حافظانه

شرح غزلیات حافظ

حافظانه

شرح غزلیات حافظ

برداشتهای شخصی من از غــزلهای پیامبر عشق و ادب حضــرت حافـظ

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
آخرین نظرات

اگربه کوی تو باشد مرا مجال وصول

سه شنبه, ۲ دی ۱۳۹۹، ۱۲:۳۰ ق.ظ
 
 
 

اگربه کوی تو باشد مرا مجال وصول

رسدبدولت وصل توکارمن به اصول

 اگربه من این فرصت و اجازه داده می شد که به کوی تـو بـرسم ودرآنجاساکن گردم از نیکبختی و سعادتی که از وصال تـوحاصل می گشت، کار و بـار من هم سر و سامان می‌یـافت وگرنه درغیر این صورت هرگز من به سامان نخواهم رسید.

گدای کوی توازهشت خُلدمستغنیست

اسیرعشق تو از هردو عالم آزادست


قــرار بـُـرده ز مـن آن دو نـرگـس رعـنـا

فراغ بـرده ز من آن دوجـادوی مـکحـول


جادو دراینجا استعاره ازچشم است.

مکحول: سرمه کشیده


آن دو چشمِ تـو که همچون گل نرگس خمار می باشند،آسایش و  آرامش را  از من گرفته اند ، آن دو چشمِ مـکــحـول (سرمه کشیده‌یِ) جادوگرنیز آسایش خاطر را از من سلب کرده اند .

پارسایی وسلامت هوسم بود ولی

شیوه ای می کندآن نرگس فتّان که مپرس


چـو بـر در تو مـن بـی نـوای بـی زر و زور

بـه هـیچ بـاب نـدارم ره خـروج و دخـول

زمانی که من  بی چیز وبیچاره هستم وراه واردشدن به کوی تورا نمی دانم وتوان خروج از عشق توراهم ندارم ،مستأصل شده ونه راه پیش دارم ونه راه پس.

خدارا رحمی ای منعم که درویش سرکویت

دری دیگرنمی داند رهی دیگر نمی گیرد.


کجا روم ؟ چه کنم ؟ چاره از کجا جویـم ؟!

کـه گـشـته‌ام ز غـم جور روزگـار مـلول

کجا بروم ؟ چه کار بکنم ؟ چاره‌ی کارم درچیست ؟ زمانی که من ِ فقیر بی زر و زور از هیچ دری اجازه‌ی رفت و آمد به بارگاه وصال تـو نـدارم ، من که از اندوه و جفای روزگار دل آزرده  وملول شده‌‌ام،چه کاری ازمن ساخته است؟

بودکه یار نرنجد زمابه خُلق ِ کریم

که ازسئوال ملولیم وازجواب خجل


مـن شـکـسـته‌ی بـد حـال زنـدگی یـابـم

در آن زمان که به تیغ غمـت شـوم مـقتول


من ِ ناتوانِ مریض، آن زمان که با تیغ غم تـو 

کشته شوم زندگی ِ دوباره خواهم یـافت .  

زیرشمشیرغمش رقص کنان خواهم رفت

کان که شدکشته ی اونیک سرانجام افتاد




خــراب‌تـر ز دل مـن غم تـو جـای نیافـت

کـه سـاخت در دل تـنگـم قـرارگـاه نـزول


غم تـو خراب تر وویران تر ازدل من پیدا نکرد غم تو همانند گنجی هست که دل مرا برای پنهان شدن و آرامش یافتن در آن انتخاب کـرد .

 تاگنج غمت در دل ویرانه مقیم است

همواره مرا کوی مقامات مقام است.




دل از جواهـر مـهـرت چـو صـیقلی دارد

بـُوَد ز زنگ حـوادث هـر آیـنه مصقـول


مصقول:  صیقل . زدودن  . صاف و روشن   


دل من که  با گوهر عشق تـوجلاو درخشندگی یافته است قطعاً از کدورت حوادث کاملاً پاک و زدوده شده است.

 "هرآینه" ایهام جالب وزیبایی دارد هم به معنای به "درستی که" وهم به معنای «آینه» درنظر گرفته شده است.  دلی که با عشق تـو تابناک ودرخشنده گشته  هرگزاز حوادث روزگار مـکـدّر نخواهدشد وهمچون آینه صاف ودرخشنده است.


سنگ وگل راکند ازیُمن نظر لَعل وعتیق

هرکه قدرنفس لعل یمانی دانست 



چه جرم کرده‌ام،ای جان و دل بـه حضرت تو

که طاعت مـن بی‌دل نمی‌شـود مـقـبـول ؟!


ای جان و دل (خطاب به معشوق) چه گناهی از من سرزده ؟ که بندگی وطاعت وگریه وزاری من در پیشگاه تـو موردقبول نمی افتد ؟ 

درجای دیگر حافظ به خودش پاسخ می دهد: 

درزلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا

سرها بریده بینی بی جرم وبی جنایت



به درد عشق بساز و خموش کن حـافـظ 

رموز عشق مکن فـاش پیش اهـل عـقول   


خموش کن : سکوت کن ، ساکت شو   

اهل عقول : عاقلان

ای حافظ : با درد عشق بـسـاز و سـاکت باش وچیزی نگو( اسرار عشق را پیش عاقلان فاش مکن ). حافظ معتقداست که تنهاراه رستگاری درعشق ورزیدن است وبس. چنانچه کسی با عقل گرایی ومصلحت بینی بخواهد به منبع حق متصل گردد زهی خیال باطل است.

رندعالم سوزرا بامصلحت بینی چه کار؟

کارملک است آنکه تدبیر وتأامل بایدش 

پس تدبیر وتأمل ومصلحت بینی فقط در این دنیا وبه کارملک می خورد آنکه سرسودای وصال یار دارد با تدبیر ومصلحت گرایی ممکن نیست وتنها ازطریق عشق ورزیدن ورها ساختن کار ملک ومادیات است که آدمی به فراسوی آگاهی وکمال می رسد.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۱۰/۰۲
رضا ساقی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی