعنایت خداوند امید واطمینان داشته باش.
به بوی مژده ی وصل توتاسحر شب دوش
به راه باد نهادم چراغ روشن چشم
  • رضا ساقی





سحر بلبل حکایت با صبا کرد

که عشق روی گل با ما چه‌ها کرد

 به استناد بیت پایانی، حضرت حافظ این غزل را در مدح  کمال الدین ابوالوفا سروده است. ابوالوفا از مردان سرشناس وهم روزگار حافظ، وظاهراً آدم خیّروخوشنامی بوده که شاعرعزیزما غزلی رابنام اوسروده است.
صبح گاهان بلبلی با باد صبا درد دل می کرد وازماجرای عشقِ گل می گفت که براوازاین دلدادگی چهاگذشته است. ازسوزاشتیاق خویش تعریف می کرد وازبی توجّهی گل گلایه می نمود.
فکربلبل همه آن بود که گل شدیارش
گل دراندیشه که چون عشوه کند درکارش
  • رضا ساقی





سحرچون خسرو خاورعَلَم برکوهساران زد

به دست مرحمت یارم در امیدواران زد

"خسرو خاور": خورشید؛ دراینجااستعاره ازپادشاهِ ممدوح شاعر(شاه منصور به استناد بیت دهم)  می باشد که پیروزمندانه وارد شیرازشده وهمه جا راغرق نور وسرور کرده است. حافظ در دهها غزل ازاین پادشاه یادکرده وعملکرد اوراستوده است. 
عَلَم زدن نشانه ی فتح وپیروزیست.
معنی بیت: سحرگاهان که خورشیدِ عالم تاب (شاه شاهان عالم منصورشاه) ازسمت مشرق فاتحانه درودشت و کوهساران رافتح کرد.  شاه منصور با این پیروزی؛ با دستِ لطف وکرامت، دلهای امیدواران را به نورامید روشن ساخت وبه جامعه ی شب زده ی ما جانی دوباره بخشید. 
تشبیه روند طلوع خورشید خاوری که درودشت وکوههارابسرعت به تسخیرخویش درمی آورد با روند توفیق وپیروزی شاه منصور وفتح شهرها ودرودشت وکوهساران‌؛ بسیار شاعرانه وخیال انگیز ودلنشین است. 
برمن فتاد سایه ی خورشید سلطنت
واکنون فراغت است زخورشید خاورم. 

  • رضا ساقی



سحربه بوی گلستان دَمی شدم درباغ 

که تا چوبلبل بیدل کنم علاج دِمـاغ 

حافظ دراین غزل زیبا باتوصیف شاعرانه ی صحنه ی گلشن وبزم خیال انگیزگلها، مارابه تماشاگه رازگلها می برد تاباسِیرکردن در عالَم شوق انگیز گلستان ولحظاتی همنفس شدن باآنها، اندوه روزگار فراموش کرده واز گلها شیوه ی شادخواری وطرزخوشباشی بیاموزیم. 
بو : ایهام دارد : 1- هوس و آرزو ، خواسته 2- رایحه ، شمیم 

 شدم : رفتم 
بیدل : عاشق ، دل از دست داده    
علاج : درمان   
دَماغ : بینی وآلت بویایی، درونِ "مغز" که محلّ ِ سودا وخیال و فکر و حال است .
معنی بیت :
 به هوس ِ سیاحت درفضای گلستان، سحرگاهان، لحظاتی به باغ رفتم تا همانندِ بلبل بیدل حال و هوایی تازه کرده وقراری بردل بیتاب خودببخشم.
خوشترزصحبت باغ وبهارچیست؟
ساقی کجاست گوسبب انتظارچیست؟
  • رضا ساقی




سحر زهاتفِ غیبم رسید مژده به گوش 

که دور شاه شجاع‌ست میِ دلیر بنوش 

هاتف :سروش ِ غیبی ، فرشته‌ای که از عالم غیب ندا می‌دهد،ندای درونی.
دور:ایهام دارد ۱- زمانه ،دوره،عصر ۲- مجلس و حلقه‌ی می خواران.
پیشترگفته شد که بینِ "شاه شجاع" وحافظ روابط صمیمانه ،دوستانه وعاطفی حاکم بود. به قدرت رسیدنِ او،باعث شد حافظ دوباره شان ومنزلتِ اجتماعی خودراهرچند موّقت به دست آورد. چرا که قبل از "شاه شجاع" پدرش امیر مبارزالدین ِ ظالم ومتعصّب برمسند قدرت تکیه زده بود وشاعران وآزاده مردان وآزاداندیشان راسخت درفشار ومضیقه قرارداده بود. باسرنگونی ِاو شادی مضاعفی نصیبِ شاعر شده بود. ازیکطرف جوان ِخوش سیمای خوش حرکات، مردمی  وادب پرور باطبعی شاعرانه برتختِ سلطنت نشسته وازطرفِ دیگر بساط ِ دیکتاتوری، زهد فروشی وریاکاری برچیده شده است.
  • رضا ساقی



سحرگاهان که مخمور شبانه

گرفتم باده با چنگ و چغانه

مخمور: خمارآلوده،مست ، سرخوش
بعضی مخمور رابه معنی مست گرفته که بنظر حافظانه نیست گرچه معنای مخمور مستی رانیز شامل می گردد. دراینجا منظو رازمخمورهمان معنای خمارآلوده هست بدان دلیل که شراب رادرسحرگاهان(صبوحی) می نوشیدند نه شبانه. حافظ اشعارزیادی دارد که به این موضوع تاکید کرده است. دلیل دیگراینکه تنها یک خمارآلوده ی شبانگاهی هست که  اینچنین می تواند بااشتها باده به دست بگیرد نه مست. بنابراین شاعر درطول شب، خمارآلوده بوده وسحرگاهان با وَلع واشتها روی به نوشیدن باده کرده است.
  • رضا ساقی



سحرگه رهروی درسرزمینی

همی‌گفت این معمّا با قرینی


رَهرو: کسی که درجستجوی حقیقتی قدم درراهی گذاشته که گمان می کندبه سرمنزل مقصود منتهی می گردد، سالک
معمّا: سخن نکته دارو پیچیده 
قرین: هم صحبت وهم نشین.
معنی بیت: سحرگاهان رهروی درشهری باهمدم وهمراه خویش این سخن نکته دارمطرح کرد وگفت:
که ای صوفی شراب آنگه شودصاف
که درشیشه بماند اربعینی
  • رضا ساقی




سحرم دولت بیدار به بالین آمد


گفت برخیز که آن خسرو شیرین آمد

بعضی ازعرفان زدگان خودشیفته بدون توجّه به شان نزول غزل، ازاین غزل نیزبرداشت عرفانی کرده وچنین تعبیرنموده اند که سحرگاهان حالتی ملکوتی به حافظ دست داده! طالع بیداربه بالینش آمده وگفته برخیزبه عبادت وبندگی بپرداز که هنگام نیایش وستایش آن معشوق ازلیست!!
این عرفان زدگان خودشیفته ازاین نکته غافل شده اند که خسروشیرین یا به تعبیرآنهامعشوق ازلی کجا بوده که اینک آمده وطالع بیدارحافظ راازخواب بیدارکرده وبه اوگفته برخیز به نیایش بپرداز!! مگرمعشوق ازلی همیشه درهمه جا حاضروناظرنیست؟ مگرغیبتی داشته وجایی رفته بوده که سحرگاهان بازگشته باشد؟؟! 
  • رضا ساقی





سحرم هاتف میخانه به دولتخواهی

گفت بازآی که دیرینه ی این درگاهی

هاتف: آوازکننده‌ای که صدایش شنیده شود و خودش دیده نشود؛ آوازدهنده.
حسّ وحال این غزل،مشابه غزل عرفانی "دوش وقت سحرازغصّه نجاتم دادند" می باشد هردو غزل عارفانه ودریک راستا سروده شده اند. درهر دو غزل شاعرفرخنده شب ومبارک سحری داشته وموردلطف ونوازش حق قرارگرفته است.
 مراداز "میخانه" دراینجانیزمیکده ی عشق ومعرفت،یاعالم لاهوت  وبه عبارتی باطن پاک عارف  که منبع ذوق و شوق و معرفت است می باشد وباده ای که دراین میخانه عرضه می شود باده ی تجلّی صفات خالق عشق ومحبّت است که انوارش به ضمیرآدمی می‌تابدو تاریکیهای درون راروشن می سازد.
  • رضا ساقی






سر ارادت ماوآستان حضرت دوست

که هرچه برسرمامیرودارادت اوست


ارادت: دوستی ازروی اخلاص ومیل قلبی،محبّت ومهرورزی
سرارادت: سری که سرشار ازعشق ومحبّت است 
حضرت: پیشگاه، مَحضر.
حضرت دوست: معشوق ازلی وابدی (خداوند بی همتا)
معنی بیت: سرِسرشار ازمحبّت  ودلدادگی خودرابرخاکِ بارگاهِ حضرت دوست نهاده ایم. جزخیال عشق ومحبّت، فکری دیگری درسرما وجود ندارد. راه ورود افکارِ غیرازارادتِ دوست رابسته ایم، وجزاندیشه ی سودای عشق اورا راه نمی دهیم‌ ونمی پروریم.
ماقصّه ی سکندرودارا نخوانده ایم
ازما بجزحکایت مِهر و وفامپرس
  • رضا ساقی



سرم خوشست وبه بانگ بلند می گویم


که من نسیم حیات ازپیاله می جویم 



حیات: زندگی

پیاله: جام شراب

معنی بیت:

سرمست وشنگول هستم وباندای بلند اعلام می کنم که من نسیم خوش زندگانی را ازجام شراب دریافت می کنم. اما چرا؟ 

زیرا دردیدگاه حضرت حافظ‌؛ شادمانی وخوش وخرم بودن نشانه ی حقیقی زنده بودن هست. آنهاکه افسرده وملول واندوهبارند درواقع مردگانی متحرک هستند که فقط نفس می کشند ومی خورند ومی خوابند آنها ازموهبت وبرکت زندگی محروم وبی نصیب می باشند. 

  • رضا ساقی



سَروچَمان من چرامیل چمن نمی‌کند 

همدم ِگل نمی‌شود یادِ سمن نمی‌کند

سرو : استعاره از معشوق با قامتی بلند وقدی راست وکشیده
چَمان : از مصدر چمیدن ، خرامان خرامان راه رفتن، با ناز و غمزه راه رفتن
سَمن :گل یاسمن 
این غزل عاشقانه است وموسیقی خاصی دارد. موسیقیِ غزل باتکرار پی درپی حرف"چ" و"م" از اوّلین مصرع آغازشده وشنونده را  به شنیدن آهنگی دلنشین دعوت می کند. گویی که عاشق دلباخته ای درگوشه ای، زانوی غم درآغوش گرفته، درحُزنی عمیق فرورفته،وبی اختیار با پیرامون خویش حرف می زند. این غزل تصویر روشن ِعاشقی به نقطه ای خیره مانده را به ذهن متبادر می سازد.عاشقی که بی آنکه کسی رامورد خطاب قراردهد واگویه های سوزناکش را، که از عواطف و احساساتش برمی خیزد  برزبان آورده وبا خودسخن می گوید.
  • رضا ساقی





سلامی چو بوی خوش آشنایی

بدان مردم دیده ی روشنایی

شاه بیتِ این غزل زیبا ازهرشعروترانه ای معروف تراست، لیکن متاسّفانه شارحان محترم معنای درستی ازاین بیتِ زیباارایه نداده اند وبعضی نیز همانندِ دکتر...به صراحت اعلام فرموده که :از آنجاکه "بدان مردم دیده ی روشنایی" هیچ معنای قابل روشنی ندارد بنابراین این عبارت جایگزین می شود: "بدان مردم دیده راروشنایی"!! وسپس یک معنی غیرحافظانه نیز ارایه داده ورفع مسئولیّت نموده اند.! درحالی که بااندکی تامّل برروی واژه ها، منظورنظر خواجه ی عزیزقابل دسترس است ومعنای بسیارزیبا وخیال انگیزی رامی توان برداشت نمود.
  • رضا ساقی





سلامُ الله ما کَر اللّیالی

وَ جاوبتِ المثانی و المثالی

سلامُ الله: سلام خدا.
ما:تا زمانی که
کَرْاللّیالی: شبهاتکرارمی شوند
وَ جاوَبتِ : جواب می دهد
مَثانی:  تار و سیم دوّم از تارهای عود
مَثالی :  تار و سیم سوِم از تارهای عود.
علی: بر
مَثالی: دراصل مثالث است به معنای  تارهای سوم عود که به ضرورت شعری تبدیل به مثالی شده است:
  • رضا ساقی


سُلیمی مُنذُ حَلّت بِالعَراقِ
اُلاقی مِن نَواها مَا اُلاقی
سُلَیمی:معشوقی درشعرو ادبیّات عرب که در دیوان حافظ  بیشتربه سلما شهرت دارد 
مُنْذُ: از
حَلَّت:   نزول کرد، منزل کرد
بِالعِراقی: در عراق ، ایالت جبال را در قرون وسطی غالب اوقات عراق عجم می نامیدند تا با عراق عرب اشتباه نشودکه شامل شهرهای بزرگی  از قبیل کرمانشاه ، همدان و اصفهان بود. 
  • رضا ساقی



سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت

آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت


بعضی براین باورند که حافظ این غزل را درفراق همسرخویش سروده است. همسری که از نظربازی وعاشق پیشگی ِ حافظ به تنگ آمده ووی راترک کرده است.! گرچه این نظریّه چیزی جزحدس وگمان نیست لیکن بعضی ازابیات در تاییدِ این حدس وگمان می باشند. به هرحال چون اسمی بُرده نشده،دلیل روشنی براین ادّعا دردست نیست. هرچه هست   غزل سوزناک است  وشاعر غزل را در غم واندوهِ کسی سروده که بسیاردوست می داشته وظاهراًمدّتیست نسبت به اوبی توجّهی می کند......
  • رضا ساقی



سینه مالامالِ درد است ای دریغا مَرهمی

دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی


مالامال:پُر ولبریز
مرهم: دوا ودارو
معنی بیت : سینه لبریزازدرد واندوه است افسوس ودریغ که هیچ دارویی برای تسکین این همه درد وجودندارد جانِ دل ازغم واندوه تنهایی برلب رسیده محض رضای خدا کاش همدمی، دلآرامی نصیبم می شد.
ای پادشهِ خوبان دادازغم تنهایی
دل بی توبه جان آمدوقت است که بازآیی
  • رضا ساقی